خواندنش هم سخت است، چه برسد به دیدن و باور کردنش؛ اما گاهی تحمل سختی لازم است: این همان
اسب هایی است که مغول ها با آن به ایران حمله کردند!
به گزارش روزگارنو، رسانه های دنیا به مناسبت آغاز سال نو چینی- که سال
اسب است- تصاویری منتشر کرده اند از
اسب ها و اسب-داران منطقه خودمختار مغولستان چین و یاد-آوری کرده اند که این حیوان، نمادی برای مقاومت، وفاداری، شجاعت و قدرت است.
با مرور تاریخ به یاد می آوریم که بی شک نژاد یک دسته از
اسب هایی که مغول ها را به سرزمین ما رساند همین هایی است که در تصویر می بینیم... و تلخ تر خواهد بود اگر به یاد آوریم که سواران این
اسب ها سرانجام طبل پیروزی نواختند در وطن ما... و مرور این قبیل موارد است که اهمیت کار فرزندان معاصر این دیار را در دفاع پیروزمندانه از وطنشان، در برابر قدرت های متحد دنیا، نشان می دهد.... اگر ایشان و رهبرشان به جای خوارزمشاهیان بودند، اکنون نژاد این اسبان ایرانی شده بود!
حمله مغول به ایران
حملهٔ مغول به ایران به سه لشکرکشی مغول به ایران اشاره دارد. این لشکرکشیها به تشکیل حکومت ایلخانان مغول در ایران منجر شد. چنگیز خان پس از غلبه بر چین و قسمتی از آسیای میانه با خوارزمشاهیان همسایه شد. خواست چنگیز خان بازکردن راه تجارتی بین ایران و چین بود و در ابتدای امر نسبت به سلطان محمد خوارزمشاه ادب و احترام را رعایت نمود ولی این پادشاه که خیال تسخیر چین را داشت با تدابیر خصمانهٔ خود موجب تحریک غضب خان مغول را فراهم کرده و هجوم او را به ممالک اسلامی باعث گردید. حملهٔ مغول در پی واقعهٔ قتل ۴۵۰ بازرگان مسلمان مغولی در شهر اترار آغاز شد. شروع نخستین لشکرکشی در سپتامبر سال ۱۲۱۹ میلادی (پائیز ۶۱۶ ه ق) و به فرماندهی چنگیز خان بود. سلطان محمد خوارزمشاه در همان سال با سپاهی به مبارزه با مغول برآمد ولی از جوجی پسر چنگیز شکست خورد و از آن پس تصمیم گرفت که از مواجهه با لشکر مغول خودداری کند. چنگیز جهت دستگیری سلطان محمد دو نفر از بزرگان لشکر خود را به تعقیب او فرستاد. سال بعد سلطان محمد در بستر مرگ، جلالالدین خوارزمشاه را به جانشینی خویش برگزید و جلالالدین بیش از ۱۰ سال بعد از مرگ پدر در برابر سپاهیان مغول ایستادگی نمود. دومین لشکرکشی در سال ۶۲۶ ه ق به امر اوگتای قاآن و به فرماندهی جرماغون نویان بود. این لشکرکشی به قصد پایان دادن به مقاومت جلالالدین خوارزمشاه و تسخیر مناطقی که باقیمانده بود، انجام شد. در پایان این دو حمله مغولان به سلطنت خوارزمشاهیان بر ایران پایان دادند و بسیاری از شهرهای خوارزمشاهی مانند سمرقند، مرو، بامیان، هرات، توس، نیشابور و پایتخت این سلسله گرگانج بکلی ویران شده و مردم آن قتلعام شدند. خط سیر تخریب و ویرانی فقط منحصر به شمال و شمال شرقی ایران نبود، در مرکز و غرب ایران نیز شهرهای ری، قم، قزوین، همدان، مراغه و اردبیل به کلی ویران شدند.
به گزارش روزگارنو، به نقل از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد، سومین لشکرکشی در سال ۱۲۵۴ میلادی (۶۵۴ ه ق) چهل سال پس از شکست و فرار سلطان محمد خوارزمشاه، با هجوم هولاکوخان به ایران آغاز شد. هلاکوخان در این لشکرکشی تسخیر قلعههای اسماعیلیه را اولین هدف خود میشناخت. رکنالدین خورشاه آخرین خداوند الموت در تسخیر این قلعهها به هلاکو کمکهایی نیز کرد اما سرانجام در دنبال تسخیر این قلعهها، خود او نیز به هلاکت رسید بدین ترتیب دولت خداوندان الموت به پایان رسید. پس از این پیروزی بود که حاکمان مغول کوشیدند تا به جای ویرانی و قتلعام مردم بر آنان حکومت کنند. دفاع مردم در حملهٔ نخست مغولان در شهرهای اترار و خجند و هرات همچنین مقاومت اهالی خوارزم، نیشابور، هرات، طالقانِ خراسان و سمنان نشان از آن دارد که در حملهٔ نخست شهرهای مختلف در مقابل حملهٔ مغول به شدت مقاومت کردند اما نفاق سران کشوری و لشکری با یکدیگر و نداشتن یک فرماندهٔ مدبر و فرار خوارزمشاه و بیانضباطی کار نگذاشت که این همه مدافعات به نتیجهای قطعی منتج شود.
حمله مغول بیش از خسارتهای اقتصادی، صدمات فرهنگی و روحی برجایگذاشت. در این حمله مراکز علمی و فرهنگی از جمله کتابخانههای بسیاری سوزانده و ویران شد. شهرهای بزرگ بسیاری از بین رفت و به دنبال آن مراکز رشد و پرورش فکری به حداقل رسید. کاهش جمعیت و به اسارت گرفتن و فرستادن صنعتگران ایرانی به مغولستان باعث رکود اقتصادی در ایران گردید و تخریب قناتها و آبراهههایی که در طول قرنها ساختهشدهبودند، سبب رکود کشاورزی شد. پس از حملهٔ مغول شماری از دانشمندان که در این حمله جان سالم بدر برده بودند، به مناطق امن مانده از این حمله مانند آسیای صغیر و هند مهاجرت کردند. همچنین از اثرات دیگر آن رونق تجارت بین ایران، چین و کشورهای غرب ایران بر اثر ایجاد دولت واحد مغول و امنیت راهها بود.
یاقوت حموی (۶۲۶–۵۷۵ ه ق) از نظر زمانی و مکانی از نزدیکترین نویسندگان و گزارشگران دههٔ نخست حملهٔ مغولان به ماوراءالنهر و خراسان است. او تا یکسال قبل از حملهٔ مغول در مرو زندگی میکرد. یاقوت بعد از حمله نخست به شهر موصل و سپس به حلب رفت و تا پایان عمر همانجا ماند. او در کتاب معجمالبلدان شرحی از چگونگی تاریخ و کشتار مردم نیشابور در سال ۶۱۸ به دست سپاهیان چنگیز دادهاست.
ابن اثیر (۶۳۰–۵۵۵ ه ق) مورخ نامدار آغاز عصر مغول که غالب اوقات را در موصل میزیستهاست. بخشی از کتاب الکامل فی التاریخ نوشتهٔ ابن اثیر به وقایع این دوران ارتباط دارد.
شهابالدین زیدری نسوی (مرگ ۶۴۷ ه ق) منشی جلالالدین خوارزمشاه و نویسندهٔ کتاب سیرت جلالالدینِ مِنکُبِرنی. او بیشتر عمر را در متن زمان و مکان حملهٔ مغول به سر برده و بسیاری از این وقایع را به چشم دیدهاست. پس از قتل جلالالدین چندی متواری بود تا آنکه به میافارقین و به دربار سلاطین کرد ایوبی راه یافت و سپس به حلب رفت و تا پایان عمر همانجا ماند.[۲]
ابن ابی الحدید (۶۵۶–۵۸۶ ه ق) از مورخین معتزلی معروف است. در شرح نهج البلاغه شرح نسبتاً مفصلی بر حمله مغول نوشته و حاوی اطلاعات مهمی مخصوصاً در مورد استیلای مغول بر اصفهان است.
منهاج سراج (نیمه دوم قرن هفتم–۵۸۹ ه ق) از نویسندگان فارسی زبان و نویسنده تاریخ طبقات ناصری است. این کتاب در مورد استیلای مغول یکی از معتبرترین کتابهاست.[۳]
عطاملک جوینی (۶۸۱–۶۲۳ ه ق) با آنکه سالها خود و خاندانش در عهد فرزندان و نوادگان چنگیز، خاصه به روزگار هلاکوخان، وزارت و امارت داشتند، در کتاب تاریخ جهانگشای از رسالت تاریخنگاری روی نگردانیدهاست و شرحی از وقایع آن روزگار را در کتاب خود آوردهاست.
رشیدالدین فضلالله همدانی (۷۱۷–۶۴۸ ه ق) وزارت سه تن از ایلخانان مغول را برعهده داشت. جلد اول کتاب او به نام جامعالتواریخ چکیدهای از تاریخ تیرههای مغول و ترک و تاریخ فرمانروایی چنگیزخان و جانشینان اوست.[۴]
شرفالدین عبداللّه شیرازی (۷۳۰–۶۶۳ ه ق) از ﻋﺎﻣﻼن دﯾﻮاﻧﯽ دوﻟﺖ اﯾﻠﺨﺎﻧﯽ در فارس بود. در کتاب تاریخ وصاف آغاز قدرت گرفتن چنگیزخان و پیروزیهای او در خراسان را آوردهاست. به گفته وصاف، کتاب او دنبالهٔ کتاب تاریخ جهانگشای عطاملک جوینیاست.[۵]
شرایط نظامی و سیاسی ایران قبل از حمله
نقشه خوارزمشاهیان. قبل از حمله مغولها.خواندن حروف نقشه تنها با کلیک کردن و بزرگنمایی حداکثر نقشه میسراست.
در قرن هفتم میلادی ارتش متمرکز ساسانیان در جریان حمله اعراب بطور کامل از هم فرو پاشید. از آنجائیکه ایران جزئی از امپراتوری اسلام و در حقیقت قلمرو دارالخلافه به شمار میآمد بالطبع به لحاظ نظامی نیز تحت امر سپاه اسلام بود، اما در عمل در ایران قدرتهای محلی در مناطق مختلف قدرت را در دست داشتند و هر قدرت محلی نیز متکی به قوای نظامی خود بود. به غیر از نیروهای محلی بردگان ترکنژاد قبایل آسیای مرکزی عنصر دیگر نظامی را تشکیل میدادند.
تحول در سیستم نظامی ایران از زمان سلطان محمود غزنوی (دوران حکمرانی ۴۲۱-۳۸۷ ه ق) آغاز شد. تشکیلات نظامیای که سلطان محمود به وجود آورد، برای زمان خودش تحولی نوین در ساختار قشون و قوای جنگی کشور بود. سربازان ارتش جدید نه تنها حقوق دریافت مینمودند بلکه سهمی از غنائم جنگی نیز به آنان میرسید. پیدایش ارتش و افزوده شدن آن بر بافت سنتی قشون که خاستگاه قبیلگی داشت، اولین ویژگی مهم اجتماعی به قدرت رسیدن قبایل آسیای مرکزی در ایران بود.[۶] پیدایش ارتش به دنبال خود هزینه و خرج و مخارج امور نظامی و لشکری را به همراه آورد. جمعآوری مالیات به دست والیان و حاکمان محلی صورت میگرفت. در این دوران حق مالکیت زمین چندان از نظر حکومت به رسمیت شناخته نمیشد و رؤسای قبایل پس از گرفتن یک منطقه، خود را صاحب آن میدیدند و منطقهٔ فتح شده برای آنان به مثابه غنیمت جنگی بود که میبایستی میان افراد قبیله تقسیم شود.[۷]
ملوک طوایف غالباً خود را ملک، امیر یا شاه میخواندند معدودی از این ملوک که تاریخ آنها به عهد سلجوقیان میرسید، خویشتن را اتابک خواندند، در بین این گونه طوایف اتابکان فارس (۶۶۳–۵۴۳ ه ق) را باید یاد کرد که بر فارس حکمرانی داشتند. اتابکان آذربایجان (۶۲۲–۵۳۱ ه ق) بر آذربایجان حکومت میکردند. شبانکارگان (۷۵۶–۴۴۸ ه ق) بر قسمت شرقی فارس بین کرمان و خلیج فارس حکومت میکردند. اتابکان لر بزرگ (۸۲۷–۵۵۰ ه ق) و اتابکان لر کوچک (۱۰۰۶–۵۸۰ ه ق) بر نواحی غربی ایران مسلط بودند. اتابکان یزد (۷۲۸–۵۳۶ ه ق)، حکومت یزد را در دست داشتند. اختلافات خانگی و هرج و مرج در بین سلالههای محلی در این ایام رایج بود.[۸]
گسترش حوزهٔ حکومت سلطان محمد و جنگ با ناصر خلیفه
قلمرو دودمان تاجیک-ایرانی غوریان در (۱۲۱۳-۱۲۰۱ میلادی) مطابق با (۶۰۹-۵۹۷ ه ق). موقعیت شهرهای طالقان خراسان، بلخ، هرات، پروان، بامیان در این نقشه نشان داده شدهاست. برای بزرگ شدن تصویر دو بار بر روی آن کلیک کنید.
