پت شاپ پرشین پت
Follow Us
facebook twitter blog google

خبر های روز حیوانات خانگی

  • سگ ربات ابتکاری ◄ سگ ربات ابتکاری
      سگ ربات ابتکاری مجهز به نازل های خلاء در هر پا که برای تمیز نگه داشتن سواحل، پارک ها و کوچه های ما طراحی شده است. ربات سگ جاروبرقی VERO می تواند زباله ها، به ویژه ته سیگارها را از زمین هایی که برای ربات های چرخ دار چالش برانگیز است جمع آوری کند. با استفاده از تشخیص زباله پیشرفته و عملکرد مستقل، VERO به زباله ها نزدیک می شود و جاروبرقی ها را فعال می کند.
  • جعبه کنترلر Wolverine Xbox ◄ جعبه کنترلر Wolverine Xbox
      کاور قابل چاپ سه بعدی کنترلر Xbox شما را به لباس زرد نمادین می پوشاند و پنجه هایی به پشت کنترلر اضافه می کند. جعبه کنترلر Wolverine Xbox طراحی شده توسط Do3D از فیلم مورد انتظار "Deadpool & Wolverine" الهام گرفته شده است. کاور Wolverine کاملاً با " Cheeky Deadpool Xbox Controller " جفت می شود و طرفداران را تشویق می کند که از لوازم جانبی مضمون با هم استفاده کنند.
  • مجسمه کبوتری بزرگ ◄ مجسمه کبوتری بزرگ
      در اکتبر 2024، های لاین شهر نیویورک مجسمه کبوتری بزرگ 21 فوتی را به نمایش می گذارد که متن را بر روی بناهای سنتی تغییر می دهد. مجسمه "دایناسور" از یک کبوتر که توسط هنرمند با استعداد ایوان آرگوت طراحی شده است . دایناسور که برای تداعی در مقیاس عظیم و تبار باستانی خود نامگذاری شده است، در مورد انقراض و بقا منعکس می شود. این به آینده‌ای اشاره می‌کند که در آن، مانند دایناسورها، انسان‌ها ممکن است ناپدید شوند و بقایای انعطاف‌پذیری مانند کبوتر را پشت سر بگذارند. کبوتر غول پیکر مجسمه های غول پیکر به جای ارج نهادن به شخصیت های تاریخی، کبوتر روزمره را که شهرنشینی همه جا حاضر اما اغلب نادیده گرفته می شود، بالا می برد. کبوتر دایناسور در نیویورک اینستالیشن هنری گذشته داستانی کبوتر را به عنوان یک حیوان اهلی و پرنده پیام رسان زمان جنگ جشن می گیرد. دایناسور ایوان آرگوت این به طنز نشان می دهد که کبوترها، با مقاومت شهری و ریشه های مهاجر خود، به اندازه هر شخصیت تاریخی، سزاوار جایگاهی بر روی پایه هستند. ایوان آرگوت کبوتر دایناسور "دایناسور" وعده می دهد که پرها را به هم بزند و عمیقاً در بین مردم نیویورک طنین انداز شود. ایوان آرگوت کبوتر مجسمه کبوتر غول پیکر توسط ایوان آرگوت توسط های لاین سفارش داده شد . کبوتر در نیویورک مجسمه کبوتر فوق واقع گرایانه «دایناسور» در ماه اکتبر در های لاین فرود می آید. ایوان آرگوت کبوتر غول پیکر
  • لامپ LED قابل شارژ با الهام از پرندگان ◄ لامپ LED قابل شارژ با الهام از پرندگان
      لامپ LED قابل شارژ با گیره یکپارچه از لطف و زیبایی پرندگان در طبیعت الهام می گیرد. قسمت پایینی CLIPPY به صورت گیره طراحی شده است که به نور پرنده اجازه می دهد به راحتی به سطوح مختلف متصل شود. قطعه ای از طبیعت در خانه شما. برای نورپردازی فوری آن را در هر جایی گیره دهید. CLIPPY Mood Light توسط Junyoung Jang و Joonhyeok Heo طراحی شده است
  • مکانی جذاب برای حیوان خانگی ◄ مکانی جذاب برای حیوان خانگی
      صندلی مجسمه ای با طراحی آینده نگر دارای فضای خالی زیر صندلی است که برای یک گربه یا یک سگ کوچک عالی است. صندلی Ed که توسط Joffey طراحی شده است یک مبلمان مدرن است که شبیه یک مجسمه زیبا به نظر می رسد. طراحی مینیمالیستی بر عناصر ضروری صندلی تمرکز دارد. پاها، نشیمنگاه و تکیه گاه از یک خط پیوسته ساخته شده اند.
  • میز اداری نوآورانه با خانه سگ یکپارچه ◄ میز اداری نوآورانه با خانه سگ یکپارچه
      میز اداری نوآورانه با خانه سگ یکپارچه به شما امکان می دهد در طول روز با دوست پشمالوی خود کار کنید و بازی کنید. کار از خانه با میز چابکی طراحی شده توسط معماران جورج و جیمز بسیار بهتر شده است . اکنون می توانید سازنده باشید و همزمان با حیوان خانگی خود سرگرم شوید. میز خانه سگ مکانی برای کار افراد و استراحت سگ ها است. انجام چند وظیفه ای هرگز آسان تر نبوده است! سگ خود را در حین کار نزدیک نگه دارید.
  • خانه سگ یکپارچه ◄ خانه سگ یکپارچه
