پای صحبت جویس كرول اوتس به بهانه انتشار تازهترین كتابش
اوتس كه برای نوشتن رمانهایی چون «آب سیاه»، «بلوند»، «آنها» و چندین كتاب دیگر شناخته شده است، برای مدت 47 سال با ریموند اسمیث، نویسنده و ویراستار، زندگی زناشویی داشت تا این كه شوهرش سال 2008 از دنیا رفت.
او كه داستان را براحتی صحبت كردن مینویسد، ابتدا گیج شده بود كه چگونه اندوه خود را در قالب داستان روایت كند یا اینكه اصلا این كار را انجام بدهد یا نه.
اوتس در مورد كتاب خاطراتی كه با عنوان «داستان یك بیوه» نوشته، میگوید: این موضوعی نبود كه بخواهم در قالب یك كتاب متعارف به سراغش بروم. در آن زمان مشغول نوشتن یادداشتهای روزانهام بودم؛ هر شب این روزنوشتهها را مینوشتم چون خوابم نمیبرد. اسم روزنوشته را هم نمیشد روی آنها گذاشت، چون آنها را بر روی تكههای كاغذی مینوشتم كه به طور اتفاقی دور و برم بودند.
رمان یا خاطره
اوتس 72 ساله نه تنها در زمره پركارترین نویسندگان بلكه در زمره ماجراجوترین نویسندگان نیز هست؛ از این جهت كه او تمایل دارد وارد ذهن شخصیتهای داستانی از تمام گروههای سنی و طبقات اجتماعی بشود و صمیمانهترین افكار را در زمینه رابطه زنان و مردان و خشونت و استیصال بیان كند. اوتس طی مصاحبهای این گونه توضیح میدهد: سرمنشا شكلگیری و تكامل یك رمان معمولا «شخصیت» است. شخصیتها داستان را خلق میكنند؛ شكل یك رمان كاملا زاییده تخیل نویسنده است، ولی باید یك جور پیوستگی و انسجام زیباییشناختی داشته باشد. ولی در كتاب جدید اوتس، این شخصیتها خودش و شوهر متوفایش هستند. او دوست ندارد كتاب خاطراتش كه یك قصه خوشساخت هم دارد، به صورت رمان خوانده شود. در اینجا دیگر خود زندگی تعیین كرده كه كتاب او چگونه كتابی باشد. او بیش از یك سال پس از مرگ شوهرش كه به دلیل ابتلا به بیماری ذاتالریه در بیمارستان بستری شده بود، نوشتن كتاب خاطراتش براساس یادداشتهای روزانهاش را شروع كرد. او ابتدا تصمیم داشت كتابی تحت عنوان «كتاب راهنمای بیوهها» بنویسد و در آن با لحنی طنزآمیز ولی تلخ، نكاتی را برای افراد داغدار بیان كند. اوتس هر چه بیشتر افكار روزانه خود و همچنین اولین خاطراتش از ریموند اسمیث را وارد كتاب خود میكرد، كتاب خاطراتش كاملتر میشد. او كتاب «داستان یك بیوه» را یك جور «پیكره هم بند» مینامد. میگوید: هیچ كدام از بخشهای این كتاب از قبل برنامهریزی نشده بود. من معمولا برای تمام چیزهایی كه مینویسم، حتی داستانهای كوتاهم، از قبل یك طرح كلی تعیین میكنم.
ریچارد فورد، نویسنده مطرح آمریكایی و از دوستان اوتس میگوید: هدف او این بود كه راهی پیدا كند و اتفاقی را كه برایش رخ داده بود به گونهای بنویسد كه باعث شود كسانی كه كتابش را میخوانند بفهمند حادثه وحشتناك از دست دادن عزیزان بخشی از زندگی انسانهاست و همه باید آن را پشت سر بگذارند؛ او میخواست تجربه خودش در این زمینه را برای این هدف استفاده كند. البته منظور من از این حرف این نیست كه تنها هدف این كتاب همین است. این كتاب اهداف ادبی هم دارد.
