آنجا دار، اینجا طناب؛ و ریش قرمز میرغضب، و حلقۀ مردم، و زهر نگاه ها؛ برای من در این میان، هیچ چیز تازه نیست!
صدبار بیش، این ماجرا را در کنار خود دیده ام.
حال دیگر به دیدن آن، خندۀ استهزای خود را تحویل شما می دهم.
چه فایده، آخر چه فایده که مرا به دار بیاویزید؟
برای اینکه بمیرم؟ ولی من نمی توانم بمیرم!
شما ای گدایان، به من غبطه می ورزید، زیرا من چیزی دارم که شما هرگز نخواهید داشت.
البته، البته من رنج می برم!
اما شما، اما شما خواهید مرد!
من حتی پس از اتمام صد پلۀ کشنده باز نفس هستم، روحم، نور و فروغم _ چه فایده که مرا به دار بیاویزید؟
برای اینکه بمیرم؟ ولی من نمی توانم بمیرم!
از وقتی که دست از جستجو برداشتم، راه یافتن را آموخته ام.
از وقتی که بادی با من به ستیز پرداخت، همۀ بادها را به فرمان خود درآوردم.
هرجا که هستی، زمین را هر قدر می توانی بیشتر حفرکن، زیرا همیشه چشمه ها در اعماق هستند.
بگذار احمقان فریاد بزنند: زیاد پایین مرو، وگرنه به جهنم خواهی رسید!
در زمین صاف بمان، خیلی هم دست و پا مکن تا بیش از آنقدر که لازمت است بالا روی، زیرا زیباترین منظرۀ دنیا را فقط در نیمۀ راه می توانی یافت.
البته خوشبختی من، می کوشد تا مرا خوشبخت کند_ اصلا هر خوشبختی آرزوئی جز اینکه خوشبخت کند ندارد!
در این صورت آیا مایلید گل های باغ مرا بچینید؟
اگر می خواهید گل های مرا بچینید، باید خم شوید و خود را در میان تخته سنگ ها و پوته های پر خار پنهان کنید، و غالبا نیز انگشت به دهان ببرید تا جای بریدگی های آن را بمکید.
زیرا خوشبختی من، همیشه می خواهد شیطنت کند!
زیرا خوشبختی من، همیشه میل استیزای دیگران دارد!
راستی مایلید گل های باغ مرا بچینید؟
بذل و بخشش بی جهت می کنم.
لابد شما نیز مرا آدمی لااُبالی می نامید.
اما آن کس که از ساغر خیلی پُر، شراب بنوشد باید بی حساب بنوشد: گناه شراب چیست؟
سختگیر و ملایم، خشن و ظریف، محروم و غنی، پاک و ناپاک، دیوانه و عاقل: من همۀ اینها هستم.
می خواهم باشم، زیرا می خواهم هم کبوتر باشم، هم افعی.
می خواهم چشم و روح خودت را خسته نکرده باشی؟ به دنبال خورشید برو... اما سعی کن در سایه بمانی...
از روح های کوچک بدم می آید، زیرا در آنها هیچ چیز خوبی نمی یافت، تغریبا هیچ چیز بدی هم نمی توان یافت.
اگر می خواهی سوراخ کوچکی بادت را فرو ننشاند، بی جهت باد مکن.
فریدریش ویلهلم نیچه.