مقارن جلوس سلطان محمد خوارزمشاه (دوران حکمرانی ۶۱۷–۵۹۶ ه ق) غوریان (۶۰۹-۵۹۷ ه ق) توانستند پس از برافتادن غزنویان (۵۸۳-۳۴۴ ه ق) باقیمانده سرزمینهای غزنوی و شهرهای خراسان مانند شهر بلخ زادگاه مولوی را به تصرف خود در آوردند. سلطان محمد در سال ۶۰۹ سلسله غور را برانداخت و با تصرف غزنین در سال ۶۱۱ توانست سرحد قلمرو خود را از طرف شرق به هندوستان برساند. در سال ۶۰۶ او مازندران را که مدتها بود اسپهبدان طبرستان در دست داشتند، تسخیر کرد. از اواسط سدهٔ ششم هجری جماعتی از ترکان زردپوست شمال چین در ولایت کاشغر و ختن دولتی بزرگ به نام دولت قراختائیان تشکیل داده بودند که بودایی مذهب بودند. خوارزمشاهیان برای اینکه راه آنان را سد کنند قبول کرده بودند که هر ساله مبلغی به آنان باج دهند. این رسم تا زمان سلطان محمد برقرار بود اما او از پرداخت خراج به پادشاهی که او را مشرک میدانست ابا داشت. سلطان محمد سه بار با قراختائیان جنگ کرد و توانست در سال ۶۰۷ قراختائیان را از ماوراءالنهر براندازد و بخارا و سمرقند را به کمک کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان تسخیر کند.[۹]
بعد از منقرض شدن سلسلهٔ سلجوقیان عراق عجم (۵۹۰-۵۱۱ ه ق) به دست علاءالدین تکش پدر سلطان محمد خوارزمشاه، بر سر حکمرانی ایران غربی بین ناصر خلیفه (دوران حکمرانی ۶۲۲–۵۷۵ ه ق) و علاءالدین تکش و همچنین جانشین او سلطان محمد اختلاف و دشمنیِ سختی بروز نمود. بر همین اساس از زمان به قدرت رسیدن سلطان محمد تا آخر سلطنت او، ایران غربی میدان تاختوتاز لشکریان خوارزمی و سپاهیان خلیفه گردید. ناصر خلیفه برای قلع و قمع خوارزمشاه نهتنها سلاطین غور و علمای متعصب ماوراءالنهر را بر او برمیانگیخت بلکه از اسماعیلیه و غیرمسلمانان قراختائی و اقوام مغول نیز کمک خواست و در نتیجه نه تنها موجب سرنگونی خوارزمشاه شد بلکه خاندان خود را نیز سرنگون کرد.[۱۰]
سلطان محمد بعد از حدود ممالک خود را از طرف شمال شرقی و مشرق به کاشغر و لب سند رسانید به سمت مغرب یعنی عراق توجه کرد. این ممالک را در این تاریخ اتابکان فارس و آذربایجان در دست داشتند و نفوذ روحانی خلیفهٔ عباسی نیز در این دو منطقه تا حدی باقی بود. سلطان محمد بر سر اینکه نفوذ حکم خوارزمشاهیان در بغداد را خواستار بود و همچنین یاری خواستن خلیفه از اسماعیلیه و قراختائیان برای برانداختن حکومت او، با خلیفه در اختلاف بود. بر اثر این اختلاف و دشمنی سلطان محمد از علمای مملکت خود فتوا گرفت مبنی بر اینکه بنی عباس محق به خلافت نیستند و باید یک نفر از سادات حسینی را به این مقام برگزید به همین نظر خلیفه را معزول اعلان کرده و دستور داد که نام خلیفهٔ عباسی در خطبهها برده نشود و بر روی سکه درج نگردد و یکی از سادات علوی ترمذی را به خلافت گمارد.[۱۱] خوارزمشاه در سال ۶۱۴ به قصد بغداد لشکر کشید اما چون زمستان بود لشکریانش در گردنه اسدآباد از برف و سرما صدمهٔ زیادی دیدند و مجبور شد به خراسان برگردد.[۱۲]
دلایل شروع حمله
چنگیز پس از تاخت و تاز در چین شمالی توانست پکن را تسخیر کند. سپس طوایف اویغور را به اظهار اطاعت واداشت کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان را که بر اراضی اقوام قراختائیان تسلط یافته بود، از آنجا راند و بدینگونه با خوارزمشاه که حدود شرقی قلمرو خود را به این نواحی رسانده بود، همسایه گشت و مرز مشترک یافت. آنچه از شواهد برمیآید لشکرکشی چنگیز به ایران برای بدست آوردن سرزمینی تازه و کسب غنائم نبود زیرا چنگیز با وجود کشور پر ثروت و عظیم چین که در تصرف داشت به لشکرکشی به ایران نیازی نداشت. چنگیز به رواج بازرگانی و تردد تجار علاقهٔ فراوانی داشت و بازرگانی را تشویق مینمود و برای همین در صدد برآمد با سلطان محمد خوارزمشاه که او را پادشاهی مقتدر میدانست روابط دوستانه برقرار سازد. به همین منظور جمعی از تجار خود را به ریاست محمود یلواج با هدایایی به خدمت سلطان محمد فرستاد و او را از وسعت کشور و قدرت و لشکر و آبادانی متصرفاتش مطلع ساخت. سلطان محمد نیز که در صدد توسعه متصرفات خود بود از اینکه چنگیز او را در نامهاش فرزند خطاب کرده بود خشمگین شد اما محمود یلواج به تدابیری آتش خشم او را فرو نشاند و راضی ساخت که با چنگیز خان روابط دوستی برقرار سازد.[۱۳]
در همین جهت اولین سفیر سلطان خوارزم در پکن پذیرفته شد و چنگیز تجارت بین مغول و قلمرو سلطان را لازمهٔ ایجاد روابط دوستانه اعلام کرد. در جریان همین احوال تعدادی بازرگان مسلمان از قلمرو سلطان محمد پارهای اجناس به ولایت خان مغول بردند و چنگیز هرچند در آغاز ورود با آنها با خشونت رفتار کرد، سرانجام از آنها دلجویی نمود و آنها را به خشنودی بازگرداند. در بازگشت آنها، و در سال ۱۲۱۸ میلادی (۶۱۴ ه ق) تعدادی بازرگان مغول را که تعدادشان به ۴۵۰ نفر میرسید و ظاهراً اکثر آنها نیز مسلمانان ولایت وی بودند با پارهای اجناس به همراه ایشان و با نامهای شامل توصیهٔ آنها و درخواست برقراری رابطه بین دو دولت، به قلمرو سلطان خوارزمشاه فرستاد، اما غایرخان (اینالجق) حاکم اترار که برادرزاده و تحت حمایت ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه بود، در مال بازرگانان طمع کرد و تجار مغول را به اتهام جاسوسی در سرحد قلمروی مورد حکومتش توقیف کرد و سپس با اجازهٔ سلطان محمد خوارزمشاه که در آن هنگام در ولایت عراق بود و گزارش غایرخان را نشانهٔ سوءنظر چنگیز تلقی کرد، تمامی این بازرگانان را قتلعام کرد.[۱۴] سپس گماشتگان خوارزمشاه بار کاروان را که شامل ۵۰۰ شتر طلا، نقره، مصنوعات ابریشمی چینی، پوستهای گرانبها و امثال اینها بود فروختند و مبلغ حاصل را به مرکز دولت خوارزمشاهی فرستادند.[۱۵]
چنگیز خان هنگامیکه از واقعهٔ اترار مطلع گردید از خوارزمشاه درخواست نمود تا مسبب این واقعه یعنی غایرخان را به او سپارد و خسارات وارده را جبران نماید. سلطان محمد مایل به استرداد غایرخان نبود زیرا بیشتر لشکریان وغالب سرکردگان لشکر او از خویشان غایرخان بودند و همچنین مادر سلطان محمد، ترکان خاتون، که در کارها نفوذ داشت نیز به قدرت ترکان قنقلی پشت گرم بود و چنین شد که سلطان محمد نه تنها درخواست چنگیز خان را قبول نکرد بلکه سفیر چنگیزخان که برای ابلاغ این درخواست استرداد غایرخان به پایتخت خوارزمشاهی آمده بود نیز به امر سلطان محمد به قتل رسید و همراهان او با ریش و سبیل بریده به نزد چنگیز بازگردانده شدند. این رفتار جنگ طلبانهٔ محمد خوارزمشاه هجوم چنگیزخان را به آسیای مرکزی تسریع نمود.[۱۶]
عوامل اقتصادی
برای قوم تاتار که بر اثر بدوی بودن، احتیاج مبرمی به اجناس نواحی مترقیتر داشت، از قدیم باز نگاه داشتن راههای تجارتی اهمیت بسیاری داشت.[۱۷] چنگیز خان از ابتدای به قدرت رسیدن به بازرگانی اهمیت بسیاری میداد زیرا او نیاز به تهیهٔ اسلحه از هند و دمشق و همچنین نیازمند به بازارهایی برای فروش محصولات مغولستان و همچنین سرزمین تازه به تصرف درآمدهٔ چین بود. اما برخلاف اهداف چنگیز، کشمکش بین سلطان محمد و کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان در کاشغر باعث بسته شدن راهها و وقفه مابین تجارت شرق و غرب شده بود. همزمان با این وقفه در راههای زمینی، راه دریائی خلیج فارس در اثر جنگ بین حکمران کیش و حکمران هرمز نیز مسدود شده بود که نتیجهٔ آن بوجود آمدن یک بحران تجارتی در ناحیه آسیای مرکزی بود. بازرگانان خواستار ختم منازعات و بازشدن راهها بودند. به همین علت است که در حملات چنگیز یاری رساندن برخی از بازرگانان مسلمان در پیشرفت چنگیز به طرف غرب دیده میشود. برای رفع این بحران نخست کوچلک خان در سال ۱۲۱۸ میلادی توسط مغول کشته شد. سلطان محمد نتوانست اهمیت روابط تجارتی با شرق دور و قرار داشتن سرزمینش را بر سر راه جاده ابریشم درک کند و از احتیاجات بازرگانان و خواست چنگیز غافل بود بنابراین بعد از میان برداشتن کوچلک خان نوبت به سلطان محمد رسید.[۱۸]
نقش خلیفه بغداد
هر چند که احتمال آنکه ناصر خلیفه عباسی به علت دشمنی با خوارزمشاه مغول را تشویق به حمله به خوارزمشاهیان کرده باشد، از رسم و آیین سیاست و مملکتداری این خلیفه بعید به نظر نمیرسد اما توجه چنگیز به چنین پیامی در آن ایام بعید مینماید. با این وجود بعضی از مورخان به نقش خلیفه بغداد در حمله مغول به سرزمین خوارزمشاهیان اشاره کرده[۱۹] و آوردهاند که رفتن سفیر از جانب ناصر خلیفه پیش چنگیز خان و علنی شدن دشمنی خلیفهٔ مسلمین با محمد خوارزمشاه و دادن اطلاعات در باب احوال سرزمینهای اسلامی در جریشدن و تمایل چنگیز به جنگ، بیتأثیر نبودهاست.[۲۰] به گفتهٔ ابن اثیر:
ناصر خلیفه با این که سه سال آخر خلافتش بیمار و زمینگیر بود، چیزی از ستمکاریها نکاست، در حقِ رعیت، بدسیرت و ستمگر بود، عراق در روزگارش ویران شد و اموال مردم را چندان گرفت که آواره شدند و هم او بود که براى دفع خطر خوارزمشاه با مغولان مکاتبه کرد و پاى آنان را به سرزمینهاى اسلامى کشانید.[۲۱]
حمله سپاه چنگیز
محمد خوارزمشاه با وجود اقتدار ظاهری در هنگام حمله آمادهٔ دفاع نبود. او در هنگام تدارکات جنگی در ظرف یک سال سه بار از مردم مالیات گرفت و به همین جهت اعتراض و نارضایتی مردم را برانگیخت.[۲۲] محمد خوارزمشاه قبل از حمله شورایی از امرای خود تشکیل داد. امام شهابالدین خیوقی از فقها و مدرسین معروف خوارزم پیشنهاد داد که از نواحی مختلف سرباز فراهم گردد و در کنار سیحون از عبور مغول جلوگیری به عمل آید ولی امرای سلطان این پیشنهاد را نپذیرفتند و گفتند که بهتر است مغول به ماوراءالنهر بیاید و به کوهها و تنگناهای صعب برسند و آنوقت چون ایشان راهها را درست نمیشناسند بر سر ایشان بتازیم. سلطان رأی دستهٔ دوم را پذیرفت و قشون و امرای خود را بین آبادیهای عمدهٔ ماوراءالنهر متفرق نمود اما خود او قبل از آنکه سپاهیانی که از اطراف خواسته بود جمع آیند از جیحون نیز گذشت و دفاع از ماوراءالنهر را به امرا و قشون خود واگذاشت.[۲۳]
نخستین تهاجم
چنگیز خان در ماه سپتامبر سال ۱۲۱۹ میلادی (۶۱۶ ه ق) به اُترار، در آخرین حد مرزی قلمرو خوارزمشاهیان (در قزاقستان کنونی) رسید و نیروهای خود را به سه قسمت تقسیم کرد. یک قسمت را در اختیار پسرانش اوگتای و چغتای قرارداد تا اُترار را محاصره کنند و قسمت دیگر آن را به فرماندهی جوجی جهت گرفتن شهرهای ساحل سیحون به سوی شهر جند روانه ساخت. خود او به همراهی پسرش تولی در رأس قوای اصلی به سوی بخارا حرکت کرد.[۲۴] رسم چنگیز چنین بود که در هنگام لشکرکشی از خدمات مشاوران و کسانی که دارای اطلاعات بودند و راهداران بهره میبرد به همین جهت همواره جماعتی از تجار مسلمان که به خاطر مسافرتهای زیاد معلومات