      میز چند منظوره ساخته شده برای افرادی که از خانه کار می کنند دارای خانه سگ یکپارچه برای حیوان خانگی وفادار آنها است. داشتن سگ در نزدیکی شما می تواند خلق و خو و بهره وری شما را افزایش دهد و روز کاری را لذت بخش تر و کارآمدتر کند. میز دگ هات طراحی شده توسط لیام د لا بدویر از استودیو Bored Eye . خانه سگ زیبای ساخته شده از تخته سه لا به طور یکپارچه به یک میز عریض تبدیل می شود که توسط یک پایه فلزی محکم در طرف دیگر پشتیبانی می شود. میز مدرن فضای ویژه ای را برای همراه سگ شما فراهم می کند تا هنگام کار در خانه به راحتی چرت بزند. اگر در یک خانه یا آپارتمان کوچک زندگی می کنید، عملکرد دوگانه این میز با ترکیب یک فضای کاری با یک مکان راحت برای حیوان خانگی شما باعث صرفه جویی در فضا می شود. میز کلبه سگ همانطور که برای انجام کارهای روزانه خود می نشینید، همراه وفادار شما در محدوده دنج خانه سگ چوبی که در کنار شما قرار دارد، حلقه می زند. میز کلبه سگ Liam De La Bedoyere سگ شما در حین کار از داشتن مکان مشخص شده در نزدیکی شما قدردانی می کند که در طول روز حس همراهی را برای او به ارمغان می آورد. لیام از میز Bedoyere با میز Dog House، کار در خانه را برای خود و حیوان خانگی خود به یک تجربه جذاب تبدیل کنید. میز کار سگ باشد که روز کاری شما در کنار همراه وفادارتان و میز خانه سگ به همان اندازه لذت بخش باشد. میز کلبه سگ اثر لیام دلا بدویره میز Dog House یک راه حل عملی برای صاحبان حیوانات خانگی ارائه می دهد که می خواهند تعادلی هماهنگ بین کار و مراقبت از حیوانات خانگی در خانه خود ایجاد کنند. میز خانه سگ اثر لیام د لا بدویره این فقط یک میز اداری خانگی نیست، بلکه پناهگاهی برای دوستان پشمالوی شما نیز هست! میز خانه سگ Liam de la Bedoyere کار کردن در کنار حیوان خانگی خود باعث تقویت پیوند و حس ارتباط قوی تر می شود. لیام از بدویره با میز Dog House هرگز در هنگام کار از خانه احساس تنهایی نخواهید کرد. میز اداری سگ
  • تخت گربه یکپارچه ◄ تخت گربه یکپارچه
      میز تخته سه لا زیبا با پایه های نازک فلزی مشکی دارای تخت گربه یکپارچه در زیر سمت چپ است. میز Cat Cubby یک قطعه مبلمان چند منظوره است که توسط Bored Eye با در نظر گرفتن شما و دوست پشمالوی شما طراحی شده است. سطح میز تخت خواب گربه از تخته سه لا با کیفیت بالا ساخته شده است که یک روکش صاف و صیقلی ارائه می دهد که ظرافت معاصر را به نمایش می گذارد. پایه های فلزی مشکی رنگی از شیک صنعتی به میز میز اضافه می کند و تضاد بصری جذابی با چوب طبیعی ایجاد می کند. میز اداری تخت گربه تخت دنج گربه که در زیر سمت چپ میز قرار دارد، فضایی اختصاصی برای استراحت و چرت زدن گربه در حین کار است. میز تخت خواب گربه توسط طرح چشم خسته میز برای کسانی که از خانه کار می کنند و می خواهند حیوانات خانگی خود را در نزدیکی نگه دارند، این اطمینان را می دهد که گربه شما راحت است بدون اینکه بهره وری شما به خطر بیفتد. میز تخت خواب گربه طرح چشم خسته این میز با ترکیب یک فضای کاری کاربردی با تخت گربه، استفاده از فضا را به‌ویژه در خانه‌ها یا آپارتمان‌های کوچک‌تر به حداکثر می‌رساند. میز گربه کوبی میز تخت خواب گربه به شما امکان می دهد در طول روز زمان با کیفیتی را با گربه خود بگذرانید و پیوند بین شما و دوست پشمالوی خود را تقویت کنید. میز تخت گربه تخت توکار گربه به طور یکپارچه با ساختار میز ادغام می شود و زیبایی شناسی کلی را حفظ می کند بدون اینکه شبیه به یک افزونه یا فکر بعدی باشد. ایستگاه کاری تخت گربه میز تخت خواب گربه ترکیبی از بهره وری و راحتی حیوانات خانگی است. ایده آل برای صاحبان گربه که از خانه کار می کنند! میز گربه کوبی
  • نور شب توتورو دیوراما ◄ نور شب توتورو دیوراما
      لامپ زیبای رزین اپوکسی دارای نمای دلگرم کننده ای از توتورو و دوستانش است که روی شاخه درخت نشسته اند و صحنه ای نمادین از فیلم را ثبت می کنند. Totoro Diorama Night Light توسط ResinLamp جادوی انیمیشن محبوب ژاپنی My Neighbor Totoro را به خانه شما می آورد. می توان از آن به عنوان نور شب، نورپردازی خلق و خو یا به سادگی به عنوان یک قطعه تزئینی استفاده کرد. فیگورهای مینیاتوری انیمیشن My Neighbor Totoro از پایین توسط چراغ های LED که در یک پایه چوبی ادغام شده اند، روشن می شوند.
  • صندلی اختاپوس ◄ صندلی اختاپوس
      صندلی خلاقانه الهام گرفته از اقیانوس که توسط هنرمند اسپانیایی ماکسیمو ریرا طراحی شده است . شاخک‌هایی که با چرم سیاه پوشیده شده‌اند در پشت این تخت دریایی شگفت‌انگیز قرار دارند. صندلی اختاپوس اولین قطعه از مجموعه صندلی حیوانات است .
12345678910بعدیآخرین
(1 - 10) / 29349    |     صفحه 1 از 2935
RSS

