آره میدونم... دیگه از زیباییم چیز زیادی باقی نمونده... دمم خیلی پشمالو و خوش نقش بود یادته؟ میگفتی این همه پیشی بدبختو با همین دمم خاطرخواهم کردم... راست میگفتی... چقدر عشوه میریختم... خوب هرچی باشه از وقتی چشم باز کرده بودم ملکه خونه بودم من!
اونقد توجه بهم می شد ، اونقد نازم کشیده میشدو میوم برو داشت که فکر این روزا به سرمم نمیزد... چه میدونستم من...چه میدونستم...من ... منی که تموم جونت بودم و هربدبختی رو برام تحمل کردی... منی که اونهمه شب رو برام بیدار موندی...یه شب تب داشتم ... یه شب از شیطونب خوابم نمی برد یه شب دل تنگی میکردم، چندین شبی که عمل کردم و عقیمی و ... منی که فقط خودم میدونم چقدری دوسم داشتی ... منی که همه چیزت بودم ... آخر و عاقبتم میشه این...
میدونی مامانم...
من میدونم...
من میدونم که هنوزم وقتی نیست که بهم فکر کنی و اشکات گوله گوله نیوفته رو گونه هات... میدونم مامانم میدونم ... هنوزم جامو دارم تو دلت... میدونم اگه زندگی باهات بد تا نمی کرد هنوزم گرمی دستاتتو داشتم .... هنوزم خودم لوس لوست بودم.. هنوز
من بودم که کله سحر با شیرین بازیهام بیدارت میکردم که صبحونه مو بدی... تازه اونم چی، وقتی تمام شبو هم شیطون بازیامو کرده بودمو خوابو به چشمات حروم کرده بودم... آره دیگه طاقت اخم و ناراحتیمو نداشتی که...
چه راحت میفهمیدی دلم گرفته و چی میخوام ...و چه سخت به خاطم میجنگیدی! خودم میدیدم کاری نبود که نکنی مامانم... بی پولی... شب بیداری... دعوا و جر و بحث با تموم خونه تون مخصوصا! اون آخرا که شلوغ بازیم زیاد شده بود ...همه کارامو به جون خریدی اما نشد...یادته همش خودم درو پنجره رو باز میردم میرفتم بیرون و میومدم تو... کلی پیشی میومدن تو خونه و چقدر شبها دعوا میکردیم و تو با هول پا میشدی از ترس همسایه و صابخونه و بابا و... منم خوب دستتو خونده بودما یادته... هرشگردی زدی که این بیرون رفتنه رو از سرم بپرونی اما گولتو نخوردم... هر کار کردی نشد... آخرشم یادته افسرده شدم غذا نخوردم دکترم گفت که نمیتونی منو رامم کنی بذا برم بیرون ... آره اینطوری بود که تسلیم شدی یادته... اینطوری بود که تنها راهت شد رهایی من... یادته تو چشام نیگا کردی گفتی... پونل
من نمیتونم..یادت گفتی پونی مثل اینه که با دستای خودم گلومو گرفتم دارم فشار میدم...
آره... اینطوری بود که وقتی همه، از صابخونه گرفته تا همه خونواده ات از سر و صداهای
من عاصی شدن راه حل دیگه ای نموند برات...
من که خونه بشین نمیشدم ... آره رهام کردی مامانم ... شاید ... آره شاید اگه دخمل آرومتری میشدم اینهمه دور نمیشدیم ازهم... به خدا دلم یه ریزه شده برا بوسه هات مامانم ... میدونم یادم تو دلت مرهمی نداره ... آره
من یه دونه دخملت بودم ... سعی کردی همه راهو پا به پام بیای... نشد مامانم ... الانم میدونم هنوز غصه هات مثه کوه تو دلته ... هنو هیشکی نمیدونه تو دلت چه خبره ... هنو هیشکی نمیدونه که برا داشتنم حاضر بودی چیکارا کنی... زندگی به ما سخت گرفت مامانم... گرمی دستاتو کم دارم ... میدونم دلت برای ریتم نفسهام بیتابه...
2 سال گذشته الان
من دیگه 4سالمه... اما هنوزم یاد تو همه شب تو خوابمه... میدونی... تو موتور ماشین کجا و تو تخت نرم و گرم تو بغل تو خوابیدن کجا.... اما... درد دلتو فقط
من میدونم و بس... میدونم هنوزم خودتو نمیبخشی... میدونم دیگه بعد
من اون خنده ها رو لبات نیومد...میدونم حالتو ... خودتو اذیت نکن مامانم ... زندگی باما بد تا کرد...
PersianPet Forum - www.mypet.ir
http://persianpet.org/forum/thread120244.html#ixzz2zSrU0IMM
Under Creative Commons License:
Attribution
Follow us:
@persianpet on Twitter |
mypersianpet on Facebook