بسیار داشتند و به چگونگی راههای عبور اطلاع داشتند جهت مشاوره در اردوی او بودند.[۲۵] همچنین پس از آغاز حمله برخی از امرای خوارزمشاه که با او دشمنی داشتند، مانند بدرالدین عمید نیز به اردوی چنگیز پیوستند و در باب اوضاع دربار سلطان و چگونگی راهها اطلاعات بسیاری به چنگیز دادند. از وضع حمله و تقسیم لشکر و دیگر تصمیمات چنگیز به خوبی معلوماست که چنگیز از اوضاع جغرافیایی ماوراءالنهر اطلاعات صحیح داشتهاست.[۲۶]
اشغال بخارا و سمرقند و اترار
در سال ۱۲۲۰ میلادی (۶۱۶ ه ق) چنگیز خان با قوای اصلی اردوی خود به بخارا حمله کرد و با مقاومت شدید مدافعین شهر مواجه شد. ولی این ایستادگی زیاد به طول نینجامیددر روز سوم جنگ مدافعین بخارا که ارتباطشان از همه طرف قطع شده بود، به ناچار دست از مقاومت کشیدند. مهاجمان مغول پس از تصرف بخارا هزاران تن از سکنهٔ بیسلاح و بیدفاع شهر را کشتند و بقیه را همچون برده و کنیز به اسارت بردند. به دنبال آن راه سمرقند را پیش گرفتند.[۲۷] چنگیز در بخارا بزرگان شهر را احضار کرد و گفت غرض از احضار شما جمعآوری آلات نقرهای است که محمد خوارزمشاه آنها را به شما فروخته (یعنی بعد از قتل تجار در اترار به دست غایرخان) زیرا که این اشیاء متعلق به ماست و ایشان هرچه از آن اشیاء در تعلق داشتند پیش خان مغول آورده و تحویل دادند.[۲۸]
محمد خوارزمشاه به دفاع از سمرقند اهمیت زیاد داده و در این شهر نیروی بزرگی جمع آورده بود و استحکامات شهر مجدداً تعمیر شده بود. به قول برخی از مورخان ۱۱۰ هزار و طبق برخی منابع دیگر ۶۰–۵۰ هزار نفر سرباز در سمرقند جهت دفاع از شهر جمع شده بودند. به نظر میآید که شهر در این شرایط میتوانست در برابر محاصره چندین سال نیز مقاومت بکند. در روز سوم محاصره مدافعین شهر از مواضع خود بیرون آمده به دشمن حمله بردند. در این هجوم ناگهانی گروه بسیاری سربازان شرکت داشتند. آنها تعدادی از سربازان مغول را نابود کردند، ولی خود در محاصرهٔ دشمن افتادند، و اکثر آنها در میدان نبرد به هلاکت رسیدند. این حملهٔ نافرجام تأثیر ناگواری بر روحیهٔ مدافعین گذاشت. برخی از افراد بانفوذ شهر تصمیم به تسلیم گرفتند و قاضی و شیخ الاسلام شهر را به نزد چنگیز خان فرستادند تا گفتگویی دربارهٔ تسلیم انجام دهند. سرانجام آنها دروازهٔ شهر را به روی دشمن گشودند و قشون چنگیزی وارد شهر شده و دست به قتلعام و غارت زدند. پس از حمله شهر سمرقند به خرابهزار تبدیل شد و از سکنه خالی گردید.[۲۹]
سربازان مغول به دنبال یک حملهٔ قطعی شهر اترار را گرفتند، لیکن قلعهٔ اترار به مدت یک ماه (طبق برخی اسناد، ۶ ماه) مقاومت نمود. مغول ها پس از گرفتن شهر اترار، تمامی مدافعان شهر و قلعه را به قتل رساندند.[۳۰]
ایستادگی خجند
آن قسمت از لشکر مغول که برای گرفتن خجند (در طرف مغرب رود سیحون در کشور تاجیکستان کنونی) اعزام شده بود، اگر چه مدت زیادی این شهر را در محاصره داشت موفق به اشغال آن نشد. از این رو پس از تصرف بخارا و سمرقند یک واحد بزرگ از سربازان مغول به یاری محاصره کنندگان خجند آمدند و بدین ترتیب دههاهزار نفر قوای چنگیزی در اطراف شهر تجمع کردند. رهبر مدافعان شهر مردی به نام تیمور ملک بود. در جنگی که جهت دفاع از شهر درگرفت تقریباً تمامی سربازان تیمور ملک هلاک شدند. ولی تیمور موفق شد با عدهٔ کمی از هلاکت رهایی یابد و خود را به خوارزم و در جایی که بقیهٔ قشون قلع و قمع گردیدهٔ خوارزمشاه در آن جمع آمده بودند، برساند. تیمور ملک تمام مردان جنگی را در خوارزم متحد نموده و چندین بار علیه مهاجمان مغول به عملیات جنگی دست زد. وی بر دشمن چند ضربهٔ شدید وارد آورد ولی از آنجا که بین تیمور ملک و دیگر سرلشکران خوارزمشاه وحدت و تفاهم نبود او نتوانست این کامیابی نظامی خود را توسعه بخشد.[۳۱]
سقوط پایتخت
در سال ۱۲۲۱ میلادی (۶۱۷ ه ق) پسران چنگیز چغتای، اوگتای و جوجی با ۱۰۰ هزار نفر اردوی مغول پایتخت دولت خوارزمشاهی شهر گرگانج جرجانیه یا اُرگنج را محاصره نمودند و مردم را به ایلی (اصطلاحی مغولی به معنای قبول تابعیت) خواندند ولی کسی از بزرگان شهر، این پیشنهاد را قبول نکرد. این شهر مرکز علم و ادب و بحث و درس بشمار میرفت و مدارس و کتابخانههای بزرگ داشت و مرکز اجتماع شعرا و ادب و دانشمندان بود.[۳۲] مدافعان شهر به مدت شش ماه با مغولها شجاعانه جنگیدند. تسخیر این شهر بخاطر مقاومت اهالی چنان بر مغولان دشوار بود که غاصبان پس از وارد شدن به شهر نیز هر یک کوچه و محله را با قربانی و یا دادن تلفات عظیم به دست آوردند. آنها پس از اشغال شهر همه را سربریدند به استثنای پیشهوران، کودکان و زنان که آنها را برده و کنیز کردند. سپس به علت خشمگین بودن از آنهمه تلفاتی که داده بودند، تصمیم گرفتند که شهر را با خاک یکسان کنند تا اثری از آن باقی نماند. آنها بدین منظور سد ساحل رود آمو را ویران و شهر گرگانج را غرق در آب نمودند.[۳۳]
تصرف شهرهای خراسان
چنگیز پسر خود تولی را به خراسان مأمور کرد. در سال بعد، (۶۱۸ ه ق) تولی، خراسان از مرو تا بیهق (سبزوار) و از نسا و ابیورد تا هرات را یکی یکی اشغال نموده و آنجا را مانند ماوراءالنهر تخریب کرد.[۳۴] او به ویژه شهر مرو یکی از قدیمترین مراکز فرهنگی آسیای مرکزی را خراب کرد.[۳۵] بعد برای سرکوبی شورش در نیشابور مردم این شهر را قتلعام کرد. مردم شهر کلات هم که قریه
بسیار کوچک و دور افتاده بود از گزند سربازان مغول در امان نمانندند به نحوی که نسل انان منقرشض و یک نسل جدید با ایل و تبار مغولی در این مناطق ایجاد گردید. مغولان در ضمن خرابی نیشابور آبادیهای توس را نیز ویران کردند و شهر مشهد کنونی را هم که به مناسبت مزار علی بن موسی الرضا و قبر هارون الرشید محل توجه مسلمانان بود، بباد غارت و انهدام دادند.[۳۶] و بعد از آن به طرف هرات سرازیر شدند. تولی در هرات تنها به کشتن اتباع وفادار به جلالالدین پرداخت و پس از تعیین حاکم مغول برای این شهر، به جانب طالقان نزد پدر خود رفت.[۳۷]
۶۱۹ ه ق چنگیز پس از عبور از معبر پنجاب و تسخیر ترمَذ و بلخ و گرفتن شهرهای ولایت جوزجانان از جیحون گذشته و به سرزمین طالقان آمد. این طالقان شهری واقع در ولایت جوزجانان بود و طالقانِ خراسان گفته میشد. قلعهٔ طالقان نصرت کوه نام داشت. محاصرهٔ این قلعه ده ماه به طول انجامید تا سرانجام پسران چنگیز به کمک او آمده طالقان را فتح کردند. پس از آن چون خبر فتح جلالالدین را در پروان در نزدیکی شهر غزنین به چنگیز داده بودند از راه بامیان به غزنین آمد و در بین راه بامیان را محاصره کرد. هنگامی که مغول سرگرم محاصرهٔ این شهر بودند، مُوتُوجن، پسر جغتای و نوهٔ محبوب چنگیز، به دست یکی از اهالی بامیان کشته شد.[۳۸] چنگیز پس از فتح بامیان دستور داد که علاوه بر مردم جانوران را هم بکشند و کسی را به اسارت نگیرند و بچه در شکم مادر زنده باقی نگذارند و سپاه مغول به دستور چنگیز شهر را چنان ویران کردند که دیگر کسی نتواند در آنجا سکونت کند.[۳۹] هنگامیکه چنگیز به غزنین رسید چون جلالالدین از این شهر رفته بود به دنبال او به کنار رود سند شتافت ولی نتوانست مانع فرار جلالالدین به هند شود. پس از گریختن جلالالدین به هند چنگیز چند ماه در ایران بود اما بعد به علت شورشی که در چین شمالی و تبت درگرفته بود و حضور او را ایجاب میکرد، بسوی آن منطقه حرکت کرد.[۴۰]
تعقیب و گریز سلطان محمد
در سال ۶۱۶ ه ق محمد خوارزمشاه به همراه سپاهی خود را به شهر اترار و شهرهای اطراف سیحون رساند و بعد از برخورد اولیه و شکست در مقابل مغول، از آنان ترسان شد. او پس از شنیدن خبر سقوط بخارا و سمرقند، از بلخ بیرون آمد. چنگیز از ضعف و پریشانی سلطان محمد مطلع شد درصدد برآمد پیش از آنکه کمکی به او برسد، کار او را یکسره کند بدین منظور داماد خود تُغاجار و دو نفر از بزرگان لشکر خود به نامهای جبه نویان و سبتای بهادر را که در جنگهای چین پیروزیهایی کسب نموده بودند را به تعقیب سلطان محمد فرستاد و به آنان دستور داد که در سر راه توقف نکنند و تا خوارزمشاه را نگیرند از پای ننشینند و فرصت دستگیری سلطان را بخاطر حمله به شهرها و آبادیهای سر راه از دست ندهند. جبه و سبتای پس از عبور از جیحون به بلخ رسیدند.[۴۱]
سلطان محمد خوارزمشاه از بلخ به نیشابور رسید و پس از یک ماه توقف عازم ری شد. جبه و سبتای نیز از بلخ حرکت کرده، به نیشابور رسیدند آن دو تسخیر نیشابور را به بعد موکول کرده بهدنبال سلطان حرکت کردند. آنها در سر راه و در تعقیب سلطان آبادیهایی که از در اطاعت در نمیآمدند موردقتل و غارت قرار میدادند.[۴۲]
سلطان محمد عازم دژ فرزین واقع در سی فرسنگی همدان شد. در این دژ پسر او رکنالدین غورسانچی حاکم عراق با ۳۰ هزار نفر به انتظار رسیدن او بود. سلطان محمد در این محل زنان حرم خود را با پسرش غیاثالدین به قلعه قارون از قلعههای محکم در کوههای البرز و بین دماوند و مازندران فرستاد. او همچنین نزد ملک نصرتالدین هزار
اسب اتابک لر بزرگ پیغام فرستاد و او را به خدمت خواست و با ملک نصرتالدین و امرای عراق در دفع دشمن به مشاوره پرداخت. امرای عراق صلاح در آن دیدند که سلطان در اطراف اشتران کوه موضع بگیرد. ملک نصرتالدین هزار
اسب از سلطان خواست که به کوهستانهای میان فارس و لر بزرگ پناه ببرد و وعده کردند که از مردم لر و کوهکیلویه و فارس ۱۰۰ هزار پیاده برای سلطان جمعآوری نمایند ولی سلطان محمد نظر هیچ کدام را نپذیرفت. در این زمان بود خبر رسید که مغولان به ری رسیده و این شهر را مورد قتل و غارت قرار دادهاند بدین جهت با پسرانش عازم قلعهٔ قارون شد و یک روز در آنجا توقف کرد. در راه جمعی از سپاهیان مغول به او رسیده و بدون اینکه او را بشناسند بطرف او تیراندازی کردند ولی سلطان نجات یافت. پس از آن او به طرف قزوین رفت و پس از ۷ روز اقامت در قلعهٔ سرچاهان (نزدیک سلطانیه در استان زنجان کنونی) اقامت کرد. پس از آن مغولان رد پای او را گم کردند و خیال کردند که به بغداد عزیمت کردهاست. سلطان محمد سر راه گیلان، خود را به مازندران رساند و سرانجام در یکی از جزایر کوچک دریای خزر بنام جزیرهٔ آبسکون پناهنده شد.[۴۳]
ویرانی شهرهای مسیر توسط سپاه جبه و سبتای
مسیر لشکرکشی سرداران مغول به ایران. مسیر بازگشت جبه و سبتای از ایران با رنگ بنفش کمرنگ نشان داده شدهاست. خواندن حروف نقشه تنها با کلیک کردن و بزرگنمایی حداکثر نقشه میسراست.
