دختر ایرانی با گریه بازیگر شد
ای« نفیسه روشن» بازیگری بسیار جدیتر از آن بود که با درس خواندن در یک رشته دیگر فراموش شود؛ دختر مهربان و سربه زیر سریالهای تلویزیونی اگرچه حقوق خوانده اما پای علاقهاش به بازیگری از همان روزهای اول وسط کشیده شده تا حالا او بعد از اینهمه سال یکی از بازیگران شناختهشده تلویزیون باشد. این بار در صفحه اولینها از نفیسه روشن پرسیدیم که چطور اولینبار مقابل دوربین قرار گرفته؟
او از اینجا شروع میکند
از دوره راهنمایی و دبیرستان احساس کردم به بازیگری علاقه دارم. در آن دوران عضو گروه تئاتر بودم و در مدرسه و کلاسهای کانون پرورش فکری تئاتر بازی میکردم. از همان موقع علاقه به بازیگری در درونم بود.
چقدر حس علاقه به بازیگری را جدی گرفتی؟
خیلی زیاد؛ در حدی که در دوران مدرسه و دانشگاه همیشه عضو گروه تئاتر بودم و زمانی که در رشته حقوق تحصیل میکردم همچنان بازیگری را دنبال میکردم و هیچوقت نتوانستم آن را کنار بگذارم. بد نیست بدانید صرفا به دلیل اصرار خانواده در رشته حقوق تحصیل کردم. پدر و مادرم همیشه «دکتر اصفهانی» را برای من مثال میزدند و معتقد بودند دکتر اصفهانی در عین حال که موزیسین بسیار حرفهای و با صدای خوب است، پزشک ماهری هم هستند؛ بنابراین میخواستند من وکالت را دنبال کنم و در کنار آن بتوانم بازیگر ماهری هم باشم.
اولین بار حس علاقه به بازیگری را با چهکسی در میان گذاشتی؟
طبیعتا هرکسی با پدر و مادرش مشورت میکند و من هم علاقه به هنرپیشگی را با خانوادهام در میان گذاشتم. آنها همیشه مشوق من بودند؛ تا جایی که میتوانم بگویم موفقیت الانم را مدیون مادرم هستم.
اولین بار که مقابل دوربین قرار گرفتی چه حسی داشتی؟
همانطور که گفتم در سریال «روزهای بهیادماندنی» برای اولینبار مقابل دوربین قرار گرفتم. آن موقع چون تیراندازی و سوارکاری میدانستم، خیلی سریع برای آن نقش انتخاب شدم. آن زمان آنقدر استرس به من وارد شد که بعد از حرکت دوربین چند ثانیه ماتم برد چون نمیدانستم صدا رفت، دوربین رفت یعنی چه و با اصطلاحات آشنا نبودم. بعد از آن، وقتی با تفنگ شلیک کردم دست من لای ماشه گیر کرد و کلی خونریزی کرد اما آنقدر غرق در فیلمبرداری بودمکه متوجه خونریزی دستم نشدم تا اینکه بچهها گفتند از دستت خون میآید و من را بردند تا دستم را پانسمان کنند.
تا وقتی که وارد دنیای حرفهای بازیگری شوی چه اتفاقاتی برایت افتاد؟ هیچوقت اتفاقی برایت پیش آمده که از تصمیمی که گرفته بودی ناامید شوی؟
ورود به این حرفه برایم خیلی سخت بود. آن زمان به دلیل اتفاقات و پیشامدهایی که وجود داشت به من اجازه ورود به دنیای بازیگری داده نمیشد. خب ۷-۶ سال پیش ورود به سینما خیلی سخت بود، مثل الان نبود که یک بازیگر یک شبه به همهچیز دست پیدا کند. حتی در خیلی مواقع من قرارداد میبستم اما شبانه متوجه میشدم قراردادم لغو شده است و در روزنامهها و مجلات میدیدم شخص دیگری نقشی که به من سپرده شده بود را بازی میکند. حتی یادم میآید در یک پروژه قرارداد بازی در سریال ماه رمضان سال ۸۴ را امضا کرده بودم اما بعد از ۳ روز از طریق روزنامه بانی فیلم متوجه شدم که شخص دیگری جای من مقابل دوربین قرار گرفته. شاید باورتان نشود؛ از در «هتل لاله» اشک ریختم تا منزلمان؛ آن هم زیر باران. اما خب قسمت من این بود که در سریال سال بعد (اغما) بازی کنم. متاسفانه از این دست اتفاقات برای من خیلی پیش آمده و میدانم خیلی از جوانها هنوز هم درگیر این اتفاقات هستند.
اولین تلاش جدی که برای رسیدن به هدفت کردی چه بود؟
من مطالعات زیادی در زمینه بازیگری داشتم؛ بهخصوص که برادرم کارگردانی میخواند کتابهای زیادی در این زمینه به من معرفی کرد، فیلم میدیدم و در کلاسهای مقدماتی استاد سمندریان شرکت کردم اما چون دانشجو بودم نمیتوانستم وقت زیادی برای گذراندن دورههای مختلف بازیگری بگذارم. البته با تمام وجود تلاش میکردم یعنی هرجایی که معرفی میشد، مصرانه سر ساعت مقرر حضور پیدا میکردم. سعی میکردم تمام ویژگیهایی که یک حرفهای باید داشته باشد را یاد بگیرم.