GetPagedList: 0,440,,False,False,False,CreationDate,0,10

معرفي نژاد گربه


اخبار ومقالات - گالری


نمایش متن مقالات

داستان جهنم بی‌کران


یک شهر کوچک، جهنمی بی‌کران است.
- ضرب‌المثل آرژانتینی
نویسنده: گیلرمو مارتینز
مترجم: پویا کرم‌بخش

معمولاً، وقتی که مغازه‌ی خواربار فروشی خالی است و تنها چیزی که آدم می‌شنود وز وز مگس‌هاست، به آن مرد جوانی فکر می‌کنم که هیچ‌وقت اسم‌اش را نفهمیدم و دیگر هیچ کس در شهر از او یاد نکرد. به دلایلی که نمی‌توانم توضیح دهم، همیشه او را همان‌طوری که اولین بار دیدم‌اش به خاطر می‌آورم: لباس‌های خاکی، ریش وزوزی، و به‌خصوص موهای بلند آشفته که تقریباً چشمان‌اش را می‌پوشاند. اوایل بهار بود، برای همین، وقتی که به مغازه آمد فکر کردم برای چادرزنی در جنوب آمده است. چند قوطی غذا و مقداری قهوه خرید؛ زمانی که صورت‌حساب‌اش را جمع می‌زدم، به تصویرش در آینه نگاه کرد، موهای روی پیشانی‌اش را کنار زد، و از من پرسید که آیا در شهر آرایشگر هست یا نه.
آن روزها دو آرایشگر در پوئنته وی‌یخو بود. الان می‌فهمم که اگر او به مغازه‌ی ملکور پیر می‌رفت، ممکن بود هیچ‌وقت «زن فرانسوی» را ملاقات نکند، و هیچ کس در مورد آن‌ها شایعه‌سازی نمی‌کرد. اما جای ملکور آن سر شهر بود، و من هیچ دلیلی برای پیش‌بینی آن‌چه اتفاق افتاد، نداشتم.
 
