یک، عادت کرده ایم که وقتی می خواهیم به کسی بگوئیم بد است، بگوئیم " حیوان"، " وحشی"، " الاغ"، " گاو"، " توله سگ" و هزار جاندار دیگری که اگر بی آزارتر از انسان نباشند، آزارشان بیش از ما آدمها نیست. بچه که بودم،پدرم سگی داشت عکس اش را که پدر می دید با چنان غمی از مرگش یاد می کرد که انگار غمی بزرگتر از آن را نمی شود تصور کرد. در تصورات کودکی ام به یاد ندارم که چگونه بود و چه می کرد. بعدا که وارد زندگی شهرنشینی شدیم، یک باره انگار همه سگها و گوسفندها و مرغ ها و خروس ها و بزها و همه و همه حیوانات رفتند و بعدا از دریچه تلویزیون و به همت والت دیسنی و ادبیات کودکانه حیوانات وارد دنیای ذهنی ما شدند.

بقول آرش گیاهخوار تنومند عزیز که یک بار از بس می گفت گوشت نمی خورم، گفتم ماهی که می خوری؟ گفت چی کار به ماهی ها داری، بگذار شنا کنند بروند. انگار من مدیرعامل مرکز شیلات ایران بودم. حکایت مرگ آن آهو را نمی گویم که حالم را بد می کند، اما کم کم زندگی همه ماها به جایی رسید که دوست داشتن حیوانات شد یک موضوع فرنگی و انگار نه انگار که ما با حیوانات بزرگ شده بودیم.در سال 1335 هنوز 75 درصد مردم ایران در روستاها زندگی می کردند، هر کسی گاو و گوسفندی داشت و احتمالا سگی و گربه ای در خانه بود و مرغ و خروسی و مرغابی و اردکی در حیاط خانه می گشت و مردم وقتی گاوشان مریض می شد آنها هم مریض می شدند و وقتی گوسفندشان می مرد حال شان بد می شد و در خیلی جاها حیوانات اسم داشتند و مردم با حیوان شان حرف می زدند و می دانستند که حیوانات جزو جهان اند و هنوز چنان درنده خویی بر آنها غلبه نکرده بود که حیوانات را از زندگی تبعید کنند.



دو، دنیای مان که بزرگتر شد، کم کم فهمیدیم که زور دست خودمان است، انسان اندیشمند شریف که جانش برای ابنای بشر در می رود و اشرف مخلوقات هم هست و چه کسی می رود این همه راه را؟ گاوداری درست شد و گاوها رفتند زیر سوله ها و غذای شان چنان شد که زودتر پروار بشوند و دامداری هم رفت 15 کیلومتر بیرون شهر که خدای ناکرده چشم مان به چشم حیوانات نیافتد که شرمنده شان نشویم. شهرداری هم سگها و گربه ها را گرفت و با متد علمی که ده نفر می ریختند سر سگ یا با داروهای مخصوص مرگ سریع سگ کشی تبدیل شد به یک موضوع مهم شهرداری ممالک متمدن. بقول مارگوت بیگل " انگار سگ من نبود" و از آن طرف شکار رونق گرفت بصورت کاملا علمی بطوری که نسل همه حیوانات را نابود کردیم و پوست شان را کردیم پالتو و چربی شان را کردیم لوازم آرایش. مرغداری را تصور کن که میلیونها تخم مرغ بردیف در حرارت مناسب می مانند و جوجه می شوند و در یک قطعه جای کوچک با غذای بهداشتی بزرگ می شوند و هرگز هیچ جایی را نمی بینند و ما انسانهای دوست داشتنی نازنین که اشک مان برای گرسنگان آفریقا و کودکان یتیم می ریزد، چنان به خودمان حق می دهیم که انگار تمام جهان برای همین موجودی که بنده و شما باشیم خلق شده و ما حق داریم با وحشیگری نه تنها حیواناتی را که برای غذا نیاز داریم، تولید کنیم و بخوریم، بلکه آنها را که نیاز نداریم هم باید نابود کنیم، چون بخشی از آنها درنده اند، بخشی شان موذی اند، بخشی شان بیماری مشترک با انسان دارند. بعضی ها را هم که ما بهشان حساسیت داریم. اگر دست مان به گربه بخورد، کهیر می زنیم، نکبت! فکر می کند دنیا را برای او ساخته اند. از آن طرف حیواناتی را که در طبیعت بودند کشتیم، بعضی را هم با وحشیانه ترین شکل آوردیم به باغ وحش ها و سیرک ها که با آنها بازی کنیم و خوشمان بیاید. جدا اشرف مخلوقات چقدر موجود جالبی است.



