مگر یوزها چه برتری تعیینکننده و متمایزی نسبت به ببرها و شیرها در مازندران و ارژن دارند؟ مگر با رفتن ببر مازندران یا شیر ایرانی، برای کسب و کار ایرانی خللی پیش آمد که حالا نگران این چند قلاده یوز هستیم و به بهانهحفظ آنها میخواهیم جلوی احداث و تعریض یک جاده کوهستانی موسوم به گزوئیه را در قلب منطقه حفاظت شده بافق بگیریم؟ اصلا چرا در طول یکصد سال اخیر، مردمان عربستان، عراق، ترکمنستان، پاکستان، افغانستان، هندوستان و حکومتهایشان به بود و نبود یوز اهمیتی ندادند و کاری کردند تا یوز آسیایی پناهگاهی جز ایران نداشته باشد؟ آیا آن کشورها که الان یوز ندارند، زندگی هم ندارند که ما را آنقدر نگران کرده است؟ اصلا آن کشورهای غربی که اینک در قالب پروژه بینالمللی حفاظت از یوزپلنگ آسیایی (C.A.C.P) و با همکاری UNDP درصدد کمک به ایرانیان هستند تا چند قلاده یوز باقیمانده را از خطر انقراض نجات دهند، چرا خودشان در طول یکی، دو قرن اخیر، آن بلا را بر سر قاره سبز آوردند تا تعداد گونههای اندمیکش (انحصاریاش) چنان کاهش یابد که به ایران برسد؟ آیا با آن قلع و قمع آزمندانه، مردمان ساکن در اروپای امروز روزگار سختی را دارند تجربه میکند؟!دریافتهای مورد اشاره، در شمار پرسشهایی است که گاه و بیگاه هر فعال محیطزیست در ایران با آن مواجه شده و از سوی مدیری که درصدد تحمیل توسعهای جدید است، به چالش گرفته میشود. تا زمانی هم که نخبگان و کارشناسان و پژوهشگران این حوزه نتوانند پاسخی درخور و قانع کننده برای چنین پرسشها و تردیدهایی ارائه دهند، در، کماکان بر همان پاشنهای خواهد چرخید که تاکنون چرخیده و شوربختانه چیزی که ذبح خواهد شد، همچنان ملاحظات محیطزیستی است که در پای مصلحتهای اقتصادی، تجاری، سیاسی و اجتماعی خونش ریخته میشود.اما چرا کار را به این بیسامانی رساندهایم که هنوز به رغم ثبت صدها تجربه دردناک جهانی از عدم توجه درست به بنیانها و آموزههای محیطزیستی، باید بکوشیم تا روشنایی روز را ثابت کرده و نشان دهیم که عبور جاده از قلب منطقه حفاظت شده بافق غلط است؛ همانگونه که قطع درختان در جنگل ابر برای احداث یک جاده جدید غلط است و همان طور که قطع بلوطهای دنا به بهانه عبور خط لوله گاز عسلویه اشتباه است؟ اصلا مگر هر ساله فقط در محدوده پارک ملی گلستان بیش از هزار حیوان را به دلیل تصادفهای جادهای ناشی از جانمایی غلط محور ارتباطی گرگان به بجنورد از دست نمیدهیم و مگر از سال ۱۳۸۲ تاکنون ۱۱ قلاده یوزپلنگ در جادههای ایران کشته نشدهاند ؟ پس چرا همچنان باید انرژی مصرف کرده و بگوییم که احداث جاده گزوئیه میتواند یوزهای بیشتری را به کشتن دهد؟ این همه تلاش برای اثبات روشنایی روز نشان از کدام لکنت جدی در سامانه مدیریتی ما در حوزه محیطزیست دارد؟
حقیقت این است که کسب و کار بیابانسازی مدتهاست در این بوم و بر پررونق است؛
کیست که بگوید: نیست؟
تقریبا همه ما … تأکید میکنم که همه ما در تقویت این رونق مرگآفرین سهیم بوده و مشارکت داریم؛
کیست که بگوید: نداریم؟
اغلب ۱۲۵ رودخانه اصلی ایران از همیشه کمآبتر و آلودهتر شدهاند؛ بسیاری از کاریزها خشک شده و دود از دهانه آنها درآمده است؛ باید منفذهای فراوانی را در پای دامنههای البرز ، زاگرس و بینالود رصد کنی تا مگر همچنان چشمهای خروشان را چون چشمه مرغاب داراب در سالهای دور بیابی؛ تقریبا میشود گفت که دیگر هیچ تالابی در این سرزمین نمانده که ادعا کند: حالش خوب است!