كشف یك راز
اوتس كتاب خاطرات خود را با كتاب خاطرات جوآن دیدیون مقایسه كرده است. كتاب خاطرات جوآن دیدیون كه برنده جایزه هم شده درباره دوران بیوگی است. این كتاب كه «سال افكار جادویی» نام دارد و اوتس آن را زیبا و غمانگیز توصیف كرده، مثل كتاب «داستان یك بیوه» نیست كه در آن غم و اندوه هجوم بیاورد. كتاب اوتس در زمان واقعی و در حال حاضر كه نویسنده ضربه روحی را دارد تحمل میكند، نوشته شده است.
اوتس در كتاب خود ایمیلهایی را كه برای ریچارد فورد و دیگر دوستان فرستاده نیز آورده است. اوتس زیر فشار حس گناه و عذاب وجدان خرد شده است، چون وقتی شوهرش در بیمارستان فوت كرد، او در كنارش نبود. او از آن موقع دیگر نمیتواند بدون دارو بخوابد. از شدت فشار روحی پوست بدنش دچار لك و پیس میشود. آنقدر پوست بدن خود را میخاراند كه از آن خون میآید. در اتومبیلش گریه میكند. در كتاب خاطراتش مینویسد سرش در انبوهی از سیمها گیر كرده است. اوتس در این كتاب در مورد شوهرش و همچنین رابطه زناشوییشان دست به بازنگری میزند. او از خود میپرسد كه واقعا تا چه اندازه همدیگر را میشناختهاند. اوتس رمانی را میخواند كه شوهرش داشته مینوشته ولی هرگز آن را به پایان نرسانده است. شوهرش به او گفته بود كه دارد رمانی مینویسد ولی هرگز آن را به او نشان نداده بود. اوتس میدانست كه شوهرش قبل از آشنایی با او به دلیل تجربه شكست در عشق دچار فروپاشی روانی شده بوده، ولی اكنون اوتس با خواندن یادداشتهایی كه اسمیث برای كتاب ناتمام خود نوشته، به اطلاعات خیلی بیشتری در این زمینه دست مییابد. اسمیث مدتی را در آسایشگاه گذرانده بود و یك روانپزشك در آنجا به او گفته بود كه دچار فراغ عشق شده است.
اوتس مینویسد: این موضوع پس از مرگ ری و پس از گذشت سالها از آن ماجرا دیگر نباید مرا ناراحت كند. ولی او این موضوع را به من نگفته بود! این راز او بود. او دچار فراغ عشق بود. عشق یك شخص دیگر. آنها بندرت از مشكلات شخصیشان با هم حرف میزدند و دلیلش این بوده كه نمیخواستند حواسشان از كارشان پرت شود. اوتس داستانهای خود را نشان اسمیث نمیداد و یا بابت نقد منفیای كه بر كارش نوشته میشد پیش او ابراز ناراحتی نمیكرد. اوتس از حادثهای یاد میكند كه نشان میدهد او چگونه خبرهای ناخوشایند را برای خودش نگه میداشته و با همسر خود در میان نمیگذاشته است: یك مردی بود كه مرا تعقیب میكرد؛ به من نامه مینوشت و مرا تهدید به مرگ میكرد. ولی من چیزی در مورد این قضیه به ری نگفتم. این وضع مدتی ادامه داشت. مرد مزبور یك نویسنده بود و با كارگزار ادبیام تماس گرفته بود و از طریق او تهدیدم كرده بود.
یك روز كارگزارم با ری تماس گرفت و گفت: وضعیت وحشتناكی است. زندگی جویس در خطر است. در حالی كه ری اصلا از ماجرا خبر نداشت و نمیدانست آن خانم در مورد چه چیزی دارد حرف میزند. ری به من گفت كه باید او را در جریان میگذاشتم و من هم گفتم تو چه كار میكردی؟ این یكی از آن موقعیتهایی بود كه نمیخواستم باعث ناراحتیاش بشوم.
|