بهداد؛ آقای نداشتن های بزرگ!
شمایلی که بهداد روی پرده سینما و در زندگی شخصی اش به ما نشان میدهد با باقی ستاره های مشابه سینمایمان چه تفاوتی میکند؟ شاید عصاره و خلاصه این تمایزها یک جمله باشد: «بهداد (برخلاف خیلی از آن ستاره ها) کامل نیست.»
شاید عصاره و خلاصه این تمایزها یک جمله باشد: «بهداد (برخلاف خیلی از آن ستاره ها) کامل نیست.» آدمی است پر از عیب و ایراد و ضعف و اشکال. درواقع در قیاس با آن ستاره ها. او «کلکسیونی از نداشتن ها»ست. برای این حرف، سعی کردیم مفید و مختصر مقایسه ای بین او و دیگر ستاره های سال های دور و نزدیکمان داشته باشیم. این قیاس براساس تصویر تثبیت شده و مالوف هرکدام از این هنرپیشه ها در ذهن و خاطره ماست؛ طبعا مثال های نقض هم کم پیدا نمیشوند.
مثل محمدرضا گلزار خوش تیپ نیست
وقتی گلزار در هیات نقش اول
«بوتیک»
دوازدهمین تجربه سینمایی اش را از سر میگذراند، یک نفر که چندسالی هم از او بزرگ تر بود. در یک نقش کوچک هم بازی اش شد و پا روی اولین پله شهرت گذاشت. همان موقع بیل بوردهای کت و شلوارپوش گلزار در بزرگراه های تهران خودنمایی میکرد. اصلا شاید همین ها باعث شد در بوتیک یک بار برای همیشه، موقع عوض کردن لباس بالاتنه اش را ببینیم.
گلزار از همان وقت تا حالا نماد خوش تیپی و خوش هیکلی است. تصویر سینمایی اش هم شده آدم خوش چهره پول دار موفق همه چیز تمام
. بهداد گرچه از نظر چهره و فیزیک جذاب است. اما سخت بتوان با معیارهای دقیق و واقعی زیبایی شناسی، خوش سیما و خوش اندام حسابش کرد. او بیرون از پرده هم هیچ وقت پیرو مدهای لباس و پوشش های طبق الگو نبوده. در جشن خانه سینما یا فرش قرمز
سعادت آباد
، صرفا برای غافلگیرکردن در انظار ظاهر میشود.
همفری بوگارت
درباره مارلون براندو گفته:
«وقتی ما با کت شلوار و کلاه شاپو سعی در جلب توجه داشتیم. او با زیرپوش عرقی اش دلربایی میکرد.» بهداد انگار اینجا هم بی شباهت به استادش نیست.
مثل محمدرضا فروتن عاقل نیست
به جای عاقل البته بهتر بود از «مجنون نما» استفاده میکردیم. تصور این که محمدرضا فروتن که امروز نیک پارچه آقا»ست، یک روزیگاری به خاطر نقش های دیوانه، مجنون/ عصبی اش متهم میشد که جز این شخصیت نقش دیگری را نمیتواند بازی کند. غیرممکن است (از همان تک قسمت
«سرنخ»
بگیر تا
«فریاد»
و
«قرمز»
و
«دو زن»
، حتی
«شب یلدا»
و
«متولد ماه مهر»
هم رگه هایی از این جنون و عصبیت را با خود داشتند) اما فشارها بالاخره نتیجه داد و فروتن قالب آدم های متشخصی مثل استاد
«کنعان»
را هم تجربه کرد و از عاشق پیشگی در
«باغ های کندلوس»
یا شیطنت در
«نوک برج»
هم غفلت نورزید.
بهداد ولی از اینکه دیوانه اش بخوانند نه که ابایی نداشت که حال هم میکرد.
این شو اجرا کردن وسط مصاحبه ها و جفت چارکش انداختن ها و تعریف از خود کردن ها و... همه را از این منظر راحت میشود تفسیر کرد.
