مهمترین و حساس ترین مرحله شكل گیری اخلاق، رفتار اجتماعی و خصوصیات فردی انسان، مرحله كودكی هر فرد است كه این رفتا رها تا حدودی متاثراز محیط،آموزش ها و عوامل بازدارنده می باشد.در حقیقت ضمن آنكه خلق و خوی افراد از نظرژنتیكی متفاوت است،اما
نحوه تربیت صحیح، عدم بحران های روحی،برخوردهای معقول و سنجیده وپرهیز ازمحروم كردن كودك از حقوق ابتدائی، می تواند شخصیت مفید و مناسبی را در دوره جوانی،میانسالی و كهولت، در یك فرد شكل دهد.اما بر خلاف آن، افراد نامتعادل از نظر روحی و روانی،افراد بزهكار و شخصیت های منفی غالباً در مرحله ای از دوران كودكی و نوجوانی خود به نحوی با یك یا چند محرومیت روبرو شده اند و در سنین بالاتر تصمیم دارند از هر راه ممكن پوششی بر كمبودهای بوجود آمده در دوران كودكی و نوجوانی خود بگذارند.اما متاسفانه چون این محرومیت ها تبدیل به عقده های روانی شده اند شخص بیشتر طالب است تا از راه انتقام و رفتار افراطی بر این عقده ها سر پوش بگذارد.و به خواسته های خود دست پیدا كند.یا بسته به خلق و خوی خود راه انزوا و گوشه نشینی،افسردگی و خودآزاری را برگزیند.
اولین موضوع كه پس از تولد، كودك را تحت تاثیر مستقیم خود قرار می دهد موضوع "دلبستگی" است.تمایل كودك به حفظ یك مراقبت پایدار را دلبستگی می گویند.به اعتقاد "جان بالبی"(روانشناس) این پدیده شبیه به نقش پذیری حیوانات است و
انسان برای پاسخگویی به محرك های محیطی به شیوه ای خاص، به طور ژنتیكی برنامه ریزی شده است .بالبی دلبستگی را برای ادامه بقای كودك در حال رشد لازم می داند و معتقد است كه این امر به وی فرصت می دهد با تقلید از مادر، جنبه های مهم حیات را بشناسد.
بی دلیل نیست كه بالبی احساس دلبستگی را مرحله حساس رشد نامیده است چرا كه عدم شكل گیری احساس دلبستگی سبب می شود تا كودك در برقراری ارتباط های اجتماعی در بقیه عمر ناكام بماند و یافته های بالینی نیز باور او را تایید می كنند."آدلر"(روانشناس) نیز بر این باور است كه مادر، كلید گشایش مسائل تربیتی كودك است و بر قراری حسن رابطه اوست كه سهم بزرگی در ایجاد همبستگی
انسان ها دارد و بنیان فرهنگ را بنا می نهد.مطالعات مختلف نشان داده كه كودكان دارای رابطه دلبستگی خوب با مادران خود، عموما از شایستگی های عاطفی و اجتماعی بیشتری نسبت به دیگران برخوردارند.
كودك از 2تا 6 سالگی از نظر رشد شخصیت در مرحله "تشخیص طلبی" و "اثبات من" به سر می برد و در رفتار او نوعی لجبازی و نافرمانی مشاهده می شود كه امری كاملا طبیعی است.كودك اگر نتواند با دیگران كنار بیاید و تنها در فكر ارضای نیازهای خود باشد والدین به هیچ عنوان نباید در او احساس گناه ایجاد كنند.چرا كه كودك ازاین راه عزت نفس او شكسته شده و كمرویی، گوشه گیری و ناتوانی از دنبال كردن اهداف ملموس در او شكل می گیرد. در این مرحله از رشد،
اخلاق در حال شكل گیری است.