واقعیت این است که او را به مغازه‌ی سروینو فرستادم، و ظاهراً وقتی که سروینو موهایش را کوتاه می‌کرده «زن فرانسوی» ظاهر شده است. و «زن فرانسوی» مثل همه‌ی مردها، پسر را هم برانداز کرده است. و همان وقت آن جریان لعنتی شروع شد، چرا که پسر در شهر ماند و ما همه به یک چیز فکر کردیم: که او به خاطر «زن فرانسوی» ماند.
هنوز یک سال از جاگیر شدن سروینو و زن‌اش در پوئنته وی‌یخو نگذشته بود، و خیلی کم در مورد آن‌ها می‌دانستیم. همان‌طوری که همه‌ی شهر با عصبانیت می‌گفتند، آن‌ها با هیچ کس معاشرت نمی‌کردند. واقعیت‌اش این است که در مورد سروینوی بیچاره قضیه بیش‌تر به‌خاطر خجالتی بودن‌اش بود، اما «زن فرانسوی»، کاملاً به چشم می‌آمد. آن‌ها تابستان قبل، اول فصل، از شهر بزرگ آمده بودند، و وقتی که سروینو آرایشگاه‌اش را باز کرد یادم هست که با خود فکر کردم به زودی «ملکور پیر» را کنار می‌زند، چون دیپلم آرایشگری داشت، جایزه‌ای در مسابقه‌ی کوتاه کردن موی نظامی برده بود، و یک جفت ماشین اصلاح، یک سشوار، و یک صندلی چرخان داشت، و به سرت عصاره‌ی گیاهی می‌زد و اگر به موقع جلویش را نمی‌گرفتی حتا لوسیون هم به‌ات می‌زد. به علاوه، همیشه در مغازه‌ی سروینو آخرین مجله‌ی ورزشی در قفسه بود. و بالاتر از همه، «زن فرانسوی» آن‌جا بود. در واقع من هیچ وقت نفهمیدم چرا مردم او را «زن فرانسوی» می‌نامند و هیچ وقت هم سعی نکردم بفهمم - از این‌که بفهمم «زن فرانسوی» برای مثال، در باهایا بلانکا یا، حتا بدتر، در شهر کوچکی مثل این یکی به دنیا آمده است، مأیوس می‌شدم. حقیقت هر چه بود، واقعیت این است که من زنی مثل او ندیده بودم. شاید مسأله‌ی خیلی ساده فقط این بود که کرسِت نمی‌پوشید: حتا در زمستان می‌توانستی ببینی که هیچ چیزی زیر پلوورش نپوشیده است. یا شاید به دلیل عادت نیمه برهنه پیدا شدن‌اش در آرایشگاه و آرایش کردن‌اش روبه‌روی آینه، جلوی چشم همه، بود. اما این نبود. در مورد زن فرانسوی چیزی آزاردهنده‌تر از بدن‌اش، که هیچ وقت داخل لباس راحت به نظر نمی‌رسید، وجود داشت، که حتا از انحنای پایین خطوط گردن‌اش هم ناراحت کننده‌تر بود. بااقتدار توی چشمان‌ات زل می‌زد تا وقتی که نگاه‌ات را پایین می‌انداختی. چشمان‌اش پر از وسوسه بود، پر از وعده، اما هم‌چنین برقی از تمسخر هم داشت، انگار می‌خواست آزمایش‌ات کند، در حالی که از قبل می‌دانسته هیچ وقت این مبارزه را قبول نمی‌کنی، انگار که از قبل برایش مشخص شده بوده که هیچ کس در شهر در حد و اندازه‌ی استانداردهای ماجراجویانه‌اش نیست. با چشمان‌اش ما را تحریک می‌کرد، و با تحقیر، باز هم با چشمان‌اش، از ما می‌گذشت.
و همه‌ی این‌ها جلوی چشم سروینو بود، که به نظر می‌آمد متوجه چیزی نمی‌شد، در سکوت روی پشت گردن ما خم می‌شد، و گاه گاه در هوا قیچی می‌زد.
 
اُه، بله، «زن فرانسوی» در ابتدا بهترین تبلیغ سروینو بود، و در ماه‌های اول آرایشگاه‌اش حسابی شلوغ بود. اما من در مورد ملکور اشتباه کرده بودم. پیرمرد احمق نبود، و به مرور شروع کرد به برگرداندن مشتریان‌اش. به شیوه‌هایی توانست چند مجله‌ی پورن گیر بیاورد، که ارتش در آن روزها ممنوع کرده بود، و بعد، در طی جام جهانی، تمام پس‌اندازش را جمع کرد و یک تلویزیون رنگی، اولین تلویزیون رنگی شهر را، خرید. سپس شروع کرد، به هر کس که گوش می‌داد، گفتن این‌که در پوئنته وی‌یخو یک و تنها یک آرایشگاه برای مردان هست؛ مغازه‌ی سروینو برای مخنث[ابنه‌ای، اوا]ها است.
اگر چه، حدس من این است که اگر تعداد زیادی به آرایشگاه ملکور برگشتند، باز هم به خاطر «زن فرانسوی» بود؛ مردان کمی می‌توانند تمسخر و تحقیر توسط یک زن را برای مدت طولانی تحمل کنند.
همان‌طور که می‌گفتم، مرد جوان در شهر ماند. در حومه‌ی شهر، پشت تپه‌ماهورها، نه چندان دور از خانه‌ی بیوه‌ی اسپینوزا، چادر زد. خیلی دیر به دیر به مغازه‌ی خواربار فروشی می‌آمد؛ هر وقت می‌آمد، برای یک مدت طولانی، برای دو هفته یا یک ماه، خرید می‌کرد، اما هر روز به آرایشگاه می‌رفت.
 