او شا ید به مثابه کودکی است که از اینکه به خاطر رفتار غریب یا اشتاهش مورد توجه قرار میگیرد، خجالت نمیکشد؛
دوست دارد در آن وضعیت بماند تا بیشتر نگاهش کنند.
مثل پارسا پیروزفر متفاوت نیست
وقتی اسم پارسا را میشنوید، اولین تصویری که به ذهنتان میآید چیست؟ شوهر معتاد، عصبی و عاشق
«مهمان مامان»
؟ دکتر بیژن مهربان و وظیفه شناس
«در چشم باد»
؟ آهنگساز هپروتی و مشنگ
«اسب حیوان نجیبی است»
؟ رفیق عاقل و سرد و گرم چشیده
«این جا بدون من»
؟ کدام؟ پارسا گرچه خیلی راحت میتوانست بعد از
«در پناه تو»
در شمایل دون ژوآن خوش تیپ حاضرجواب ماندگار شود، اما لذت «تجربه کردن با تنوع» را به وسوسه
«ماندگارشدن با تکرار»
ترجیح داد.
چنین بازیگرهایی (مثل
پیتر سلرز
، یا نمونه وطنه اش
سعید پورصمیمی
) هرقدر هم توانا و بااستعداد باشند، قابلیت شمایل شدن را ندارند. انتخاب بهداد اما این بود. و او مثل مرشد و مرادش مارلون براندو تا جایی که راه داشت و میشد. همان شخصیتی را که دلش میخواست بازی کرد. حتی وقت هایی که نقش این همه برون ریزی و اکت و هیجان را نمیطلبید و قرار بود آرام تر و درون گراتر باشد، باز یک جاهایی با شیطنت کار خودش را میکرد.
«زندگی با چشمان بسته»
یا حتی همین پلیس سریال آخرش، نمونه هایی از این شیطنت اند.
مثل شهاب حسینی مثبت نیست
«ای وا... ای وای...». این دو صوت حسرت ساده که به موثرترین شکلش یکی، دوباری از دهان احمد
«درباره الی
» شنیده میشود. شاید موجزترین و در عین حال دقیق ترین تصویر شهاب حسینی در سینمای ما باشد. سخت است بتوان او را در نقشی پلید و خبیث با ضعف هایی پنهان و آشکار تصور کرد. حتی در «سوپراستار» هم باوجود آن همه گناه، دست آخر باید متنبه شود. بهداد اما نه همیشه اما خیلی وقت ها بدمن سمپاتی انگیز و دوست داشتنی قصه است.
«محسن» سعادت آباد به زنش خیانت میکند. «مهرداد» بوتیک ساقی مواد میشود، «فرهاد» هفت دقیقه تا پاییز آدم نفله ای است که زنش ترکش کرده. «هدایت» مجنون لیلی ولگرد بی چاره ای است که برای صنار پول، روی جانش قمار میکند و توی «دایره زنگی»، «این جوری» ملت را اغفال میکند. غیر از یکی دو استثنا، او هیچ وقت قطب خیر ماجرا نبوده.
وقتی هم مثل
«جرم»
قرار است نقش مثبت تری بازی کند، باز همه چیز طوری جلو میرود که بددهنی و شری و لات بازی اش بیشتر توی ذهن بیننده میماند. شخصیت های بهداد را هیچ وقت نمیتوان در رسانه ملی به عنوان الگوی نسل جوان تبلیغ کرد. حتی طغیان و عصیانش هم به نتیجه مثبتی منتهی نمیشود به یک عملیات انتحاری کله شقانه بیشتر شده است.
