چشم که باز کردیم مادر از خانه امن حرف میزد جایی که غذا بود بازی بود و مهربانی بود
چقدر منو برادرم ذوق میکردیم چقدر برای رفتن به آن خانه عجله داشتیم
بالاخره روز موعود فرا رسید به خانه امنمان رفتیم و چه استقبالی از ما شد
باور کردیم که آنجا خانه ی امن ماست
اما این باورمان فقط چند روز طول کشید
چشم که باز کردیم مادر از خانه امن
حرف میزد جایی که غذا بود بازی بود و مهربانی بود
چقدر منو برادرم ذوق میکردیم چقدر برای رفتن به آن خانه عجله داشتیم
بالاخره روز موعود فرا رسید به خانه امنمان رفتیم و چه استقبالی از ما شد
باور کردیم که آنجا خانه ی امن ماست
اما این باورمان فقط چند روز طول کشید
بزرگترو پر خورترو شیطونتر و پر سرو صداتر که شدیم متوجه شدیم که آن خانه ی امن دیگر برای ما نیست
اولین بار که آمدند بیرونمان کنند طبق معمول فکر کردیم بازی ست اما این بازی خیلی خشن بود چقدر دلمان شکست پس آن همه محبت چه شده بود
آن روز با برادرم از خانه فرار کردیم طولی نکشید که یکدیگر را گم کردیم نه همدمی نه همبازی
حالا چقدر پشت سطل های زباله مخفی شوم تا وقتی کسی مرا نمیبیند میان آشغالها دنبال غذا بگردم؟
حالا حواسم باید به همه جا باشد به پنجره ی خانه ها که هر جسم سنگین و تیزی از آنها به سمت ما پرت میشود به ماشین ها که به چه راحتی ما را ریز میکنند به رهگذر ها که ما را لگد میزنند به
گربه های دیگر که برای زنده ماندن میجنگند و آنقدر سختی کشیده اند که برای کمی راحتی از هیچ کاری دریغ نمیکنند حتی از کشتن هم نوعان خود
این زندگی خیلی سخت و وحشتناک است
دلم خانه ی امنمان را میخواهد
PersianPet Forum - www.mypet.ir
http://persianpet.org/forum/thread120244-5.html#ixzz2ze3hfP3s
Under Creative Commons License:
Attribution
Follow us:
@persianpet on Twitter |
mypersianpet on Facebook
The underlying connection was closed: Could not establish trust relationship for the SSL/TLS secure channel.