خرابی بسیاری از شهرهای مرکزی و غربی ایران به دست سپاهیان جبه نویان و سبتای بهادر بود که در تعقیب محمد خوارزمشاه بودند.[۴۴] در ناحیه توس هر کدام از این دو سردار مغول از یک جهت به تعقیب خوارزمشاه حرکت کردند سبتای از شاهراه دامغان و سمنان راهی ری شد و جبه راه مازندران را انتخاب کرد و بعد از غارت آبادیهای مازندران بخصوص آمل به ری رسید.[۴۵]
مردم ری در زمان حمله مغول از جهت اختلاف مذهب به دستههای مختلفی بودند، شافعیان ری چون از نزدیک شدن مغولان اطلاع یافتند به استقبال رفتند و دو سردار مغول جبه و سبتای را به جنگ با حنفیان برانگیختند. مغولان نخست به قتل و غارت حنفیان پرداختند و سپس به سراغ شافعیان رفتند و شهر را غارت کردند و جمعی بیشمار را کشتند و زنان را اسیر کردند و کودکان را به بندگی بردند. مغولان در ری نماندند و در جستجوی خوارزمشاه آن شهر را ترک کردند.[۴۶]
پس از آنکه جبه و سبتای دانستند که سلطان محمد از ری رفته از دو راه متفاوت به تعقیب او پرداختند. سبتای به طرف قزوین رفت. این شهر را پس از ۲ روز محاصره در هفتم شعبان سال ۶۱۷ ه ق متصرف شد و هزاران نفر را به قتل رساند. از طرف دیگر جبه در تعقیب سلطان محمد به همدان رسید. این شهر دو بار توسط مغولان مورد حمله قرار گرفت. بار اول در زمستان سال ۶۱۸ ه ق به دلیل وحشتی که مردم داشتند، از مغولان اطاعت کردند و آنان نیز به غارت اموال اکتفا کردند. حملهٔ دوم مغولان به همدان در بهار سال بعد اتفاق افتاد. این بار همدانیها که بر اثر پرداختهای سال قبل چندان ثروتی برایشان باقی نمانده بود، تصمیم به مقاومت گرفتند. تصرف شهر برای مغولان به طول انجامید و در جریان محاصره گروه کثیری از سربازان مغول کشته شدند. سرانجام شهر به دست مغولان افتاد و مردم شهر قتلعام شدند. مغولان پس از این قتلعام شهر را به آتش کشیدند.[۴۷] در سال ۶۱۸ ه ق جبه به همراه سبتای که تازه از تصرف قزوین فارغ شده بود به طرف اردبیل (مرکز آذربایجان در آن دوران) حرکت کرد. شهر اردبیل پس از دفاع سرسختانه شکست خورده و سپس ویران شد و جمع کثیری از ساکنان آن نیز به قتل رسیدند. بیشتر کشتهشدگان کسانی بودند که پیش از حادثه شهر را ترک نکرده و به جنگلهای اطراف آن پناه نبرده بودند.[۴۸] سپس تبریز در محاصره افتاد اما اتابک آذربایجان قبول اطاعت نمود. جبه و سبتای پس از تصرف تبریز، مراغه و مرند و نخجوان را مورد قتل و غارت قرار داده سپس از راه دربند در روسیه به لشکر جوجی، پسر چنگیز پیوستند و از آنجا به مغولستان رفتند.[۴۹]
اسارت حرم
ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه، پس از گشوده شدن پایتخت گرگانج به همراه وزیر خود، ناصرالدین نظامالملک، با همهٔ گنجینهها و اموال گرانبهای شاهی به دژی در لاریجان رفت و درآنجا پناهنده شد. مغولان در اوایل سال ۶۱۷ ه ق آنجا را محاصره کردند و پس از مدتی به علت نبود آب در قلعه ساکنان آن تسلیم شدند. به غیر از این قلعه مغولان قلعهٔ قارون را نیز که پناهگاه زنان و کودکان سلطان محمد بود تسخیر کردند.
مغولان ترکان خاتون و وزیر وی و فرزندان خوارزمشاه را پیش چنگیز که در حوالی طالقانِ خراسان بود فرستادند. چنگیز پس از کشتن نظامالملک و پسران خردسال خوارزمشاه، ترکان خاتون و دختران و زنان و خواهران سلطان محمد را به قراقروم (شمال شرقی دریای خزر) فرستاد. ترکان خاتون تا سال ۶۳۰ ه ق که تاریخ وفات وی است، در زندان بود.[۵۰]
مرگ سلطان محمد
محمد خوارزمشاه در هنگام اقامت در جزیره سخت بیمار بود. او قبل از مرگ آگاه شد که لشکریان مغول در لاریجان قلعهای را که پناهگاه حرم و فرزندان او بود، تسخیر کرده و پسران کوچک او را کشته و دختران و خواهران او را به اسیری بردهاند. سلطان محمد در همین جزیره در ماه شوال ۶۱۷ ه ق درگذشت.[۵۱]
مقاومت جلالالدین
مادر جلالالدین خوارزمشاه (جلالالدینِ مِنکُبِرنی) از زنان هندو نژاد بود و همین امر یکی از علل کینهٔ ترکان خاتون مادربزرگش نسبت به او و دور کردن او از ولیعهدی به شمار میآمد زیرا ترکان خاتون میخواست نوهٔ دیگرش اوزلاغ شاه که مادرش مانند خود او از ترکان قنقلی بود بعد از پسرش وارث سلطان محمد گردد. جلالالدین به فارسی و ترکی هر دو تکلم میکرد.[۵۲] جلالالدین هنگام فرار سلطان محمد از سپاهیان چنگیز، همراه پدر بود و سلطان محمد خوارزمشاه در جزیرهٔ آبسکون و در بستر مرگ، او را به جانشینی خویش برگزید و اوزلاغ شاه را از ولیعهدی خلع کرد. سلطان جلالالدین، بیش از ۱۰ سال بعد از مرگ پدر در برابر سپاهیان مغول به شدت ایستادگی نمود و با همدستی تیمور ملک چندین ضربهٔ شدید به قشون مغول وارد آورد.[۵۳]
جنگ پروان
در اواخر سال ۶۱۷ پس از فتح خراسان و سمرقند توسط چنگیز، جلالالدین و برادران کوچکترش اوزلاغ شاه و آق شاه از خوارزم گریختند. چون خبر فرار پسران سلطان محمد به چنگیز رسید، او سپاهی مغولی را به تعقیب ایشان فرستاد. جلالالدین که زودتر از دو برادر خوارزم را ترک کرده بود به همراه تیمور ملک والی سابق شهر خجند در بیابان و نزدیکی شهر نسا بر گروهی ۷۰۰ نفره از مغولان پیروز شد و
اسب و سلاح آنان را تصرف کرد و سپس راهی نیشابور گشت. اوزلاغ شاه و آق شاه بعد از جدا شدن از جلالالدین به چنگ مغولان افتادند و به دست آنان کشته شدند. جلالالدین نتوانست در خراسان سپاه کافی گرد آورد و بعد از مدت کوتاهی اقامت در نیشابور، به طرف هرات حرکت کرد. او در آغاز سال ۶۱۸ ه ق به غزنین رفت و به محض ورود به این شهر، دو نفر از سرداران خوارزمشاه، با ۶۰ هزار سپاهی به کمک وی آمدند. جلالالدین در غزنین سپاهی مخلوط از اقوام مختلف تشکیل داد و با همه لشکریان خویش به قصبهٔ پروان نزدیک غزنین رفت و و در جنگی که به جنگ پروان معروف است، سپاه مغولی را شکست داده غنائم زیادی به دست آورد.[۵۴] پس از فتح سپاهیان جلالالدین به جمعآوری غنائم مشغول شدند و بین دو نفر از بزرگان لشکرش بر سر تصاحب اسبی نزاع درگرفت، در نتیجه سپاهش متفرق شد و او از این فتح نتوانست بهره چندانی برگیرد.[۵۵]
اثرات پیروزی جلالالدین
نیشابور قبل از حمله مغول اعتبار و شوکت بسیاری داشت و در ردیف شهرهای بزرگ چهارگانهٔ خراسان شامل مرو، بلخ، هرات به شمار میآمد. این شهر از مراکز عمدهٔ سامانیان و غزنویان بود و در عهد سلجوقیان و خوارزمشاهیان نیز از مراکز معتبر و آباد بود. نیشابور چندین بار بر اثر زلزله و حملهٔ غزنویان ویران شده بود بطوریکه در هنگام حملهٔ مغول در جنب نیشابور قدیم شهر معتبر دیگری به نام شادیاخ بنا شده و در واقع در این دوران همین شهر شادیاخ است که از آن به عنوان نیشابور یاد میشود.[۵۶] در نخستین عبور لشکریان جبه نویان و سبتای بهادر سرداران مغول که مأموریت دستگیری سلطان محمد از طرف چنگیز به آنها داده شده بود، از خراسان، حکمران نیشابور تصمیم به تسلیم گرفت و با تقدیم هدایای نفیس و علوفه لشکر به آنان برای شهر نیشابور و مردم آن امان گرفت و باروی شهر را به دست خود و به فرمان سران سپاه مغول ویران نمود. از طرف دیگر طرفداران ترکان خاتون و اوزلاغ شاه برادر کوچکتر جلالالدین درصدد قتل جلالالدین خوارزمشاه برآمدند، جلالالدین بناچار به خراسان گریخت و فتوحاتی نیز به دست آورد و قدرت و نفوذی یافت و مردم خراسان چون خبر فتوحات او را در پروان شنیدند به دوبارهسازی حصر شهرها اقدام کردند و مردم نیشابور نیز از اطاعت حاکم توس که دست نشانده مغولان بود سرباز زدند و مردم توس را نیز تحریک کردند تا حاکم مغولی را نابود کنند. شورشیان توس نیز آن حاکم شهر را کشتند و سرش را به نیشابور فرستادند. بدنبال این شورش، سپاهیان چنگیز به سرداری تغاجارنویان داماد چنگیز شهر نیشابور را محاصره کردند و در سومین روز محاصره داماد چنگیز بر اثر تیر یکی از کمانداران نیشابور کشته شد. جانشین این سردار، سپاهیان را به دو قسمت تقسیم کرد بخشی را به توس فرستاد و بخشی را با خود به سبزوار برد و به تلافی مرگ تغاجارنویان سبزوار را ویران و خون بسیاری از مردم را جاری کرد.[۵۷]
در همین ایام جلالالدین خوارزمشاه که در خراسان بود مدت کوتاهی به نیشابور رفت و با استقبال مردم آن شهر روبرو شد. او سه روز در نیشابور ماند و از سردارانی که مقاومت کرده بودند تمجید به عمل آورده و مسالحهکاران را مورد خشم قرار داد. پس از رفتن جلالالدین سپاهیان مغولی به فرماندهی تولی پسر چنگیز که به تازگی مرو را گشوده بودند رو به نیشابور گذاشتند. در این موقع در نیشابور قحطی سخت غلا و آذوقه بود و همین گرسنگی و ضعف از قدرت و توان جنگجویان مبارز شهر میکاست. مردم شهر به ناچار قاضی شهر را به صلح و تسلیم نزد تولی فرستادند اما او که قصد انتقام قتل تغارجار را داشت این مصالحه را نپذیرفت. با آن که مردم ۳۰۰۰ چرخ بر دیوار حصارها کار گذاشته بودند و ۳۰۰ عراده و منجیق نصب کرده بودند و به نفتانداز مجهز بودند، تاب پایداری نیاوردند و پس از سه روز جنگ سخت و کشته شدن تعداد بسیاری از دو طرف مغول پیروز شد. سرانجام در روز دهم صفر در فصل بهار ۶۱۸ مغولها به شهر نیشابور ریختند. مغولان نخست حاکم پیر شهر مجیرالملک کافی و تنی چند از بزرگان آن شهر از جمله ضیاءالملک زوزنی و شیخ فریدالدین عطار شاعر و عارف بزرگ را کشتند.[۵۸]
مغولان تمامی زنان و مردان نیشابور را در صحرا جمع کردند و از میان آنان حدود ۴۰۰ نفر از پیشهوران و هنرمندان را جدا کردند و بقیه را کشتند. در این زمان بود که دختر چنگیز و زن تغاجار که شوهرش در محاصره شهر نیشابور کشته شده بود، برای انتقام به این شهر رسید. به دستور او شهر به آتش کشیده شد و ۷ روز بر ویرانههای آن آب بستند و سپس در آن جو کاشتند. تولی پس از محو کردن نیشابور راه هرات را پیش گرفت و یکی از سرداران خویش را با ۴۰۰ مرد جنگجو آنجا گذاشت تا اگر جانداری را یافتند، بیامان نابود سازند.[۵۹]
در مرو نیز مردم به امید غلبهٔ جلالالدین بر مغول شورش کردند و شهر دوباره به دست یاران جلالالدین افتاد. آنان حاکم دست نشاندهٔ مغول در مرو را کشتند. پس از آن لشکریان چنگیز به قصد خوابانیدن شورش مردم رسیدند و جمعیت ساکن مرو را به اقسام شکنجه از قبیل مثله کردن و سوزاندن در آتش کشتند. در هرات نیز مردم شوریده و حاکم مغولی را کشتند. چون این خبر به چنگیز رسید پسر خود تولی را سرزنش کرد و گفت «اگر بار اول تو تمامی مردم هرات را میکشتی چنین فتنهای بروز نمیکرد.» و دستور داد که از مردم آن شهر احدی را زنده نگذارند. شهر ۶ ماه و ۱۷ روز تحت محاصره بود تا در جمادیالثانی سال ۶۱۹ شهر به تصرف مغول درآمد و آنان به هر کس که دست یافتند، کشتند و شهر را ویران کردند. پس از خرابی مرو، هرات و نیشابور قیام مردم سرزمینهای جنوبی ماوراءالنهر به زودی خوابید.[۶۰]
جنگ سند
یک اثر نقاشی مربوط به سدهٔ شانزدهم میلادی از جنگ سند. در این تصویر چنگیز و سپاهیانش در حال نظارهٔ جلالالدین و گذشت او از رود سند هستند.
