مجله همشهری جوان:شمایلی که بهداد روی پرده سینما و در زندگی شخصی اش به ما نشان می دهد با باقی ستاره های مشابه سینمایمان چه تفاوتی می کند؟
شاید عصاره و خلاصه این تمایزها یک جمله باشد: «بهداد (برخلاف خیلی از آن ستاره ها) کامل نیست.» آدمی است پر از عیب و ایراد و ضعف و اشکال. درواقع در قیاس با آن ستاره ها. او «کلکسیونی از نداشتن ها»ست. برای این حرف، سعی کردیم مفید و مختصر مقایسه ای بین او و دیگر ستاره های سال های دور و نزدیکمان داشته باشیم. این قیاس براساس تصویر تثبیت شده و مالوف هرکدام از این هنرپیشه ها در ذهن و خاطره ماست؛ طبعا مثال های نقض هم کم پیدا نمی شوند.
● مثل محمدرضا گلزار خوش تیپ نیست
وقتی گلزار در هیات نقش اول «بوتیک» دوازدهمین تجربه سینمایی اش را از سر می گذراند، یک نفر که چندسالی هم از او بزرگ تر بود. در یک نقش کوچک هم بازی اش شد و پا روی اولین پله شهرت گذاشت. همان موقع بیل بوردهای کت و شلوارپوش گلزار در بزرگراه های تهران خودنمایی می کرد. اصلا شاید همین ها باعث شد در بوتیک یک بار برای همیشه، موقع عوض کردن لباس بالاتنه اش را ببینیم.
گلزار از همان وقت تا حالا نماد خوش تیپی و خوش هیکلی است. تصویر سینمایی اش هم شده آدم خوش چهره پول دار موفق همه چیز تمام. بهداد گرچه از نظر چهره و فیزیک جذاب است. اما سخت بتوان با معیارهای دقیق و واقعی زیبایی شناسی، خوش سیما و خوش اندام حسابش کرد. او بیرون از پرده هم هیچ وقت پیرو مدهای لباس و پوشش های طبق الگو نبوده. در جشن خانه سینما یا فرش قرمز سعادت آباد، صرفا برای غافلگیرکردن در انظار ظاهر می شود. همفری بوگارت درباره مارلون براندو گفته: «وقتی ما با کت شلوار و کلاه شاپو سعی در جلب توجه داشتیم. او با زیرپوش عرقی اش دلربایی می کرد.» بهداد انگار اینجا هم بی شباهت به استادش نیست.
● مثل محمدرضا فروتن عاقل نیست
به جای عاقل البته بهتر بود از «مجنون نما» استفاده می کردیم. تصور این که محمدرضا فروتن که امروز نیک پارچه آقا»ست، یک روزیگاری به خاطر نقش های دیوانه، مجنون / عصبی اش متهم می شد که جز این شخصیت نقش دیگری را نمی تواند بازی کند. غیرممکن است (از همان تک قسمت «سرنخ» بگیر تا «فریاد» و «قرمز» و «دوزن»، حتی «شب یلدا» و «متولد ماه مهر» هم رگه هایی از این جنون و عصبیت را با خود داشتند) اما فشارها بالاخره نتیجه داد و فروتن قالب آدم های متشخصی مثل استاد «کنعان» را هم تجربه کرد و از عاشق پیشگی در «باغ های کندلوس» یا شیطنت در «نوک برج» هم غفلت نورزید.
بهداد ولی از اینکه دیوانه اش بخوانند نه که ابایی نداشت که حال هم می کرد. این شو اجراکردن وسط مصاحبه ها و جفت چارکش انداختن ها و تعریف از خود کردن ها و... همه را از این منظر راحت می شود تفسیر کرد. او شا ید به مثابه کودکی است که از اینکه به خاطر رفتار غریب یا اشتاهش مورد توجه قرار می گیرد، خجالت نمی کشد؛ دوست دارد در آن وضعیت بماند تا بیشتر نگاهش کنند.
● مثل پارسا پیروزفر متفاوت نیست
وقتی اسم پارسا را می شنوید، اولین تصویری که به ذهنتان می آید چیست؟ شوهر معتاد، عصبی و عاشق «مهمان مامان»؟ دکتر بیژن مهربان و وظیفه شناس «در چشم باد»؟ آهنگساز هپروتی و مشنگ «اسب حیوان نجیبی است»؟ رفیق عاقل و سرد و گرم چشیده «این جا بدون من»؟ کدام؟ پارسا گرچه خیلی راحت می توانست بعد از «در پناه تو» در شمایل دون ژوآن خوش تیپ حاضرجواب ماندگار شود، اما لذت «تجربه کردن با تنوع» را به وسوسه «ماندگارشدن با تکرار» ترجیح داد.
چنین بازیگرهایی (مثل پیتر سلرز، یا نمونه وطنه اش سعید پورصمیمی) هرقدر هم توانا و بااستعداد باشند، قابلیت شمایل شدن را ندارند. انتخاب بهداد اما این بود.و او مثل مرشد و مرادش مارلون براندو تا جایی که راه داشت و می شد. همان شخصیتی را که دلش می خواست بازی کرد. حتی وقت هایی که نقش این همه برون ریزی و اکت و هیجان را نمی طلبید و قرار بود آرام تر و درون گراتر باشد، باز یک جاهایی با شیطنت کار خودش را می کرد. «زندگی با چشمان بسته» یا حتی همین پلیس سریال آخرش، نمونه هایی از این شیطنت اند.
