باغ وحش مشهد از لحاظ تنوع گونه ای بهترین باغ وحش ایران است اما مثل تمام باغ وحش ها در ایران از همان شیوه ی بدوی که خلاصه می شود در نگه داری چند حیوان بی نوا کنج قفس های کوچک با کف سیمانی و دیوارهای میله ای پیروی می کند. به جز یک اسم که نوشته شده روی پلاکاردی کوچک، هیچ اطلاعاتی راجع به این حیوانات به بازدیدکننده ها داده نمی شود و اگر نگه داری گاه به گاه از حیوانات آسیب دیده ای که از حیات وحش گرفته شده و برای مداوا به این جا منتقل می شوند را به حساب نیاوریم، می شود گفت که هیچ کمکی به محیط زیست نمی کند. مفاهیمی مثل ” پروژه های تحقیقاتی علمی” و ” کمک به حفظ گونه های در خطر” که در اغلب باغ وحش های دنیا مرسوم است، در چهارگوشه ی آهنی پر از قفس باغ وحش ما نمی گنجد و دست آخر این که این باغ وحش در زمین های متعلق به سپاه محصور شده و هیچ گونه امکان توسعه ای در آینده ندارد و احتمالا برای سال ها و سال ها به همین وضع می ماند.
یکی از خاطره های کودکی که مثل صحنه های روشن یک فیلم سینمایی همیشه در خاطرم هست، عقابی است پشت میله های قفس. با نگاه های بی رمق و سکوت مرموز. فکر می کردم پشت آن میله های احساس میکند غرورش شکسته و بیشتر از اینکه برای تنهایی و اسارت و وضعیت فلاکت بارش پشت آن میله ها غصه بخورم، دل نگران غرورش بودم که پیش چشم مردمی که می آمدند برای دیدنش و در نهایت بلاهت و سبک بالی می خنیدند و می رفتند، می شکست.
تنها چیزی که دلخوشم می کند، شانس نوازش آهوها، پلنگ ها و قوچ و میش هاست که البته سایر مردم حتی چنین شانسی را هم ندارند و من نمی فهمم دیدن باغ وحش احتمالا چه لذتی برایشان دارد. دلم می خواهد مردم عقاب ها را آزاد ببینند؛ وقتی آن بالا در اوج آسمان چرخ می زنند و صدای جیغ وحشیانه شان همه ی دره را پر می کند. پشت میله ها همه آن ابهت سلطه گرانه فرو می ریزد… غرورشان می شکند.