...


"کباب؟"
"نه"
"آها، راستی علفخواری! چمن های اون بیرون رو هم تازه زده اند، سفارش نمیدی؟"

تو از رنج سگی ولگرد رنج می بری و آنان به تو می خندند و تو هرگز نمی فهمی که به چه می خندند: رنج سگ یا اندوه تو یا سفاهت خود؟
و آنها مشغول بحث سر خریدن چسب یا سم برای کندن شر جانوران موذی...
و آنها به دنبال راهی برای سر به نیست کردن سگها و گربه های بیماریزا....
و آنها مشغول نقل داستانهایی حماسی از جنگ تن به تن با سوسک و پشه...
و آنها مشغول لاف زدن درباره افتخارات خود از بچه و گربه و قیر و پوست گردو....
و
و
و
و آنها خون میریزند تا بلا دور شود، تا سرگرم شوند، تا خوش باشند، تا عرف را به جای آورده باشند، تا سلامت باشند، تا در امان باشند، تا....
و آنها به بند می کشند...
و آنها نابود می کنند....
و
و
و
و آنها «به هنجار» هستند....

و آنان که "در شماره، حماقت‌هایِشان از گناهانِ نکرده‌ی من افزون‌تر است".... آنان نرمال هستند...


"همه یکسان می خواهند و همه یکسان اند. هرکه جز این ببینید به پای خویش به تیمارستان می رود"
وقتی گرداگردت را ابلهان فراگرفته اند تازه می فهمی چرا می گویند "هیچکس نمیداند برخی ادمها چقدر انرژی صرف می کنند تا نرمال به نظر برسند". و تو نه میخواهی و نه می توانی نرمال باشی... نرمال...
"چرا که من از هر آنچه با شماست
از هر آنچه پیوندی با شما داشته باشد بیزارم"
وقتی جامعه خود بیمار است آنانکه «همرنگ جماعت» هستند و «نرمال»، سرسختانه بر بی عیبی خود پافشاری میکنند و آنانی را که قادر به سازش با وضع «بیمار» موجود نیستند را «نا به هنجار» می خوانند.