اولین تجربه بازی جدیات در کدام کار بود؟
من از سال ۸۲ با سریال «روزهای بهیادماندنی» جلوی دوربین رفتم. بعد از آن هم در سریال «روزگار غریب» کار کیانوش عیاری. اما اولین بازی جدی من کار «کلانتر» در سال ۸۵ بود. نقش یک اپیزود را بازی میکردم ولی بعد از آن به صورت خیلی جدیتر در سریال «اغما» بود که دیده شدم و مورد استقبال مردم قرار گرفتم.
واکنش بقیه گروه بعد از بازی در اولین کارت چطور بود؟
آنقدر از من راضی بودند که دستیار و برنامهریز آن کار، من را برای پروژه آقای عیاری معرفی کردند؛ خدا را شکر همیشه از من راضی بودند. شاید به این دلیل که هیچوقت نمیخواستم فقط یک بازیگر معروف باشم و همه من را با دست نشان دهند؛ میخواستم تبدیل به یک بازیگر حرفهای شوم که به غیر از مردم؛ بچههای محیط کارم نیز دوستم داشته باشند؛ احترام گذاشتن به پیشکسوتان و همه عوامل را هیچوقت فراموش نمیکنم.
اولین دستمزدت چقدر بود و با آن چه کردی؟
۱۰۰ هزار تومان در سال ۸۲ دستمزد گرفتم. همه دستمزدم را داخل پاکت گذاشتم و به مادرم تقدیم کردم. صبر مادرم، کمکها و مشورتهای او بود که باعث شد به جایگاهی برسم که همیشه دلم میخواست. مادر من همیشه منتظر بود ببیند زحماتش چه زمانی به نتیجه میرسد و هیچوقت دست از حمایتش نکشید.
اگر به سالهای قبل از بازیگریات برگردی باز هم این شغل را انتخاب میکنی؟
صد درصد باز هم این شغل را انتخاب میکنم. هرکس اگر عاشق باشد چشمش به روی همه بدیها و تلخیها بسته است و راهش را ادامه میدهد. میگویند هنر، یک عشق یکطرفه است؛ اگر عاشق هنرت باشی شاید جواب عشقت را نگیری اما تو باید حست را جدی بگیری.
این زیر ذرهبین بودن تو را از دنیای خودت دور میکند؛ هنوز هم بازیگری مثل روزهای اول برایت رؤیایی است یا با واقعیتهای دیگری روبهرو شدهای؟
بازیگری هنوز برایم رؤیایی است. چون رؤیای بچگی من بوده و از بچگی آرزو داشتم یا خلبان شوم یا هنرپیشه. خب وقتی به این رؤیا رسیدهام، قدر آن را میدانم و درنتیجه هنوز برایم رؤیایی است. همین دو روز پیش یکی از کارهایم از تلویزیون پخش شد؛ با چنان ذوق و شوقی در کنار خانواده فیلم را میدیدم که انگار اولین کار من است که پخش میشود. اما خب یکسری تلخیها، واقعیتها و قوانین هم وجود دارد؛ به هر حال از قدیم گفتهاند: آدمهای بزرگتر مشکلات بزرگتری هم دارند؛ بنابراین پذیرفتهام که اتفاقات و مشکلات تلخ هم سر راهم قرار میگیرد و مجبورم از این موقعیتهای تلخ عبور کنم.
بعد از اینکه بازیگر شناختهشده و معروفی شدی، روند زندگیات چه تغییری کرد؟
روند زندگی برای خودم خیلی سخت شد و برای خانوادهام سختتر. چون قبل از بازیگر شدنم همیشه همراه خانوادهام بودم؛ چه در مهمانیها و مراسم خانوادگی و چه در تفریحاتی مثل پارک و خرید و اینطور جاها. اما از لحظهای که به عنوان یک بازیگر شناخته شده در بین مردم جا گرفتم حتی نتوانستم به رستوران بروم؛ به این دلیل که هرکس دلش میخواهد در رستوران راحت غذا بخورد، اما وقتی مردم میشناسندت، دائم زیر ذرهبین مردم هستی و حتی غذا راحت از گلویت پایین نمیرود. باید مرتب غذا بخوری و در کل نمیتوانی آنطور که دلت میخواهد راحت باشی. جالب است که در این فضا با توجه به توقع مردم حتما باید ماشین مدل بالا داشته باشی و آخرین مدل موبایل دستت باشد. در کل، مردم به ظواهر یک بازیگر دقت میکنند و آن راحتی که خودت میخواهی را از تو میگیرند. بارها شده وقتی با خانواده، برادر و داییهایم به خیابان رفتهام، مردم از من پرسیدهاند معرفی نمیکنید؟ مردم دوست دارند بدانند کسانی که با من هستند چه نسبتی با من دارند.
The underlying connection was closed: Could not establish trust relationship for the SSL/TLS secure channel.