از نظر "پیاژه"(روان شناس) كودك در سن 6تا 9 سالگی مرحله "تابعیت اخلاقی" به سر می برد یعنی كودك به اطاعت از اوامر بزرگسالان می پردازد و تخلف از آن را غیر اخلاقی می داند.چرا كه قضاوت اخلاقی كودك در باره اعمال با توجه به این كه از نظر رشد ذهنی در مرحله عینی گرایی قرار دارد، بر حسب نتایج آنهاست نه بر حسب نیاتی كه پشت آنها قرار دارد.مثلا اگراز او سوال شود« كودكی كه برای كمك به مادرش 15 فنجان را شكسته عمل بدتری انجام داده یا كودكی كه برای ربودن یك شیرینی یك فنجان را شكسته است؟»خواهد گفت كه كودك اول عمل بدتری انجام داده است.
از نظر"لارنس كلبرگ"(روانشناس) از4 تا 14 سالگی كودك ، قوانین را امری مطلق و مقدس می داند كه به هیچ وجه قابل تغییر نیست. و برای اعمال خوب و بد نیز به وجود پاداش و تنبیه طبیعی معتقد است. این مرحله را "دوره
اخلاق پیش قرادادی" می نامد كه جهت گیری كودك بیشتر اطاعت و اجتناب از تنبیه است.علت نامیدن این مرحله به پیش قرار دادی این است كه كودك در این زمان به فرد به عنوان عضوی از جامعه نمی نگرد و
اخلاق را امری بیرونی می داند كه از سوی خدا یا افراد مهم وضع شده و باید از آن اطاعت شود، تصوری كه بسیاری از بزرگسالان نیز دارند.
از حدود 12 تا 18 سالگی سن نوجوانی آغاز می شود در این سن نوجوان در تعارض بین استقلال و وابستگی بسر می برد."اریك اریكسون"(روانشناس) معتقد است كه نوجوان علاوه بر مواجه شدن با انقلاب فیزیولوژیكی، در پیش روی خود الزامات متنوع عقلانی، اجتماعی و شغلی بزرگسالی را نیز دارد.
او بحران دوره نوجوانی را"بحران هویت" می نامد كه به معنای گم گشتگی در نقش اجتماعی است و ممكن است به اشكال گوناگون چون ناتوانی در ادامه تحصیل یا انتخاب شغل بروز كند.این بحران در برخی افراد به صورت احساس پوچی، از خود بیگانگی یا احساس غربت با دیگران درآید و یا منجر به هویت منفی شود كه آنان را به ایفای نقش بر خلاف انتظار جامعه وادارد.این بحران با پایان گرفتن دوران نوجوانی خاتمه می یابد اما شخصیت افراد از شروع تا پایان این بحران بسیار متفاوت می شود.
از نظر رشد
اخلاق پیاژه بر این باور است كه با ورود به مرحله تفكر صوری(انتزاعی) نوجوان از مرحله تابعیت اخلاقی فاصله میگیرد و به انگیزه اعمال بیشتر از نتایج آنها توجه می كند.او با پی بردن به روابط علت و معلولی، افتادن كودك از بالای درخت، سیل و خشكسالی و... را نه به تنبیه طبیعی و قهر خدا، كه نتیجه دلایل مخصوص به خود می بیند.
كلبرگ سطح دوم
اخلاق را "دوره
اخلاق قرار دادی" نامیده است.به اعتقاد وی در این مرحله، كه از سن 13تا 20سالگی ادامه دارد، نوجوانان
اخلاق را امری پیچیده تر می دانند و بر این باورند كه برخورداری از حمایت خانواده و جامعه(كسب تایید) باید مطابق با انتظارات آنان عمل كرد.آنان رعایت قوانین را از آن جهت كه توسط افراد معتبر به وجودآمده اند و عدم رعایت آنها موجب هرج و مرج اجتماعی می شود،الزامی می دانند.
