امروز خانواده عمو مهمون ما بودن ولی پسر عموم خیلی حالش گرفته بود وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت:
دوروز پیش که رفته بودم خونه دوستم محله...... رفیقم گفت حواست باشه بچه ها بعضی وقتا اینجا میخ میریزن تو کارتن میزارن جلو دوچرخه که پنچر بشه،امروزم باز گذاشتن بیا واسه رو کم کنی ازروش رد شیم بفهمن ما کی هستیم !

خلاصه با دوچرخه از روی کارتن وسط کوچه رد میشن و روش تک چرخ میزنن ولی میبینن خیلی نرم بود تعجب میکنن و چند بار دیگه روش تک چرخ میزنن، با تعجب نگاه میکنن میبینن که بچه های محل دارن میخندن خلاصه پیاده میشن و میرن میبینن چهارتا بچه گربه چند روزه داخل کارتن له شده....پسربچه ها بچه گربه هایی که پیدا کرده بودن گذاشتن وسط که اینا با دوچرخه از روش رد بشن و کیفشو ببرنو به خیال خودشون حال اینا رو بگیرن....با جون چند تا موجود زدنه بازی؟با جون؟آخه عزیز تر از اونم هست؟اونم چند تا بچه گربه که نوز چشماشون باز نشده به این دنیای لعنتی؟......
من حالم خیلی بد شد و گریه کردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم



آخه واقعا به اینا میشه گفت بچه انسان؟یک ذره وجدان یک ذره.....حیف