چنگیز پس از فتح طالقان خراسان (طالقان بلخ) و بامیان با گروه زیادی به سوی غزنین رفت تا با جلالالدین مقابله کند. جلالالدین توان پایداری در برابر خان مغول را در خود نمیدید، و به همین سبب غزنین را تخلیه و قصد گذشتن از رود سند را کرد. از آنجائیکه پس از گذشتن از رود سند دیگر دستگیری جلالالدین امکان نداشت، چنگیز با شتاب هرچه تمامتر خود را به ساحل رود مزبور رساند تا از گذشتن وی جلوگیری کند.[۶۱] با رسیدن سپاه چنگیز، جلالالدین ناگزیر به مبارزه با مغول شد و با ۷۰۰ تن از یاران خود مدتی جنگید. در آغاز کار پیشرفت با او بود و مرکز سپاهیان چنگیز را از هم گسیخت، اما سپاه چنگیز جناح راست لشکریان او را از پای درآوردند و پسر خردسال جلالالدین را که هفت یا هشت سال بیش نداشت اسیر گرفتند و به دستور چنگیز کشتند. در مورد سرنوشت حرم جلالالدین دو روایت متضاد وجود دارد، نخست اینکه شاه به خواست خود زنان حرم دستور داد که آنان را در رود سند غرق کنند. روایت دوم اینست که چنگیز زنان حرم او را اسیر کرد و با زنان اندرون سلطان محمد به قراقروم فرستاد. جلالالدین چون دیگر امکان پایداری نداشت، سوار بر
اسب خود با زحمت از رود سند عبور کرد و به سوی هندوستان رفت تا بلکه درآنجا نیرویی تهیه کرده و بتواند دوباره با چنگیز نبرد کند.[۶۲]
بازگشت از هند
جلالالدین در سال ۶۲۱ ه ق از هند به کرمان آمد و سپس به طرف فارس حرکت کرد. اتابک سعد که پدر ملکه خاتون همسر جلالالدین بود، او را پذیرفت. مغولان وقتی که از شمال ایران عقب نشستند، برادر کوچکتر جلالالدین موسوم به غیاثالدین خوارزمشاه قسمتی از آنجا را یعنی خراسان و کومش، ری و اراک را به تصرف درآوردهبود. جلالالدین نخست بر برادر خود غیاثالدین که به مقابلهٔ او آمده بود، پیروز شد و بر ری مسلط گردید. او پس از تحکیم مبانی قدرت خود، به عنوان شاه خوارزم از ناصر خلیفه دشمن پدرش کمک خواست تا به مدد او به دفع مغول بپردازد، ولی خلیفه که کینهٔ خاندان او را بر دل داشت، دعوت او را اجابت نکرد. جلالالدین بعد از تسخیر شوشتر و غلبه بر دست نشاندهٔ خلیفه بر آن شهر و فتح بصره برای جنگ با خیلفه به عراق آمد و قشون خلیفه را شکست داده و فتح قاطعی را حاصل نمود و دشمن را تا دروازههای پایتخت یعنی بغداد تعقیب کرد ولی برای گرفتن بغداد کوشش نکرد و به طرف شمال روانه شد و در سال ۶۲۲ آذربایجان و اران را اشغال نمود و حکومت اتابکان آذربایجان را از میان برداشت. در سال ۶۲۲ ه ق بعد از آنکه بر تبریز مسلط شد و قصد جهاد با گرجیان را کرد و بعد از پیروزیهای اولیه قصد حمله به تفلیس پایتخت گرجستان را داشت که شنید مردم تبریز قیام کرده و بعضی از کسان او را کشتهاند، پس جنگ با گرجیان را رها کرده به آذربایجان برگشت. بعد از چندی دوباره به شهر تفلیس حمله کرد و پس از فتح شهر در ۸ ربیعالاول سال ۶۲۳ ه ق عدهٔ بسیاری از مردم این شهر را قتلعام کرد.[۶۳] در واقع او پس از بازگشت از هند قدرت و نیروی خود را به جای اینکه معطوف به بیرون راندن دشمن از خراسان و ایران شرقی بکند، صرف جنگهای غیرضروری کرد تا آنجا که در مقابلهٔ مجدد با مغولان در سال ۶۲۵ ه ق در نزدیکی اصفهان آثار این فرسایش قوا آشکار شد و در مقابلهٔ مغول در نزدیکی این شهر موفقیتی به دست نیاورد.[۶۴]
جلالالدین بدون داشتن منظور سیاسی خاصی با خلیفهٔ عباسی، اسماعیلیه، ملکهٔ گرجستان رُوسودان (دوران حکومت ۶۴۵-۶۲۰ ه ق)، الملک الاشرف (از ملوک ایوبی و فرمانروای حران و رها ۶۳۵-۶۱۵ ه ق) و علاءالدین کیقباد یکم (پادشاه سلجوقیان روم ۶۳۴-۶۱۵ ه ق) در افتاد و مردم این ممالک را چنان آزار رساند که در موقع ضرورت هیچکس به درخواست کمک او پاسخی نداد و بلکه برخی از ایشان مثل اسماعیلیه و مسلمین گنجه و تبریز تبعیت از مغول را بر حکومت او ترجیح نهادند. همچنین گویا در اواخر عمر در نوشیدن می به افراط افتاده بود.[۶۵] روایت بجای مانده از مرگ جلالالدین خوارزمشاه از کشته شدن او به دست یک کرد طبق برخی منابع به طمع
اسب و سلاح و برخی دیگر به خاطر انتقام از کشته شدن برادر آن کرد به دست سپاه جلالالدین حکایت دارد.[۶۶] تا قریب سی سال پس از قتل او مردم که از کیفیت مرگ او اطلاع نداشتند او را زنده میپنداشتند و حتی در حق او افسانهها نقل میکردند و هر چند مدتی کسی قیام میکرد و میگفت من جلالالدینم و باعث رعب و وحشت مغول میشد.[۶۷]
لشکرکشی دوم مغول
در پایان حملهٔ چنگیز و هنگامیکه او پس از ۴ سال جنگ به مغولستان بازمیگشت بخش عمدهٔ ایران زیر و رو شده بود اما ایران همچنان از قلمرو خاک خان مغول جدا مانده بود. چنگیز در سال ۶۲۴ ه ق به سن ۷۲ سالگی درگذشت.[۶۸]
در سال ۶۲۶ ه ق به امر اوگتای قاآن پسر سوم و جانشین چنگیز سپاهی به فرماندهی جُرماغُون نُویان عازم ایران شد و به تسخیر ممالکی که مغول درست آن را نگشوده بودند مانند غزنین، کابل، سند، زابلستان، طبرستان، گیلان، اران و آذربایجان و غیره اقدام کرد.[۶۹]
بعد از قتل جلالالدین لشکریان مغول به سه دسته تقسیم شدند. یک دسته به غارت دیار بکر و نواحی اطراف رفتند و تا ساحل فرات پیش رفتند. دستهٔ دیگر به طرف شهر بتلیس (در ترکیه امروزی) رفتند. دستهٔ سوم در سال ۶۲۸ ه ق بر مراغه تسلط یافتند و سپس به آذربایجان آمده و در اوایل سال ۶۲۹ قصد تصرف تبریز را کردند. مردم تبریز همینکه از نزدیک شدن سپاه مغول اطلاع یافتند با صلاح قاضی و رئیس شهر با فرستادن انواع هدایا و قبول خراجی گزافی مانع از خرابی شهر و قتلعام مردم شهر شدند.[۷۰] در این حملات ثانوی، مغولان چون از حملات متقابل جلالالدین آسوده خاطر بودند و مردم نیز از همه جهت دچار رعب و وحشت فوقالعاده گردیده بودند، بلامانع به تسخیر نواحی باقیمانده پرداختند و تا حوالی بغداد پیش راندند. در طی این حملات نیز به غیر از نواحی فارس و کرمان که امرای آن اتابکان فارس و قراختاییان کرمان از خراجگزاران مغول بودند، به قدری خرابی و کشتار کردند که دیگر هیچکس قدرت جنگ با مغول نداشت.[۷۱]
در پایان این حملات گیلان، تنها منطقهای در ایران بود که وقتی همه کشور در اشغال مغولان بود، واقعاً مستقل مانده بود و حتی سالها بعد، پس از اشغال پرهزینهٔ آن توسط الجایتو ایلخان تنها اسماً نام گیلان به نام بخشی از امپراتوری مغول ثبت شد اما در واقع تحت حکومت سلسلههای محلی اداره میشد.[۷۲][۷۳] اصفهان با آنکه تا سال ۶۳۳ ه ق از حملهٔ مغول در امان باقیمانده بود. به علت دشمنی خانوادگی بین دو خاندان معروف صاعدی و خجندی، به ویرانی سوق داده شده بود. خاندان صاعد حنفی بودند و خاندان خجند مذهب شافعی داشتند. در ۶۳۳ ه ق و در زمان فرمانروایی اوگتای جانشین چنگیز، نزاع شافعیها و حنفیها بالا گرفت و شافعیها با آنکه هنوز تا این تاریخ مغول، بر اصفهان مسلط نشده بودند، با آنها ساختند و قرار گذاشتند که دروازههای شهر را به روی ایشان بگشایند، به شرط آنکه پس از ورود به شهر آنان حنفیها را قتلعام نمایند. شهر مورد حمله سپاه مغول واقع شد و مغول پس از ورود به شهر از شافعی و حنفی همه را بطور متساوی قتلعام کردند و شهر را ویران ساختند. شاعر و قصیدهسرای بزرگ اصفهان کمال اسماعیل، دو سال بعد از این حمله در این شهر به دست مغولان به قتل رسید.[۷۴]
بایجو نویان در سال ۶۳۹ ه ق به عنوان فرماندهی لشکر مغول در ایران، جانشین جرماغون نویان شد.[۷۵] در سال ۶۴۴ ه ق گیوک خان سومین جانشین چنگیز و پسر بزرگ اوگتای قاآن ایلچیکدای نویان فاتح هرات را بجای بایجو مأمور ایران نمود.[۷۶]
از سال ۶۱۸ تا سال ۶۵۴ ه ق وضع حکومت ایران و ادارهٔ آن در تحت استیلای مغول به این شکل بود که خانان مغول یک نفر را مستقیماً از مغولستان به عنوان حاکم جهت ادارهٔ این مملکت و سرداری قشون مقیم آن میفرستادند و این قبیل حکام به دستیاری عمال و دبیران ایرانی به جمع مالیات و اداره امور کشوری و دفع مخالفین قیام میکردند.[۷۷] در این دوره حکومت برعهدهٔ چهار نفر به شرح زیر بود:
حکومت جنتمور (۶۳۳–۶۳۰): بعد از فتح خوارزم جوجی فاتح این بلاد حکومت این قسمت را به جنتمور که در آن زمان سردار لشکر بود واگذاشت سپس در سال ۶۳۰ ه ق اوگتای خان نیز حکومت خراسان و مازندران را رسماً به اسم جنتمور صادر نمود.