و از آن‌جایی که سخت می‌شد باور کرد فقط برای خواندن مجله‌ی ورزشی آن‌جا می‌رود، مردم شروع کردند به دل‌سوزی برای سروینو. در ابتدا همه برایش ناراحت بودند. واقعیت این است که برای سروینو تأسف خوردن سخت نبود: او سیمای یک فرشته و لبخندی آرام داشت، همان‌طور که افراد خجالتی معمولاً دارند. مرد کم‌حرفی بود، و بعضی وقت‌ها به نظر می‌آمد در یک دنیای پیچیده و دوردست گم می‌شود؛ چشمان‌اش در فضا می‌گشت و برای مدتی طولانی، در حالی که تیغ ریش‌تراش‌اش را تیز می‌کرد یا به طور بی‌پایانی قیچی می‌زد، می‌ایستاد، برای همین باید سرفه می‌کردی تا دوباره به دنیای واقعی برش گردانی. یکی دوبار، مچ‌اش را در آینه گرفتم، در سکوت به «زن فرانسوی» خیره شده بود، گویی خودش هم باور نداشت که چنان زنی همسرش است. و آن نگاه خیره‌ی مخصوص، که جای شکی باقی نمی‌گذاشت، ما را از ترحم لبریز می‌کرد.
از سوی دیگر، برای ما همان‌قدر آسان بود که «زن فرانسوی» را مقصر بدانیم، بالاتر از همه به خاطر زنان متأهل و پیر دختران در جست‌وجوی شوهرِ شهر، که از همان ابتدا، جنبشی عمومی علیه خطوط گردن رعب‌آورش به راه انداخته بودند. اما مردان زیادی هم از «زن فرانسوی» احساس کینه به دل داشتند، به‌خصوص آن‌هایی که، مانند نیلسن ، به عنوان دخترکُش‌های پوئنته وی‌یخو شهرتی به هم زده بودند، مردانی که عادت به نادیده گرفته شدن، و از آن هم کم‌تر تحقیر شدن، توسط یک زن نداشتند.
 
یا به دلیل این‌که جام جهانی تمام شده بود و چیزی برای صحبت باقی نمانده بود یا چون در شهر قحطی شایعه بود، همه‌ی مکالمات به مرور معطوف به اتفاقات مربوط به «زن فرانسوی» و مرد جوان‌اش می‌شد. از پشت دخل، تفسیرهای یکسانی را بارها و بارها می‌شنیدم؛ آن‌چه نیلسن یک شب در ساحل دیده بود (شب سردی بوده و با این حال آن دو لخت شده بودند و مطمئناً مواد مصرف کرده بودند، چون کاری کرده بودند که نیلسن حاضر به توصیف‌اش نبود، حتا وقتی که هیچ زنی دور و بر نبود؛ آن‌چه بیوه‌ی اسپینوزا گفته بود (که از پنجره‌اش همیشه می‌توانسته صدای خنده و ناله‌های شهوانی را از چادر پسر بشنود، بی‌شک صدای دو بدن که در هم می‌پیچیدند)؛ آن‌چه ارشد ویدال‌ها برای ما تعریف کرد (که درست در آرایشگاه، درست جلوی او و سروینو ...). کی می‌داند چقدر از شایعات حقیقت داشت.
یک روز متوجه شدیم که پسر و «زن فرانسوی» غیب‌شان زده است. منظور این است که دیگر پسر آن اطراف دیده نمی‌شد، و هیچ کس «زن فرانسوی» را ندیده بود، نه در آرایشگاه و نه در ساحل که دوست داشت برای پیاده‌روی به آن‌جا برود. اولین چیزی که به ذهن همه‌مان رسید این بود که آن‌ها با هم فرار کرده‌اند، و شاید چون فرار کردن همیشه طنین رومانتیکی دارد، یا چون اغواگرِ خطرناک از دم دست دور شده بود، به نظر می‌آمد زنان تصمیم گرفته بودند «زن فرانسوی» را برای این موضوع ببخشند. می‌گفتند واضح بوده که مشکلی در ازدواج وجود داشته است. سروینو برای او زیادی پیر بوده و پسر هم خیلی خوش‌تیپ بوده است... و با خنده‌هایی یواشکی اعتراف می‌کردند که ممکن بوده آن‌ها هم همین کار را بکنند.
 