به جای همه آن چشمهها، رودها و کاریزها، تا دلتان بخواهد جرثومههای سیمانی غولآسا به نام سد ساخته شده و از هر دشتی چون قارچی سمی، دهها و صدها چاه نیمه عمیق و عمیق روییده است؛ به این بهانه که عملکرد در واحد سطح در بخش کشاورزی افزایش یابد و امنیت غذایی شهروندان ایرانزمین تأمین گردد اما راست آن است که این عملکرد همچنان انتظارها را برآورده نمیکند و از آن سو، زیستگاههای زخم خورده موجود هم دیگر توان فراهم کردن غذا برای گربهسانان و علفخواران را از دست داده است.
کیست که بگوید: از دست نداده است؟
اینها را گفتم تا تأکید کنم: اغلب نشانزدهای محیطی در کشور هشدار میدهند که ایران زمین با شتابی دمادم افزاینده میرود تا شکافی ژرفتر با استانداردهای بهرهمندی از سرزمینی شاد و پایدار را برخوردار شود. چنانچه در حدفاصل ۳ سال پایانی از نخستین دهه قرن بیست و یکم، رتبه وطن در جدول شاخص سرزمین شاد -(Happy Planet Index (HPI – از ۶۷ به ۸۱ کاهش یافته است. این در شرایطی است که تعداد کشورهای مورد بررسی در سال ۲۰۰۶ به ۱۷۸ میرسید، در حالی که در سال ۲۰۰۹ فقط ۱۴۳ کشور در این ارزیابی شرکت کرده بودند. یعنی وضع ما میتوانسته بدتر هم شده باشد واقعیتی که نزول فاحش ایران در شاخص عملکرد زیستمحیطی جهان در سال پس از آن – Environmental Performance Index – هم تاییدی تلخ بر واقعیت پیش گفته است. واقعیتی که میگوید: یوزها که از ایران بروند، یعنی سرزمینی که نامش ایران است و دوستش میداریم؛ دیگر توانایی تأمین غذای یوزها را ندارد یعنی احتمال نابودی کل و بز ، قوچ ، میش و جبیر در ایران از همیشه بیشتر است و این یعنی که برهنگی زمین و کاهش پوشش گیاهی به آستانهای خطرناک رسیده است؛ آستانهای که بیم افزایش کانونهای بحرانی فرسایش بادی و تشدید غبارآلودگی آسمان را افزایش میدهد.
کیست که بگوید: نمیدهد؟
یادمان باشد: یوز پلنگ، تیزپاترین جاندار روی زمین (با ۱۱۰ کیلومتر سرعت در ساعت) است که هنوز در ۶ درصد از کشورهای جهان یافت میشود و خوشبختانه ایران عزیز ما، در شمار آن شش درصد قرار دارد. قدر این امتیاز را بدانیم و بیاییم این حیوان درشت چشم و تیزپا، اما محجوب و باریک اندام را به ایرانیان سزاوارانه معرفی کنیم؛ حیوانی که در شمار ارزشمندترین گونههای جانوری شناخته شده در جهان قرار دارد و سزاوارانه میتوان به او لقب «عقاب دشتها و بیشهها» را داد.
کیست که بگوید: نمیتوان داد؟