حکومت نوسال (۶۳۷–۶۳۳): امیری کهن سال بود که بعد از مرگ جنتمور جانشین او شد و بر همان نواحی حکومت میکرد.
حکومت گرگوز (۶۴۱–۶۳۷) یکی از دبیران جوجی بود که بعد از مرگ نوسال حاکم ممالک تسخیر شده از رود جیحون تا حدود فارس و گرجستان و موصل و بلاد روم شد.
حکومت امیرارغون (۶۵۴–۶۴۱) بعد از کشته شدن گرگوز جانشین او شد و در حدود سیزده سال بر ایران حکومت کرد.[۷۸]
لشکرکشی هلاکو خان
چهل سال پس از شکست و فرار سلطان محمد خوارزمشاه، در سال ۶۵۳ ه ق مغولان بار دیگر در سپاهی به رهبری هلاکوخان به ایران آمدند. اما اینان با سپاه پیشین یعنی سپاه چنگیز، که به قصد تاخت و تاز آمده بودند، تفاوت بسیاری داشتند. این نسل تازه از مغولان در این مدت با ایران بیشتر آشنایی پیدا کرده و از غارتگری و وحشیگری عهد چنگیز، به مراتب معتدلتر و مجربتر به نظر میرسیدند. لشکرکشی هلاکو بر خلاف چنگیز، با طرح و نقشهای پیش پرداخته همراه بود. منازل بین راه از پیش تعیین و راه گذار لشکر آماده و حتی پلها و گذرگاه بازسازی شده بود. این بار تجربه به فرمانروایی مغول نشان داده بود که برای ایجاد یک قدرت پایدار در ایران، برچیدن بساط خلافت بغداد و اسماعیلیه ضرورت دارد و آنها میبایست به جای کشتار و تخریب بیهوده و بینقشه، این دو قطب متضاد دنیای اسلام را که به خاطر جنبهٔ مذهبی خویش، مانع از استقرار فرمانروایی آنها در ایران به شمار میآمدند، از بین بردارد.[۷۹]
مادر هولاکو سرقویتی بیگی زنی مسیحی بود و همسرش دوقوز خاتون نیز به مذهب نسطوری (مسیحی) ایمان داشت. کسانی که در این حمله به هلاکو خان کمک میکردند یکی اتباع مسلمان مغول بودند که خواهان برافتادن اسماعیلیه بودند و دیگر ارامنه بودند که به علت اختلافات مذهبی با مسلمانان تابع خلفای عباسی مایل بودند که هلاکو بغداد را بگیرد و مسلمانان مصر و شام را نیز که با عیسویان صلیبی جهاد میکردند شکست داده و اسلام را براندازد. به همین علت در حمله به ایران بسیاری از لشکر هولاکو از مسیحیان مغول تشکیل شده بود.[۸۰]
فتح قلعه الموت به دست مغول
سقوط قلعههای اسماعیلیه
فعالیت فرقه اسماعیلیه تقریباً مقارن پیدایش سامانیان شکل گرفت. اوج فعالیت آنها در عهد سلجوقیان بود که در آن مدت برای براندازی حکومت و خلافت میکوشیدند و از حربهٔ وحشت و ترور و ایجاد ناامنی به عنوان وسیلهای برای ایجاد اغتشاش و هرج و مرج سیاسی استفاده میکردند. قلعه الموت در رودبار مرکز قدرت رهبران اسماعیلیه بود و کیاهای الموت خداوندان الموت خوانده میشدند. پس از مرگ حسن صباح اسماعیلیه با تسخیر، خرید یا بنای قلعههای متعدد دیگر، قدرت خود را افزایش دادند. قتلهای سیاسی و ترورهای زیادی به دست اسماعیلیان انجام میشد، قتل دو خلیفهٔ عباسی مسترشد (۵۲۹ ه ق) و پسرش راشد (۵۳۲ ه ق) و نیز قتل معینالدین وزیر سلجوقی در سال ۵۲۱ ه ق از جملهٔ این ترورها بود. سلجوقیان بارها سعی در محاصرهٔ الموت و یا قلع و قمع اسماعیلیه کردند و تقریباً هرگز توفیقی نصیب آنها نشد. در زمان حمله چنگیز جلالالدین حسن خداوند الموت بود او کوشید تا نسبت به چنگیزخان که در دنبال محمد خوارزمشاه به خراسان میآمد، اظهار متابعت نماید تا الموت را از تعرض مغول حفظ کند. ظاهراً در انجام خواست خود موفق شده بود و قلعه را در این هنگام از هجوم قوم مغول ایمن نگه داشته بود.[۸۱]
وقتی هلاکوخان به سال ۶۵۴ ه ق در موج دوم حمله مغول لشکر مغول به ایران آورد تسخیر قلعههای اسماعیلیه را اولین هدف خود میشناخت. در مقابل پیام هلاکو چارهای جز تسلیم برای رکنالدین خورشاه آخرین خداوند الموت در آن زمان نماند چون فکر مقاومت بیهوده به نظر میرسید. در هنگام محاصرهٔ قلعههای اسماعیلیه رکنالدین، در تسخیر این قلعهها به هلاکو کمکهایی نیز کرد اما سرانجام به دنبال تسخیر این قلعهها، خود او نیز به هلاکت رسید بدین ترتیب دولت خداوندان الموت به پایان رسید.[۸۲]
حکومت ایلخانان
حکومت ایلخانان در ایران از سال ۶۵۴ ه ق آغاز شد. هلاکو ممالک فتح شده را بین پسران و امرای مطیع دست نشاندهٔ خویش تقسیم کرد. از جمله خراسان و جبال را به پسرش اباقاخان، اران و آذربایجان را به پسر دیگرش یشموت داد و امیر انکیانو را فرماندار مغول در فارس کرد. وزارت خود را نیز که از آغاز ورود به ایران به امیر سیفالدین خوارزمی داده بود، در اواخر به دنبال قتل او در سال ۶۶۱ ه ق به شمسالدین محمد جوینی برادر عطاملک جوینی که حکومت بغداد را به او داده بود، سپرد. خود او نیز چندی بعد در سال ۶۶۳ ه ق در سنین ۴۸ سالگی بیمار شد و در حوالی دریاچه ارومیه درگذشت.[۸۳]
عوامل شکست
دفاع مردم در حملهٔ نخست مغولان در اترار به رهبری اترارخان و در خجند به رهبری تیمور ملک و در هرات به رهبری ملک شمسالدین جوزجانی و همچنین مقاومت اهالی خوارزم و نیشابور و هرات و در قلعه نصرت کوه (منصور کوه) در طالقان خراسان نشان از آن دارد که شهرهای مختلف ایران در دفاع مقابل مغول به شدت جنگیدند اما نفاق سران کشوری و لشکری با یکدیگر و نداشتن یک رهبر مدبر و فرار خوارزمشاه و بیانضباطی کار نگذاشت که این همه مدافعات دلیرانه به نتیجهای قطعی منتج شود.[۸۴] بطور اجمالی علل شکست در برابر مغول به قرار ذیلاست:
عوامل وابسته به حکومت
ضعف اقتصادی و فساد سیاسی در سرزمینهای اسلامی باعث جدایی مردم از حاکمیت و کاهش انگیزهٔ مردم برای مقاومت و ایستادگی در مقابل حملات بیگانگان شده بود و وضعیتی مشابه دوران ساسانیان قبل از حمله اعراب بوجود آمده بود.[۸۵]
لشکرکشی سلطان محمد به قصد بغداد و عزل خلیفه و حذف نام او از خطبه و سکه در بین مسلمین تأثیر سوء بخشید به خصوص اینکه در نیمه راه این لشکرکشی، در اسدآباد همدان در نتیجه صدماتی که به لشکرش در اثر سرمای منطقه رسید، از لشکرکشی پشیمان شده و از نیمهٔ راه برگشت.[۸۶]
در قشون خوارزمشاهیان اکثریت را ترکان مزدبگیر داشتند و این افراد که از طایفهٔ قبچاق و قنقلی بودند فرمان مادر خوارزمشاه را بیشتر از حکم پادشاه اطاعت میکردند. نفوذ ترکان خاتون و نبود اتفاق بین او و پسرش تا حدی بود که سلطان محمد حتی در انتخاب ولیعهد کشور از خود اراده نداشت و باید از حکم مادر پیروی کند.[۸۷]
جوابهای تند سلطان محمد به پیغامهای چنگیز خان و قتل تجار و فرستادگان او و فروش اموال ایشان نشانهٔ بیتدبیری و آشنا نبودن او به قواعد سیاستاست. انقراض دولت قراختائیان به هیچ وجه به صلاح سلطان محمد نبود. برانداختن ایشان که با وجود نداشتن دین اسلام با مردم مسلمان ماوراءالنهر به عدالت رفتار میکردند و مستولی کردن اتباع کوچلک خان نایمانی بر کاشغر و ختن و ظلم او به مسلمین آن نقاط، سدی را که بین مساکن اقوام تاتار و مغول و ممالک اسلامی بود شکست و مدافعین آن سد را که قراختائیان بودند را از میان برداشت. همچنین سلطان محمد و مادر او درهیچ یک از ممالک تحت سلطه درآمده از کاشغر (شهری در نواحی مرزی چین امروزی) گرفته تا عراق یک نفر پادشاه مقتدر را مستقل و باقی نگذاشتند و در هنگام حمله از مقابل ایشان گریختند، به همین جهت در سرتاسر مملکت کسی که بتواند رهبری را در دست گرفته و در مقابل مغول بایستد باقی نمانده بود.[۸۸]
بعد از جنگی که سلطان محمد در حدود سال ۶۱۶ ه ق با لشکریان جوجی پسر چنگیز کرد چنان رعبی از مشاهدهٔ جنگآوری مغول در دل او افتاده بود که نمیتوانست در هیچ جا در برابر ایشان بایستد و در حین فرار مردم مناطق دیگر را نیز از مغول میترساند و همه را به تسلیم و اظهار اطاعت از ایشان دعوت میکرد. فرار او در روحیهٔ لشکریان و مردم تأثیر
بسیار بدی گذاشت و رشتهٔ نظم قشون و دفاع مردم را به کلی از هم گسیخت.[۸۹]
قتل عارف معروف مجدالدین بغدادی (۶۱۲–۵۵۴ ه ق) به دست سلطان محمد، در میان مردم دشمنان بسیاری بخصوص در طبقهٔ روحانیون بوجود آورد و اسباب ضعف حکومت سلطان محمد شد.[۹۰]
خوارزمشاه و مادر او هر دو
بسیار با مردم بدرفتار بودند بعد از شکست دادن قراختائیان و استیلای بر ماوراءالنهر لشکریان خوارزمشاه به قدری مردم آن دیار را آزار رسانیدند که اهالی مسلمان بخارا و سمرقند به خراجگزاری غیرمسلمانان قراختایی راضیتر شدند تا به قبول حکم خوارزمشاه و از در مخالفت با خوارزمشاهیان در آمدند.[۹۱]
لشکریان چنگیز همه از یک نژاد و دارای زبان و اخلاق و آداب و منظور واحد بودند و این موردی بود که درست خلاف آن در میان لشکریان مدافع خوارزمشاه دیده میشد. مردم برخی از نواحی ایران به حکومت خوارزمشاهیان مایل نبودند و همین امر یکی از علل عمدهٔ پیدا نشدن اتحاد در میان مسلمینی بود که در خراسان و افغانستان در مقابل مغول میجنگیدند و غالباً بین عناصر ایرانی و ترکان قنقلی و خوارزمی اختلاف حاصل میشد.
پسران بزرگ سلطان محمد یعنی جلالالدین و رکنالدین و غیاثالدین پس از مرگ پدر به جای آنکه با هم متحد شده و دشمن را براندازند، با هم به نزاع پرداختند.