یک بعد از ظهر، که دوباره درباره‌ی موضوع بحث می‌شد، بیوه‌ی اسپینوزا، که اتفاقاً در خواربارفروشی بود، با صدایی اسرارآمیز گفت که به نظرش چیز خیلی بدتری اتفاق افتاده است؛ همان‌طور که همه می‌دانستیم، پسر چادرش را نزدیک خانه‌ی او بر پا کرده بود، و اگر چه او مثل بقیه‌ی ما، چند روزی بود که پسر را ندیده بود، اما چادر پسر هنوز آن‌جا بود و این به نظرش خیلی عجیب بود - او واژه‌ی «خیلی عجیب» را تکرار کرد - که آن‌ها چادر را با خود نبرده‌اند. یکی گفت که شاید باید پلیس را در جریان قرار داد، و سپس بیوه زیر لب گفت که شاید مناسب باشد که سروینو هم زیر نظر گرفته شود. یادم هست که عصبانی شدم و با این حال نمی‌دانستم چه عکس‌العملی نشان دهم: قانون من این است که هیچ وقت با مشتری بحث نکنم. با صدای ضعیفی شروع کردم به گفتن این‌که کسی نباید بدون مدرک متهم شود و این‌که به نظر من غیر ممکن است که سروینو، که کسی مثل سروینو... اما بیوه پرید وسط حرف‌ام: این حقیقتی پذیرفته شده بود که افراد خجالتی، افراد درون‌گرا، وقتی خیلی تحت فشار قرار گیرند می‌توانند خیلی خطرناک باشند.
صحبت هم‌چنان بین ما در جریان بود که سروینو دم در ظاهر شد.
 
سکوت عمیقی حکم‌فرما بود؛ احتمالاً متوجه شده بود که داشتیم در مورد او صحبت می‌کردیم، چون همه پایین یا اطراف را نگاه می‌کردند. دیدم که سرخ شد، و بیش از همیشه، به نظرم مثل کودک بی‌پناهی آمد که هیچ وقت تلاش نکرده بزرگ شود. وقتی که لیست مایحتاج‌اش را به من داد، متوجه شدم که مقدار کمی میوه در لیست‌اش هست و ماست هم نخواسته است. وقتی که داشت حساب می‌کرد، بیوه بی‌مقدمه از او در مورد «زن فرانسوی» پرسید. سروینو بار دیگر سرخ شد، این بار کم‌تر، انگار که از این همه توجه احساس افتخار می‌کرد. گفت که زن‌اش به شهر رفته تا از پدرش، که خیلی مریض است، مراقبت کند، اما به زودی بر می‌گردد، شاید در عرض یک هفته. در حینی که او صحبت می‌کرد، حالت غریبی، که اول برایم سخت بود تفسیر کنم، بر چهره‌ی اطرافیان‌ام نقش بست: ناامیدی. و تا سروینو پایش را بیرون گذاشت بیوه حملات‌اش را از سر گرفت. بیوه گفت که گول این مزخرفات را نمی‌خورد؛ ما دیگر آن زن بیچاره را نخواهیم دید. و با صدایی آهسته تأکید کرد که جنایتی در پوئنته وی‌یخو رخ داده است، و هر کس می‌تواند قربانی بعدی باشد.
یک هفته گذشت، بعد یک ماه تمام، و «زن فرانسوی» برنگشت. پسر هم دیگر دیده نشد. بچه‌های شهر شروع کردند به استفاده از چادر او برای بازی گاوچران و سرخ‌پوست، و پوئنته وی‌یخو به دو اردوگاه تقسیم شد: آن‌ها که متقاعد شده بودند که سروینو جانی است و آن‌ها که معتقد بودند «زن فرانسوی» باز خواهد گشت - و ما کم‌تر و کم‌تر می‌شدیم. می‌شد شنید که مردم می‌گویند سروینو وقتی داشته موهای پسر را اصلاح می‌کرده سرش را با تیغ بریده است، و مادران فرزندان‌شان را از بازی کردن در خیابان جلوی آرایشگاه منع می‌کردند و به شوهران‌شان التماس می‌کردند که دوباره پیش ملکور برگردند. اگر چه ممکن است عجیب به نظر برسد، اما سروینو مشتریان‌اش را از دست نداد: پسران شهر هم‌دیگر را به مبارزه می‌طلبیدند که بروند و روی صندلیِ مرگِ آرایشگاه بنشینند و یک اصلاح با تیغ بخواهند، و این نشان مردانگی شد که یک نفر موهایش را رو به بالا شانه کند و اسپری بزند.
 
