یادداشتی از محسن دامادی (کارگردان فیلم خانواده ارنست)
این چراها یادِ مطلبی را زنده کرد از کسی که سالهای طولانی همه جای دنیا بوده، جز ایران؛ و چندی پیش برگشته بوده و بقولِ خودش، احساس میکرده همه چیز، حتی کوچکترین چیزها برایش دیدنی و جذاب بوده است... گفت، حیرت انگیز است، اغلب ایرانیان در باره ی خودشان به طعنه میگویند: اینجا ایران است دیگر، ایرانی حقه باز است، دوز و کلک میخواهی ایرانی، جنسِ ایرانی آشغالِ...و همه ی این عباراتِ نفرت انگیز، از زبانِ یک ایرانی!
او به یاد گذشته ی دور رفته بود کوه پیمایی، میگفت: کوهستان عوض شده بود، راه ها تغییر کرده، کلبه ها و قهوه خانه ها تغییر شکل داده، ولی چیزهایی چون گذشته بود. چیزهایی که به قولِ او تنها میتواند برچسبِ ایرانی داشته باشد...جایی چند خانواده ی غریبه کنارِ هم اتراق کرده بودند، یکی ترانه ای دم گرفته و به اندک زمانی، دیگران همراهی کرده بودند و چنان که انگار سالهاست همدیگر را میشناسند دوست شده بودند. اتفاقی که فقط میتواند در ایران پیش بیاید. بعد رفته بوده به قهوه خانه کوهستان، پیاله ای عدسی با املت و نانِ تازه... میگفت هیچ جای دنیا، نان و خوراکی این چنین خوشمزه نخورده!در برگشت، خانمیرا دیده که گل میفروخته، با لباسی ارزان، ولی تمیز و رفتاری با وقار... به خانم گفته، به کلاسِ شما نمیآید گل بفروشید وزن پاسخ داده،کلاس را نمیدانم، بی کس شده ام و نمیخواهم نانِ ناکسی بخورم و او در راه برگشت به پاسخِ زن فکر میکرده که دیده اتومبیلی خراب شده و رانندگانِ اتومبیل های چند صد میلیونی کلاس بالا میآیند و میگذرند و توجهی ندارند و رانندگانِ پراید و وانت باری ایستاده و با جان و دل به او کمک کرده اند که بقولِ خودش، در کلاسِ رانندگانِ آنها مانده بوده... بعد رفته بوده داروخانه، نسخه پیچِ داروخانه به زمین و زمان بد و بیراه میگفته، علت را پرسیده و نسخه پیچ گفته: پیش پای شما کسی آمد و به دروغ خود را بیمار و ندار جا زد و با حقه بازی خواست از عاطفه ی من سوء استفاده کند... میگفت شاید تحت تاثیرِ حکمیانه گویی آن خانم گل فروش بودم که گفتم لابد از عاطفه ی او سوء استفاده شده، که یاد گرفته از عاطفه ی دیگران سوء استفاده کند... و سرانجام در روزی پر ماجرا، نزدیکِ هتل، از فروشگاهی خرید کرده، پولش کم بوده و آنچه خریده بوده پس داده، ولی فروشنده با اصرار آنها را برگردانده و گفته هر وقت از این طرف رد شدید، برایم بیاورید. میگفت در هیچ جای دنیا، این چنین به غریبه آیا اعتماد نمیکنند؟
بعضی از ما چیزهایی در دنیای ذهنیِ کوچولوی خودمان، علیه خودمان درست میکنیم، که ناشی از عینکی است که به چشم زده ایم. بیماری، عارضه است، از ذات نیست. میآید و میرود. کمیخودمان را بهتر ببینیم و با خودمان و میهنِ خودمان مهربان تر باشیم. فیلم خانواده ی ارنست میخواهد همین را بگوید. در عینِ حال، بی کس است ولی ناکس نیست، و از عاطفه ی کسی سوء استفاده نمیکند، ولی ما را به یادِ عاطفه هایمان، به یادِ تاریخ، تمدن، فرهنگ، ادب، بزرگی و احترامِ ایران و ایرانیان میاندازد.
The underlying connection was closed: Could not establish trust relationship for the SSL/TLS secure channel.