سه، رفیقی نوشته بود که " از این حیوانات کریه المنظر چنان حرف می زنید انگار ناموس تان هستند." و چنان حرف زده بود انگار ناموس موضوعی مهم تر از حفظ حریم حیوانات است. من واقعا نمی فهمم چرا ما انسانهای عزیز اینقدر فکر می کنیم موجودات زیبایی هستیم؟ اصلا این " انسانشکلیگری" که ما در مورد همه خدا و جهان و موجودات داریم از کجا آمده؟ آناتومی انسان را تصور کنید؛ یک حجم گرد یا مربع یا مستطیل که به آن دو دست دراز بیقواره و دو پای زشت آویزان است و یک کره نسبتا بیضوی هم بالای آن است. واقعا زشت تر از این می شود تصور کرد؟ مقایسه اش کنید با پلنگ و مار و پروانه و سنجاقک و پرستو و سگ و گربه و ماهی و خرگوش و حیوانات دیگری که هر چه نگاه می کنی زیباتر از انسان هستند و من نمی دانم برای چه ما شدیم اشرف مخلوقات؟ اشتباه نکنید، منظورم مردان چاق و زنان بد هیکل نیستند، اتفاقا منظورم انجلینا جولی و مریلین مونرو و شکیرا و جورج کلونی و براد پیت هستند خودتان قضاوت کنید اگر این معیار بودن انسان نبود که ما برای زیبایی شناسی در نظر می گیریم، واقعا مارها خوشگل ترند یا انجلینا جولی؟ شیرها خوشگل ترند یا جورج کلونی؟ البته نمی خواهم حال تان را بگیرم و چنان بگویم که انگار همین امشب یکی از خدایان هندی در من حلول کرده و یک شبه شده ام موجودی مهربان و دوستدار حیوانات. باور کنید این موضوع ذهنم را سالهاست خراش می دهد بدجور و فکر می کنم واقعا اگر این صنعت لباس گوچی و سی اند ا و زارا و صنعت آرایش شانل و آزارو و هزار برند و مارک دیگر نبود، ما چطوری می خواستیم با یک برگ مو و چهار تا برگ انجیر جلوی در و همسایه دربیاییم؟ بالاخره هیچ نباشد اشرف مخلوقات هستیم.



چهار، از همه مهم تر این غلبه انسان بر طبیعت است که دارد همه چیز را در جهان تغییر شکل می دهد. مارکس زمانی گفته بود که پس از کمونیسم انسان به غلبه انسان به طبیعت خواهد رسید و دنیای امروز عملا همین کار را دارد می کند. از یک طرف همه طبیعت و حیوانات را نابود می کنیم و از طرف دیگر از در پشتی همه آنها را بشکلی احمقانه و مورد پذیرش انسان وارد زندگی مان می کنیم. درخت ها را از بیخ می بریم و جنگلها را آتش می زنیم و بعد گیاهان مورد قبول و مورد پذیرش مان را وارد خانه و آپارتمان می کنیم. شمشادهای بدبخت را وادار می کنیم که مثل دیوار بشکل مسخره ای صف بکشند و پتوس را با سیم می بریم تا سقف تا چشم مان رنگ سبز کم نیاورد، انگار نمی شد با آنها کنار آمد. زمانی با محمد کوچکپور کپورچالی عکاسی که در شمال کشور رستوران داشت، رفیق بودم و عکس هایش را می دیدم.اسم جنگل و حیواناتی که با انسان نمی توانند خو کنند، گذاشته ایم حیات وحش و با وحشیگری افتاده ایم به جان شان و ضرب المثل از خودمان صادر می کنیم که " نیش عقرب نه از ره کین است، اقتضای طبیعتش این است." آن بدبخت اقتضای طبیعتش این است و نمی فهمد و شعور ندارد. ما که اقتضای طبیعت مان خوب است و ماه و مامان و ناز هستیم، چرا تمام دنیا را داریم وحشیانه نابود می کنیم. کدام حیوانی بدون نیاز غریزی موجود دیگری را می کشد یا آزار می دهد؟ که ما اسم آنها را گذاشتیم وحشی و ما انسان و متمدن هستیم.