وقتی که در مورد «زن فرانسوی» خبر می‌گرفتیم، سروینو همان داستان پدرزن بیمارش را تکرار می‌کرد، که دیگر باورپذیر نمی‌نمود. مردم دیگر با او سلام و احوال‌پرسی نمی‌کردند، و شنیدم که بیوه‌ی اسپینوزا به بازرس پلیس گفته که سروینو باید دستگیر شود. اما بازرس جواب داده بود که تا وقتی اجساد پیدا نشوند، کاری نمی‌توان انجام داد.
مردم شهر شروع به حدس زدن در مورد اجساد کردند: بعضی می‌گفتند سروینو آن‌ها را زیر پاسیواش خاک کرده است. دیگران می‌گفتند آن‌ها را قطعه قطعه کرده و به دریا انداخته است. و به مرور، در تخیل مردم شهر، سروینو تبدیل به هیولا شد.
 
در خواربارفروشی، در اثر شنیدن مکرر این صحبت‌ها، دچار یک ترس موهوم شدم، پیش‌آگاهی از این‌که در این مباحثات بی‌پایان، چیزی مهیب در حال شکل‌گیری است. در این بین، به نظر می‌رسید بیوه‌ی اسپینوزا عقل‌اش را از دست داده است. دور می‌زد و در همه جا، مسلح به یک بیلچه‌ی بچه‌گانه‌ی احمقانه، زمین را سوراخ می‌کرد، و با صدایی بلند فریاد می‌زد که تا وقتی اجساد را پیدا نکند، از پای نمی‌نشیند.
و یک روز آن‌ها را پیدا کرد.
 
بعدازظهری در اوایل نوامبر بود. بیوه به مغازه آمد و از من پرسید که آیا بیل دارم، و بعد، با صدای بلند طوری که همه بشنوند، گفت که بازرس او را برای پیدا کردن بیل و داوطلب جهت حفاری در تپه‌ماهورهای پشت پل فرستاده است. بعد در حالی که لغت‌ها را یکی یکی به آرامی بیرون بیان می‌کرد، گفت آن‌جا بوده که، با چشمان خودش، دیده یک سگ در حال خوردن دست یک انسان است. رعشه‌ای در ستون فقرات‌ام دوید؛ ناگهان همه چیز واقعیت پیدا کرد. در حینی که داشتم دنبال بیل‌ها می‌گشتم، و وقتی که در مغازه را قفل می‌کردم، مکالمه‌ی وحشتناک را، بدون این‌که کاملاً باور کنم، هم‌چنان می‌شنیدم: «سگ»، «جسد»، «دست انسان».
بیوه با افتخار در جلو رژه می‌رفت. من در حالی که بیل‌ها را حمل می‌کردم، پشت سر بقیه راه می‌رفتم. به دیگران نگاه کردم و چهره‌های همیشگی را دیدم، مردمی که برای خرید پاستا و چای به مغازه می‌آمدند. به اطراف‌ام نگاه می‌کردم و چیزی تغییر نکرده بود، نه وزش ناگهانی باد، نه سکوت نامنتظره. بعدازظهری مثل بقیه بود، در آن ساعتِ بطالتی که آدم از خواب بیدار می‌شود. پایین ما، خانه‌ها در خطی که تا بی‌نهایت پایین می‌رفت ایستاده بودند، و دریا، در دوردست، اهلی و بی‌آزار به نظر می‌رسید. برای یک لحظه، فکر کردم که خصوصیت دیرباوری‌ام را درک کرده‌ام. چون چیزی مثل این نمی‌توانست این‌جا رخ دهد، نه در پوئنته وی‌یخو.
 
زمانی که به تپه‌ماهورها رسیدیم، بازرس هنوز چیزی پیدا نکرده بود. داشت با سینه‌ی برهنه زمین را می‌کند و بیل‌اش بی‌وقفه بالا می‌رفت و پایین می‌آمد. او حرکت نامفهومی انجام داد، و من بیل‌ها را دادم و مال خودم را در نقطه‌ای که به نظر امن‌ترین جا می‌رسید، فرو کردم. برای مدتی، تنها صدا، صدای تِپ تِپ خشک فلز بود که بر ماسه فرود می‌آمد. کم کم احساس ترس‌ام از بیل از بین می‌رفت و فکر می‌کردم که شاید بیوه اشتباه کرده است، که شاید آن‌چه برای ما تعریف کرده واقعیت نداشته است، که صدای پارس خشمناکی شنیدیم. همان سگی بود که بیوه قبلاً دیده بود، یک موجود نحیف بیچاره که نومیدانه دایره‌وار دور ما می‌دوید. بازرس تلاش کرد با پرتاب کلوخ فراری‌اش دهد، اما او دوباره و دوباره بازگشت، و یک بار هم به نظر رسید که تقریباً به سمت گردن بازرس پرید. و آن‌گاه فهمیدیم که آن‌جا دقیقاً همان مکان است. بازرس دوباره شروع به کندن زمین کرد، سریع‌تر و سریع‌تر؛ آشفتگی‌اش مسری بود، بیل‌ها هم‌صدا به حرکت در آمدند، و ناگهان بازرس فریاد زد که به چیزی برخورده است. اندکی بیش‌تر حفر کرد و اولین جسد پیدا شد.
دیگران به زحمت نگاهی به آن انداختند و برای پیدا کردن «زن فرانسوی»، با شور و حرارت، به سراغ بیل‌هایشان برگشتند، اما من بالای سر جسد رفتم و خودم را مجبور کردم از نزدیک ببینم‌اش. بین چشم‌های مملو از ماسه‌اش حفره‌ی سیاهی بود. آن جسد، پسر نبود.
 