ازسن 20 تا 40 سالگی دوره بزرگسالی جوانی شكل می گیرد.این دوره از زندگی، دوره سازگاری به الگوها و انتظارات جدید اجتماعی است و چنانچه "هاویگهرست" می گوید: از فرد انتظار می رود كه علایق و ارزش های جدیدی را در باره شروع یك حرفه، پذیرش مسئولیت اجتماعی، انتخاب جفت، آغاز كردن زندگی خانوادگی، اداره منزل پرورش فرزندان و پیوستن به یك گروه اجتماعی موافق شكل دهد.
اریكسون بحران دوره جوانی را انزوا می داند كه در برابر صمیمیت قرار می گیرد.به اعتقاد وی علت اغلب جدایی های دوره جوانی عدم تشكیل احساس هویت قوی و ادامه جستجو جوان برای كسب هویت است.این گونه افراد هنوز قادر به ایجاد رابطه عمیق عاطفی با دیگران نیستند. در صورتی كه احساس انزوا شدید باشد حتی ممكن است به شخصیت ضد اجتماعی نیز تبدیل بشوند.اگر جوانان بتوانند بحران این دوره را حل كنند نسبت به دیگران محبت می كنند،به ایشان احترام می گذارند و در قبالشان مسئولیت و تعهد می پذیرند.و این چیزی است كه در بسیاری از فرهنگ ها
اخلاق نامیده می شود.
سومین سطح از رشد
اخلاق را، كه شامل سالهای 20تا 25سالگی و حتی بیشتر است،لارنس كلبرگ دوره خلاق پس عرفی یا پس قرار دادی می نامد.در سطح دوم رشد
اخلاق افراد به دنبال حفظ كاركردهای موجود جامعه بودند،اما در این سطح،آنان از خود سوال می كنند كه برای ایجاد یك جامعه خوب چه چیز لازم است؟با در نظر گرفتن جامعه آرمانی و مقایسه جامعه با آن،افراد درصدد وضع قوانین و ارزش های جدید بر می آیند.در بالاترین مرحله رشد
اخلاق افراد به عدالت می اندیشند،به حقوق یكسان برای همه افراد ووضع قوانینی كه حقوق همه را در نظر می گیردنه وضع قوانینی كه در خدمت برخی از آنان باشد.از نظر كلبرگ قضاوت اخلاقی درست،لزوما به عمل اخلاقی درست منجر نمی شود.
مرحله بزرگسالی طولانی ترین دوره زندگی
انسان است.جنبه های اخلاقی و ارزش گذاری از دوره قبل در
انسان شكل گرفته وفرد بیشتر بر اساس همین برداشت ها در این سن به اصول اخلاقی پایبند است.اگر چه مسائلی همچون اقتصاد و خانواده در این سن نقش به سزایی برای پایبندی افراد به
اخلاق بازی می كنند،اما خمیر مایه دوران كودكی و نوجوانی نقش موثرتری را برای وفاداری آنان به اصول اخلاقی بازی می كند.
آخرین مرحله زندگی بشر دوران پیری اوست.اریكسون این مرحله از رشد را مرحله پختگی و بحران آن را نا امیدی نامیده است.به باور او در این مرحله از زندگی فرد به گذشته خود می نگرد و نوعی جمع بندی و ارزیابی از آن بعمل می آورد.او ضمن آنكه همه مراحل و جنبه های زندگی خود را به نقد می كشد.جنبه های اخلاقی دوران زندگی خود را بیشتر مورد بازبینی قرار می دهد.افرادی كه در طول عمر خود اصول اخلاقی را زیر پا گذاشته و حقوق دیگران را ضایع كرده باشند در این سن بیشتر به عذاب و جدان و ترس از مرگ گرفتار می شوند.اما افراد موفق و
انسان هایی كه به اصول اخلاقی مقید بوده اند،كمتر گرفتار بحران های دوره پیری می شوند و ضمن آنكه از مرگ ترسی ندارند با آرامش این دوره را سپری می كنند.