مثل بهرام رادان قهرمان نیست
رادان را از همان اول که با
«شور عشق»
روی پرده رفت. جز در دو سه فیلم معدود (مثل
«حکم»
و
«سربازهای جمعه»
و
«تقاطع»
) چقدر در غیر نقش اول به یاد میآورید؟ او همیشه قهرمان قصه است. از
«آواز قو»
و
«شمعی در باد»
و
«بی پولی»
تا
«گاوخونی»
و
«تردید»
و
«سنتوری»
. هم ذات پنداری کردن با قهرمان و جدی گرفتن بازیگری که نقش محوری داشته، خیلی کار سختی نیست. اما بهداد غیر از فیلم اولش (
آخر بازی
) هیچ وقت نقش اول نبوده است. (نمیخواهید که
«هرشب تنهایی»
را نقش اول حساب کنیم؟) در عوض بیشتر نقش آدم حاشیه ای را داشته که برای به چشم آمدن به هر آب و آتشی میزند. (کاری که در زندگی شخصی اش هم کم نکرده.)
شاهرخ فروتنیان را در
«کافه ستاره»
کشته یا توی
«محاکمه در خیابان»
شب جشن ازدواج رفیق فابریکش، پرده از خیانت عروس خانم برداشته.
ما هم که پای فیلم هایش مینشینیم هیچ کدام قهرمان نیستیم و تمام زورمان برای دیده شدن هم معمولا به جایی نمیرسد. آیا بهداد آینه ماست؟
مثل ابوالفضل پورعرب عاشق پیشه نیست
داداش گوگولی
«زندگی با چشمان بسته»
و شوهر جان به لب رسیده
«هر شب تنهایی»
به کنار، زن ها در زندگی شخصیت هایی که بهداد بازی شان میکند چه نقشی دا رند؟ رویا تیموریان در
«کافه ستاره»
، افسانه چهره آزاد در
«بوتیک»
یا همان لیلای
«سعادت آباد»
؟ فرق عاشقیت بهداد با پورعرب که یک دوره ای شمایل مرد رومانتیک عاشق پیشه را با
«عروس»
و
«آواز تهران»
در سینمای ما بازی میکرد زمین تا آسمان است.
ممکن است البته مثل او در
«دو روی سکه»،
دلش بخواهد عینک دودی بزند. سوار موتور شود و همین طور که باید توی موهایش میپیچد توی شهر بچرخد اما آن وقت ترانه روی صحنه باید «مرد تنها»ی فرهاد باشد، نه چیزی که از غم فراق معشوق میگوید.
عاشق ترین نقش بهداد افسر عراقی «روز سوم» است.
خداییش میتوانید «فواد» فیلم لطیفی را به هیات جوانی به درخت تکیه کرده تصور کنید؟
مثل بیژن امکانیان احساساتی نیست
فقط کافی است «پدر... پدر...» گفتن های امکانیان (با دوبله خسروشاهی) در
«گل های داوودی»
را به یاد بیاورید تا تفاوت شمایلی که او در سینمای ما ساخت را با بهداد احساس کنید. حتی رگه ای از شخصیت احساساتی و سانتی مانتال او در
«دبیرستان»
و
«در آرزوی ازدواج»
که به راحتی بغض میکرد و اشک تماشاچی را درمیآورد، در ستاره امروز ما به چشم نمیخورد.
خب البته اگر احساسات را به معنای کنارگذاشتن عقل حسابگر و منطق «دودوتا چهارتا» درنظر بگیریم، چرا. اما خشم و سرکشی و کنترل ناپذیری شمایل بهداد، بیشتر از «قلب»، تابع «غریزه» است. «استنلی کووالسلی»
اتوبوسی به نام هوس
و «جیک لاموتا»ی
گاو خشمگین
هم آدم های منطقی و عاقلی نبودند، اما ربطی به
کری گرانت
یا
جک لمون
نداشنتد. تصور اشک ریختن بهداد در صحنه ای از فیلم هایش – چنان که
«در هر شب تنهایی»
بود – برای مخاطب خیلی دور از ذهن است.
دوست داریم آقای قهرمان به جای آبغوره گرفتن، آن جا هم نعره بزند و تنوره بکشد.
The underlying connection was closed: Could not establish trust relationship for the SSL/TLS secure channel.