● مثل شهاب حسینی مثبت نیست
«ای وا... ای وای...». این دو صوت حسرت ساده که به موثرترنی شکلش یکی، دوباری از دهان احمد ندرباره الی» شنیده می شود. شاید موجزترین و در عین حال دقیق ترین تصویر شهاب حسینی در سینمای ما باشد. سخت است بتوان او را در نقشی پلید و خبیث با ضعف هایی پنهان و آشکار تصور کرد. حتی در «سوپراستار» هم باوجود آن همه گناه، دست آخر باید متنبه شود. بهداد اما نه همیشه اما خیلی وقت ها بدمن سمپاتی انگیز و دوست داشتنی قصه است.
«محسن» سعادت آباد به زنش خیانت می کند. «مهرداد» بوتیک ساقی مواد می شود، «فرهاد» هفت دقیقه تا پاییز آدم نفله ای است که زنش ترکش کرده. «هدایت» مجنون لیلی ولگرد بی چاره ای است که برای صنار پول، روی جانش قمار می کند و توی «دایره زنگی»، «این جوری» ملت را اغفال می کند. غیر از یکی دو استثنا، او هیچ وقت قطب خیر ماجرا نبوده.
وقتی هم مثل «جرم» قرار است نقش مثبت تری بازی کند، باز همه چیز طوری جلو می رود که بددهنی و شری و لات بازی اش بیشتر توی ذهن بیننده می ماند. شخصیت های بهداد را هیچ وقت نمی توان در رسانه ملی به عنوان الگوی نسل جوان تبلیغ کرد. حتی طغیان و عصیانش هم به نتیجه مثبتی منتهی نمی شود به یک عملیات انتحاری کله شقانه بیشتر شده است.
● مثل بهرام رادان قهرمان نیست
رادان را از همان اول که با «شور عشق» روی پرده رفت. جز در دو سه فیلم معدود (مثل «حکم» و «سرازهای جمعه» و «تقاطع») چقدر در غیر نقش اول به یاد می آورید؟ او همیشه قهرمان قصه است. از «آواز قو» و «شمعی در باد» و «بی پولی» تا «گاوخونی» و «تردید» و «سنتوری». هم ذات پنداری کردن با قهرمان و جدی گرفتن بازیگری که نقش محوری داشته، خیلی کار سختی نیست. اما بهداد غیر از فیلم اولش (آخر بازی) هیچ وقت نقش اول نبوده است. (نمی خواهید که «هرشب تنهایی» را نقش اول حساب کنیم؟) در عوض بیشتر نقش آدم حاشیه ای را داشته که برای به چشم آمدن به هر آب و آتشی می زند. (کاری که در زندگی شخصی اش هم کم نکرده.)
شاهرخ فروتنیان را در «کافه ستاره» کشته یا توی «محاکمه در خیابان» شب جشن ازدواج رفیق فابریکش، پرده از خیانت عروس خانم برداشته. ما هم که پای فیلم هایش می نشینیم هیچ کدام قهرمان نیستیم و تمام زورمان برای دیده شدن هم معمولا به جایی نمی رسد. آیا بهداد آینه ماست؟
● مثل ابوالفضل پورعرب عاشق پیشه نیست
داداش گوگولی «زندگی با چشمان بسته» و شوهر جان به لب رسیده «هر شب تنهایی» به کنار، زن ها در زندگی شخصیت هایی که بهداد بازی شان می کند چه نقشی دا رند؟ رویا تیموریان در «کافه ستاره»، افسانه چهره آزاد در «بوتیک» یا همان لیلای «سعادت آباد»؟ فرق عاشقیت بهداد با پورعرب که یک دوره ای شمایل مرد رومانتیک عاشق پیشه را با «عروس» و «آواز تهران» در سینمای ما بازی می کرد زمین تا آسمان است.
ممکن است البته مثل او در «دو روی سکه»، دلش بخواهد عینک دودی بزند. سوار موتور شود و همین طور که باید توی موهایش می پیچد توی شهر بچرخد اما آن وقت ترانه روی صحنه باید «مرد تنها»ی فرهاد باشد،نه چیزی که از غم فراق معشوق می گوید. عاشق ترین نقش بهداد افسر عراقی «روز سوم» است. خداییش می توانید «فواد» فیلم لطیفی را به هیات جوانی به درخت تکیه کرده تصور کنید؟
● مثل بیژن امکانیان احساساتی نیست
فقط کافی است «پدر... پدر...» گفتن های امکانیان (با دوبله خسروشاهی) در «گل های داوودی» را به یاد بیاورید تا تفاوت شمایلی که او در سینمای ما ساخت را با بهداد احساس کنید. حتی رگه ای از شخصیت احساساتی و سانتی مانتال او در «دبیرستان» و «در آرزوی ازدواج» که به راحتی بغض می کرد و اشک تماشاچی را درمی آورد، در ستاره امروز ما به چشم نمی خورد.
خب البته اگر احساسات را به معنای کنارگذاشتن عقل حسابگر و منطق «دودوتا چهارتا» درنظر بگیریم، چرا. اما خشم و سرکشی و کنترل ناپذیری شمایل بهداد، بیشتر از «قلب»، تابع «غریزه» است. «استنلی کووالسلی» اتوبوسی به نام هوس و »جیک لاموتا»ی گاو خشمگین هم آدم های منطقی و عاقلی نبودند، اما ربطی به کری گرانت یا جک لمون نداشنتد. تصور اشک ریختن بهداد در صحنه ای از فیلم هایش – چنان که «در هر شب تنهایی» بود – برای مخاطب خیلی دور از ذهن است. دوست داریم آقای قهرمان به جای آبغوره گرفتن، آن جا هم نعره بزند و تنوره بکشد.