ناصر خلیفه که به مدت ۴۶ سال خلافت عباسیان را برعهده داشت غالباً سلاطین ایران را به هم میانداخت و در هنگام کمکخواهی جلالالدین مانع از کمکرسانی عراقِ عرب و امرای الجزیره و شام و روم برای دفع مغول شد.[۹۲]
نقش عوامل اعتقادی و فرهنگی مردم
تصوف از دوران سلجوقیان به غیر از آنکه بر مردم نفوذ پیدا کرده بود، در میان حاکمان نیز طرفدارانی پیدا کرد، از جمله خواجه نظام الملک (۴۸۵-۴۰۸ ه ق) وزیر پرنفود سلجوقی، از حامیان صوفیه بود. از دوران خوارزمشاهیان تا حملهٔ مغول در اکثر شهرهای ایران مشایخ صوفیه و خانقاه یافت میشد.[۹۳] برخی از رهبران تصوف مانند عبدالقادر گیلانی (۵۶۱–۴۷۱ ه ق) مؤسس سلسله تصوف قادریه عمر خود را فارغ از هر گونه اندیشهای در انزوای کامل گذرانیده و دیگران را به کشتن آرزوهای نفسانی و ترک دنیا ترغیب میکرد. اعتقاد صوفیان بر این بود که در هر وضعیتی باید تسلیم قضا و قدر بود و با همه چه دوست و چه دشمن، از در صلح و آشتی در آمد. آنان شر و تباهی را ثابت و پایدار میدانستند و بازگشت به خویشتن و انکار مطلق زندگی را تنها راه رهایی از مصیبتها و مشکلات تشخیص داده و اعتقاد داشتند هر مشکلی که پیش میآید علت آن را باید در خود جستجو کنیم. از دیدگاه صوفیه علت حملهٔ مغول واقعیتهای تاریخی نبود بلکه گروهی از آنان علت حمله را گناهکار شدن مردم و دلبستگی آنها به دنیا میدانستند و برخی علت را در کشتن مجدالدین بغدادی بوسیلهٔ خوارزمشاه میدیدند.[۹۴]
در کتابهای تاریخی این دوران از جمله تاریخ جهانگشای جوینی، حمله مغول نشانهای از عذاب الهی و نشانهای از قهر خداوند شمرده شده و در این دوره بسیاری از مردم اعتقاد به این داشتند که این قضا و قدر الهی است که اسباب قوت و قدرت لشکر مغول شدهاست. در کتابهای تاریخی این دوره همه جا مقاومت مردمی را که در مقابل مهاجمان مغول دفاع میکردند، کاری غیرعاقلانه شمرده شدهاست.[۹۵]
وحشت جهانی از مغول
بعد از دور اول حمله و پخش خبر فجایع مغول در بین مردم وحشتی عظیم بوجود آمد. در سال ۱۲۳۸ میلادی (۶۳۸–۶۳۷ ه ق) وحشتی که از مغول در اروپای غربی میان مردم پیدا شده بود به اندازهای بود که ماهیگیران سواحل هلند جرأت ماهیگیری در دریای شمال و حوالی انگلستان را در خود نمیدیدند و به همین جهت در انگلستان ماهی
بسیار فراوان شده و با قیمت
بسیار نازلی به فروش میرفت.[۹۶] در ایران بر اساس برخی منابع مردم جرأت اقدام به هیچ امری حتی گریز نیز نداشتند. ابن اثیر نوشتهاست:
مردی برای من نقل کرد که من با هفده نفر در راهی میرفتیم، سواری از مغولان به ما رسید و امر داد که کتهای یکدیگر را ببندیم، همراهان من به اطاعت امر او قیام کردند، با ایشان گفتم او یک نفر است و ما هفده نفر علت توقف ما در کشتن او و گریختن چیست، گفتند میترسیم گفتم او الساعه شما را میکشد اگر ما او را بکشیم شاید خداوند ما را خلاص بخشد، خدا میداند کسی بر این اقدام جرأت نکرد عاقبت من با کاردی او را کشتم و پا به فرار گذاشته نجات یافتیم.[۹۷]
پیامدها
آن چه از نیشابور (شهر کهن) باقیماندهاست، منطقهای به نام کُهَندِژ به وسعت ۳۵۰۰ هکتار، در جنوب شهر کنونی نیشابور است. کهندژ اکنون یکی از مراکز باستان شناسی در نیشابوراست.
به نظر میرسد که صدمات و لطمههای روحی و فرهنگی حملهٔ مغول بیش از ویرانی فیزیکی و خسارتهای اقتصادی آن بودهاست. مغولها بر ایران مسلط شدند بدون آنکه ایدئولوژی جدیدی با خود آورده باشند.[۹۸] در این حمله مراکز علمی و فرهنگی از جمله کتابخانههای بسیاری سوزانده و ویران شد. شهرهای بزرگ بسیاری از بین رفت و به دنبال آن مراکز نشو و نمو فکری به حداقل رسید. پس از بین رفتن مراکز علمی و فرهنگی، پویایی جامعه رو به افول گذاشت و عرفان و گرایشهای غیرعقلی گستردهتر از قبل شد و عملاً مردم را نسبت به سرنوشت خود بیاعتنا ساخت.[۹۹] حمله مغول بر رونق تصوف افزود زیرا در دوران ویرانی و مصیبت تصوف به مهمترین پناهگاه روحی و فکری مردم تبدیل شد و بسیاری به آن گرویدند.[۱۰۰]
کاهش جمعیت
منارهٔ قوتلوغ تیمور و آرامگاه علاءالدین تکش از معدود بناهایی هستند که از کهنه گرگانج پایتخت خوارزمشاهیان باقیماندهاند. این دو اثر تاریخی در حال حاضر در شمال غربی کشور ترکمنستان واقع شدهاند.[۱۰۱]
یکی از عناصر مهمی که پس از حمله مغول باعث رکود اقتصادی ایران گردید، کاهش جمعیت شهرها و مناطق اسکان دائم بود. منابع هیچ آمار جامعی از جمعیت ایران قبل و بعد از این حمله به دست نمیدهند. هر چند آمار و ارقام کشتارها و قتلعامهای ذکر شده در منابع طرفدار و مخالف مغولان برای این حمله آنچنان کلان ذکر شدهاست که حتی باور وجود شهرهایی با چنین جمعیت کلانی را در آن زمان، مشکل میکند اما همین آمارها شواهدی از شیوه نگرش مردم به تهاجمات مغول هستند.[۱۰۲] جوینی که خود از تاریخنویسان طرفدار مغول به شمار میرود، مینویسد «هر کجا که ۱۰۰ هزار کس بود ۱۰۰ کس نماند.» به غیر از قتلعامها باید در نظر داشت که بسیاری از مردم را به اسارت بردند و بسیاری نیز در اثر بیماریهای واگیر یا گرسنگی که در پی هر تهاجم خارجی پیش میآمد جان خود را از دست دادند همچنین روش جنگی مغولان چنین بود که هزاران اسیر را به عنوان حشر (قشون غیرنظامی) در جلوی لشکریان خود به حرکت درآورده و از آنان در تسخیر شهرها و نقاط جدید بهره میجستند. این اسرا در حقیقت همچون سپر انسانی موردِ استفاده قرار گرفته و نیزهها و سلاحهای دیگری که از طرف مدافعان شهر بسوی قوای تهاجمی مغول پرتاب میشد، به این اسرا اصابت مینمود.[۱۰۳]
رکود کشاورزی
در تاریخ از رونق کشاورزی در نیشابور و بسیاری از مناطق دیگر ایران یاد شدهاست. اگر در ایران عهد باستان اقتصادی به نسبت نیرومند به وجود آمده بود به واسطهٔ برخورداری از شرایط و امکانات طبیعی مناسب نبود. بسیاری از مناطق آباد و پر محصول ایران در گذشته، در مسیر رودخانههای پر آب و یا در معرض بارندگی کافی نبودهاند، اما در سایهٔ تلاش و کوششهای طولانی و سازمان یافته در طی قرنها و از طریق کشیدن کانالهای مصنوعی، حفر نهرها و مهمتر و پیچیدهتر از همه، با استفاده از قنات، توانایی کشت و زرع را به دست آورده بودند. در نتیجه بقاء کشاورزی نیز بستگی به حفظ این سیستم انسان ساخته داشت. یکی از پیامدهای اسفناک هجوم قبایل به ایران از بین رفتن شبکههای آبیاری بود. لئودو هارتوگ تاریخدان هلندی در بخشی از کتاب تاریخ مغول به عنوان «تخریب قرنها سازندگی»، مینویسد ایرانیان شبکههای آبیاری گستردهای در منطقهٔ خوارزم ساخته بودند که آب جیحون را برای کشاورزی از طریق کانالهای متعددی به مناطق همجوار منتقل میکرد. چنین ساختاری بالطبع خوارزم را مبدل به یکی از توسعهیافتهترین مناطق ایران نموده بود و گرگانج پایتخت آن را به صورت یکی از مراکز مهم تجارت در آورده بود. اما همهٔ اینها در هجوم مغول به معنای دقیق کلمه از میان رفت.[۱۰۴]
عنصر دیگری که مناطق کشاورزی ایران را در معرض نابودی قرار داد تبدیل زمین کشاورزی به مراتع و چراگاه برای احشام مغول بود.[۱۰۵] عامل دیگر رکود کشاورزی این بود که برخی از ساکنان اسکانهای دائم به لحاظ فقدان امنیت و هرج و مرج شهر یا روستا و را رها کرده و به دنبال صحرانشینان به راه افتادند. از آنجا که لازمهٔ کشاورزی اسکان دایم و مراقبت از زمیناست. این تغییرات جمعیتی تأثیرات مخربی بر کشاورزی ایران برجا گذاشت.[۱۰۶]
به اسارت بردن صنعتگران
مغولان به ارزش صنعتگران و کسانی که حرفه و دانش فنی داشتند و به نحوی در امر تولیدات شرکت داشتند، واقف بودند. در برخی از قتلعامها مانند قتلعام مردم نیشابور، سمرقند، گرگانج و مرو در منابع تاریخی به صراحت ذکر شدهاست که مغولان قبل از شروع کشتار، اسیران صنعتگر را از بقیه مردم جدا کرده و روانهٔ مغولستان کردند. انتقال و از دست دادن هزاران صنعتگر ایرانی که در این حمله به اسارت درآمدند، صدمهٔ دیگری بود که بر پیکر اقتصادی ایران وارد آمد.[۱۰۷]
مهاجرت مغزها
پس از حملهٔ مغول شماری از دانشمندان که در این حمله جان سالم بدر برده بودند به مناطق امن مانده از این حمله مهاجرت کردند. آسیای صغیر جزو معدود مناطق امنی بود که شماری از دانشمندان و برخی از آثار علمی را از خطر نابودی نجات داد. سلسله سلجوقیان روم که هنوز بر بخشهای گستردهای از آسیای صغیر فرمان میراندند، این منطقه را از مغولان مصون داشتند. بر موصل و نواحی آن، بدرالدین لؤلؤ نخست از سوی ایوبیان و بعد به استقلال حکم میراند و شهر موصل در نیمهٔ نخست سدهٔ هفتم از مراکز پر رونق علوم و معارف اسلامی بود. اتابکان فارس نیز که با دوراندیشی به تحتالحمایگی خوارزمشاهیان و ایلی چنگیزیان تن در دادند، توانستند منطقهٔ نسبتاً آرامی در منطقهٔ فارس و سواحل جنوب ایجاد کنند که پناه فراریان، بخصوص دانشمندانی شد که از دم تیغ مغولان میگریختند.[۱۰۸]
بخشهای عمدهای از دره سند و شبه قاره هند نیز چنین سرنوشتی داشت و سلاطین مملوک که از ۶۰۲ تا ۶۸۹ ه ق بر مناطق گستردهای از این دیار حکمرانی داشتند، نگاهبانان فرهنگ و ادب ایران بودند. هر چند مهاجرت ادیبان فارسیزبان به هند از دورهٔ غزنویان آغاز شده بود اما مهمترین سبب مهاجرت آنان حمله مغول به مناطق فارسی زبان بود. در طی این حمله شاعران، ادیبان، هنرمندان، شاهزادگان و غیره برای نجات جان از ماوراءالنهر و ایران خارج شده و به شبه قاره هند روی آوردند. نه تنها در این دوره بر تعداد مهاجرین ادیب افزوده شد بلکه از نظر علم و فضل و هنر، مهاجرین این دوره برجستهتر از دورانهای پیش بودند، از جمله این مهاجرین میتوان از محمد عوفی و منهاج سراج نام برد.[۱۰۹]
رونق روابط تجارتی
قوم مغول از قبل از حمله در بازگذاشتن راههای تجارتی سعی بسیاری داشتند و بعد از مغلوب ساختن کشورهای آسیای مرکزی و غربی این سیاست دیرینه را بیشتر تقویت کردند. در آمدن قسمت بزرگی از آسیا در زیر استیلای مغول و ادارهٔ آن تحت یک اداره و حکومت و محترم شدن یاسای چنگیز باعث برافتادن عموم سدهای بزرگی گردید که سابقاً به علت اختلاف طرز حکومت و وجود سرحدهای سیاسی و آداب و اخلاقی مانع آمیزش مستقیم ملتها بود. بر اثر ایجاد دولت واحد مغول و امنیت راهها نه تنها رفتوآمد بین دو مملکت متمدن قدیم چین و ایران دایر گردید بلکه بر اثر سیاست بینالمللی ایلخانان ایران، روابط با پاپها و سلاطین عیسوی اروپا و همچنین ارتباط با شام و مصر نیز برقرار گردید.[۱۱۰]
....................
پانویس
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۳۸.
پرش به بالا ↑ شریفی، فرهنگ ادبیات فارسی، ۱۲۷۹.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۴۹۱ و ۴۹۰.
پرش به بالا ↑ کسایی، «سرگذشت دانشمندان و مراکز دانش در حمله مغول»، ۲۸۹–۳۲۲.
پرش به بالا ↑ شریفی، فرهنگ ادبیات فارسی، ۱۴۶۱.
پرش به بالا ↑ زیباکلام، ما چگونه ما شدیم؟، ۱۶۴.
پرش به بالا ↑ زیباکلام، ما چگونه ما شدیم؟، ۱۱۷۲.
پرش به بالا ↑ زرینکوب، روزگاران، ۵۷۲.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۲۵–۲۲.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، «زندگانی عجیب یکی از خلفای عباسی (الناصرلدین الله)»، ۳۳۸.
پرش به بالا ↑ کسایی، «سرگذشت دانشمندان و مراکز دانش در حمله مغول»، ۲۹۳.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۲۵–۲۲.
پرش به بالا ↑ ستوده، «نقش مردم ایران در مدافعه از تهاجم مغولان»، ۴۰۶.
پرش به بالا ↑ زرینکوب، روزگاران، ۵۲۲.
پرش به بالا ↑ غفوروف، تاجیکان، ۷۰۱.
پرش به بالا ↑ غفوروف، تاجیکان، ۷۰۱.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۵۶۹.
پرش به بالا ↑ اوری، «بررسی عوامل حمله چنگیز خان به ماوراءالنهر»، ۴۵ و ۴۲.
پرش به بالا ↑ زرینکوب، روزگاران، ۴۷۴.
پرش به بالا ↑ زندگانی عجیب یکی از خلفای عباسی، «زندگانی عجیب یکی از خلفای عباسی (الناصرلدین الله)»، ۳۴۱.
پرش به بالا ↑ کسایی، «سرگذشت دانشمندان و مراکز دانش در حمله مغول»، ۲۹۵.
پرش به بالا ↑ غفوروف، تاجیکان، ۷۰۷.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۳۹.
پرش به بالا ↑ غفوروف، تاجیکان، ۷۰۲.
پرش به بالا ↑ Britannica. "Iran, The Mongol invasion”. In Encyclopædia Britannica Online. 2012. Retrieved 25 December 2012.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۴۱ و ۹۱.
پرش به بالا ↑ غفوروف، تاجیکان، ۷۰۲.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۴۴.
پرش به بالا ↑ غفوروف، تاجیکان، ۷۰۳.
پرش به بالا ↑ غفوروف، تاجیکان، ۷۰۲.
پرش به بالا ↑ غفوروف، تاجیکان، ۷۰۵.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۵۵.
پرش به بالا ↑ غفوروف، تاجیکان، ۷۰۶.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۶۵.
پرش به بالا ↑ غفوروف، تاجیکان، ۷۰۶.
پرش به بالا ↑ موسوی، توس شهر خفته در تاریخ، ۴۰.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۷۱.
پرش به بالا ↑ انصافی، «حمله مغول به ایران»، ۶۶.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۷۳.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۷۲ و ۷۶ و ۸۱.
پرش به بالا ↑ ستوده، «نقش مردم ایران در مدافعه از تهاجم مغولان»، ۴۰۷.
پرش به بالا ↑ ستوده، «نقش مردم ایران در مدافعه از تهاجم مغولان»، ۴۰۸.
پرش به بالا ↑ ستوده، «نقش مردم ایران در مدافعه از تهاجم مغولان»، ۴۰۹.
پرش به بالا ↑ ستوده، «نقش مردم ایران در مدافعه از تهاجم مغولان»، ۴۰۷.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۵۳.
پرش به بالا ↑ قدیانی، جغرافیای تاریخی ری «رگا»، ۱۰۵ و ۱۰۴.
پرش به بالا ↑ رضایی همدانی، سیمای همدان، ۸۹.
پرش به بالا ↑ بابا صفری، اردبیل در گذرگاه تاریخ، ۱۰۸.
پرش به بالا ↑ ستوده، «نقش مردم ایران در مدافعه از تهاجم مغولان»، ۴۱۰.
پرش به بالا ↑ انصافی، «حمله مغول به ایران»، ۶۶.
پرش به بالا ↑ زرینکوب، روزگاران، ۵۲۳.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۵۵.
پرش به بالا ↑ غفوروف، تاجیکان، ۷۰۷.
پرش به بالا ↑ انصافی، «حمله مغول به ایران»، ۶۶.
پرش به بالا ↑ ستوده، «نقش مردم ایران در مدافعه از تهاجم مغولان»، ۴۱۰.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۵۵.
پرش به بالا ↑ گرایلی، نیشابور شهر فیروزه، ۱۳۰.
پرش به بالا ↑ گرایلی، نیشابور شهر فیروزه، ۱۳۱.
پرش به بالا ↑ گرایلی، نیشابور شهر فیروزه، ۱۳۴.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۷۸ تا ۸۰.
پرش به بالا ↑ انصافی، «حمله مغول به ایران»، ۶۶.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۶۲.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۳۸–۱۲۸.
پرش به بالا ↑ ستوده، «نقش مردم ایران در مدافعه از تهاجم مغولان»، ۴۱۱.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۵۶.
پرش به بالا ↑ باستانی پاریزی، «گرفتاریهای قائم مقام در کرمان و یزد (۲۹)»، ۶۳۲.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۵۴.
پرش به بالا ↑ زرینکوب، روزگاران، ۵۲۴.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۵۷.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۵۸.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۵۷ و ۱۶۰.
پرش به بالا ↑ Kasheff, "GĪLĀN v. History under the Safavids”, Encyclopaedia Iranica.
پرش به بالا ↑ Madelung, "GĪLĀN iv. History in the Early Islamic Period”, Encyclopaedia Iranica.
پرش به بالا ↑ هنرفر، اصفهان، ۹۴–۹۳.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۶۱.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۶۹.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۸۱.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۸۵-۱۸۱.
پرش به بالا ↑ زرینکوب، روزگاران، ۵۲۴.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۸۷.
پرش به بالا ↑ زرینکوب، روزگاران، ۵۰۸ تا ۵۱۵.
پرش به بالا ↑ زرینکوب، روزگاران، ۵۲۴.
پرش به بالا ↑ زرینکوب، روزگاران، ۵۲۶.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۱۵.
پرش به بالا ↑ علمداری، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟، ۴۸۱.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۱۰.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۱۰.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۱۲.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۱۳.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۲۷.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۱۱.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۱۳.
پرش به بالا ↑ دانشنامه جهان اسلام، «تصوف (بخش اول)».
پرش به بالا ↑ یاحقی و محمودی، مولوی و مغولان، ۶ و ۷.
پرش به بالا ↑ یاحقی و محمودی، مولوی و مغولان، ۵.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۲۱.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۱۲۱.
پرش به بالا ↑ علمداری، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟، ۳۵۸.
پرش به بالا ↑ علمداری، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟، ۴۸۰.
پرش به بالا ↑ دانشنامه جهان اسلام، «تصوف (بخش اول)».
پرش به بالا ↑ «Kunya-Urgench». UNESCO، 5 February 2013. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در 5 February 2013.
پرش به بالا ↑ Morgan, "Mongols”, Encyclopaedia of Islam.
پرش به بالا ↑ زیباکلام، ما چگونه ما شدیم؟، ۱۵۳.
پرش به بالا ↑ زیباکلام، ما چگونه ما شدیم؟، ۱۴۱.
پرش به بالا ↑ علمداری، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟، ۱۶۷.
پرش به بالا ↑ زیباکلام، ما چگونه ما شدیم؟، ۱۴۸.
پرش به بالا ↑ زیباکلام، ما چگونه ما شدیم؟، ۱۵۳.
پرش به بالا ↑ کسایی، «سرگذشت دانشمندان و مراکز دانش در حمله مغول»، ۲۹۶.
پرش به بالا ↑ مظهر، «فارسی سرایان مهاجر در دورهٔ سلاطین مملوک»، ۱۰۵.
پرش به بالا ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ۵۶۹.
منابع
اقبال آشتیانی، عباس. تاریخ مغول. چاپ دوم. تهران: موسسه انتشارات نگاه، ۱۳۸۹. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۵۱-۴۵۲-۵.
اقبال آشتیانی، عباس. «زندگانی عجیب یکی از خلفای عباسی (الناصرلدین الله)». شرق، ش. ۶ (۱۳۱۰).
انصافی، بابک. «حمله مغول به ایران». مجله گزارش، ش. ۱۸۷ (۱۳۸۶).
اوری، پیتر. «بررسی عوامل حمله چنگیز خان به ماوراءالنهر». فصلنامه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، ش. ۱ (۱۳۳۸).
باستانی پاریزی، محمد ابراهیم. «گرفتاریهای قائم مقام در کرمان و یزد (۲۹)». مجله یغما، ش. ۳۴۰ (۱۳۵۵).
بابا صفری. اردبیل در گذرگاه تاریخ. ج. اول. تهران: مؤلف، ۱۳۵۰.
زرینکوب، عبدالحسین. روزگاران. چاپ دوازدهم. تهران: انتشارات سخن، ۱۳۹۰. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۶۹۶۱-۱۱-۱.
ستوده، حسینقلی. «نقش مردم ایران در مدافعه از تهاجم مغولان». در مجموعه خطابههای نخستین کنگره تحقیقات ایرانی. ج. ۲. به کوشش غلامرضا ستوده. تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، ۱۳۵۳.
شریفی، محمد. محمدرضا جعفری. فرهنگ ادبیات فارسی. تهران: فرهنگ نشر نو و انتشارات معین، ۱۳۸۷. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۴۴۳-۴۱-۸.
رضایی همدانی، عمادالدین. سیمای همدان. تهران: انتشارات انوشه، ۱۳۷۹. شابک ۹۶۴-۹۲۹۲۵-۵-۱.
زیباکلام، صادق. ما چگونه ما شدیم؟. چاپ دوازدهم. تهران: انتشارات روزنه، ۱۳۸۲. شابک ۹۶۴-۳۳۴-۵-۰.
علمداری، کاظم. چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟. چاپ نهم. تهران: نشر توسعه، ۱۳۸۲. شابک ۹۶۴-۶۶۰۹-۲۴-۴.
غفوروف، باباجان. تاجیکان، تاریخ قدیم، قرون وسطی و دورهٔ نوین، جلد اول و دوم. دوشنبه: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۷.
قدیانی، عباس. جغرافیای تاریخی ری «رگا». تهران: انتشارات آرون، ۱۳۷۹. شابک ۹۶۴-۷۲۱۷-۱۰-۲.
قراگوزلو، غلامحسین. هگمتانه تا همدان. تهران: انتشارات اقبال، ۱۳۷۳.
کسایی، نورالله. «سرگذشت دانشمندان و مراکز دانش در حمله مغول». نامه پژوهش، ش. ۴ (۱۳۷۶).
گرایلی، فریدون. نیشابور شهر فیروزه. مشهد: مؤسسهٔ چاپ و انتشارات و گرافیک دانشگاه فرودسی، ۱۳۵۷.
مظهر، محمد سلیم. «فارسی سرایان مهاجر در دورهٔ سلاطین مملوک». نامهٔ پارسی، ش. ۱۳ (۱۳۷۸).
میرعابدینی، ایران. «تصوف (بخش اول)». در دانشنامه جهان اسلام. ۱۳۹۱. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۰۹ دسامبر ۲۰۱۲. بازبینیشده در ۵ شهریور ۱۳۹۱.
موسوی، سید محمود. توس شهر خفته در تاریخ. تهران: سازمان میراث فرهنگی کشور، ۱۳۷۰.
هنرفر، لطف الله. اصفهان. چاپ دوم. تهران: شرکت سهامی کتاب های جیبی با همکاری مؤسسهٔ انتشارات فرانکلین، ۱۳۵۶.
یاحقی، محمد جعفر و علیرضا محمودی. «مولوی و مغولان». فصلنامه تخصصی مولوی پژوهی، ش. ۱۰ (۱۳۹۰).
Kasheff, Manouchehr. "GĪLĀN v. History under the Safavids”. In Encyclopaedia Iranica. 2012. Archived from the original on 09 December 2012.
Madelung, Wilferd. "GĪLĀN iv. History in the Early Islamic Period”. P. Bearman; Th. Bianquis; C.E.. In Encyclopaedia Iranica. 2012. Archived from the original on 09 December 2012.
Morgan, D.O.. "Mongols”. P. Bearman; Th. Bianquis; C.E. Bosworth; E. van Donzel; and W.P. Heinrichs. In Encyclopaedia of Islam. Second ed. Brill Online, 2012. Archived from the original on 09 December 2012.