من برگشتم تا به بازرس خبر دهم، اما مثل این بود که پا به یک کابوس گذاشته بودم: همه داشتند جسد بیرون می‌آوردند. مانند این بود که اجساد از زمین جوانه می‌زدند. هر بار که یک بیل در زمین فرو می‌رفت، یک سر به بیرون قل می‌خورد یا یک بالاتنه‌ی کج و معوج آشکار می‌شد. هر جا که نگاه می‌کردی، جسد بود و جسد، و جمجمه بود و جمجمه.
وحشت باعث شد من به این طرف و آن طرف چرخ بخورم؛ نمی‌توانستم فکر کنم، نمی‌توانستم درک کنم، تا این‌که یک کمر سوراخ سوراخ از گلوله، و دورتر، یک سرِ چشم‌بند خورده دیدم. آن وقت فهمیدم که اوضاع از چه قرار بود. به بازرس نگاه کردم و دیدم که او نیز فهمیده است، و به ما دستور داد که همان‌جا که هستیم بمانیم، تکان نخوریم، و به شهر برگشت، تا دستورات را دریافت کند.
 
از آن زمانی که گذشت تا او برگردد، فقط پارس بی‌وقفه‌ی سگ را به یاد دارم، و بوی مرگ، و چهره‌ی بیوه را که با بیلچه‌ی بچه‌گانه‌اش بین اجساد می‌گشت، آن‌ها را جابه‌جا می‌کرد، و سرِ ما فریاد می‌کشید که ادامه دهیم، چون هنوز «زن فرانسوی» پیدا نشده بود. وقتی بازرس برگشت، قامت‌اش راست و شق و رق بود، مانند کسی که آماده‌ی دادن دستور است.
جلوی ما ایستاد و به ما گفت که اجساد را دوباره، همان‌طور که پیدایشان کرده بودیم، خاک کنیم. ما سراغ بیل‌هایمان برگشتیم، کسی جرأت نداشت نطق بکشد.
 
وقتی که ماسه اجساد را می‌پوشاند، از خودم پرسیدم که شاید پسر هم این‌جا باشد. سگ، مثل دیوانه‌ها، پارس می‌کرد و بالا و پایین می‌پرید. سپس دیدیم که بازرس یک زانو را بر زمین زده و اسلحه‌اش را در دست گرفت. یک تیر شلیک کرد. سگ مرده بر زمین افتاد. بازرس در حالی که هنوز اسلحه را نگه داشته بود، دو گام برداشت و با لگد جسد سگ را جلو انداخت، تا ما آن را هم خاک کنیم. پیش از برگشتن به شهر، به ما دستور داد در مورد چیزی که دیده بودیم با هیچ کس صحبت نکنیم، و نفر به نفر، اسم تمام کسانی را که آن‌جا بودند، یادداشت کرد.
چند روز بعد «زن فرانسوی» بازگشت: پدرش کاملاً بهبود یافته بود. ما دیگر هیچ وقت از پسر یاد نکردیم. چادر با شروع فصل تعطیلات دزدیده شده بود.

پی‌نوشت:
این داستان از اسپانیایی به انگلیسی توسط «آلبرتو منگوئل» ترجمه شده است و این ترجمه از روی برگردان انگلیسی آن انجام شده است.
محصولات فروشگاه مرتبط با این مقاله
نظرات کاربران
ثبت نظر
نام شما
ایمیل شما
نظر شما
ارسال به دوستان
نام شما
ایمیل شما
ایمیل گیرنده
توضیحات
کد امنیتی
کد CAPTCHA
کدی که در زیر نمایش داده شده است را وارد نمایید
:                شبکه های اجتماعی پرشین پت را دنبال کنید 

face.jpg (205×206)   tw.jpg (204×224)pin.jpg (204×224)

جدیدترین مقالات

◄ گدایی کردن در حیوان شما
◄ عقیم سازی
◄ جوش در سگ ها
◄ ورزش دادن گربه ها
◄ راهنمای کلی برای نگهداری از گربه
◄ کتامین
◄ كتاب(7)
◄ چه مواد غذایی برای سگ مفید است؟
◄ چگونگي نصب برنامه و ورود به برنامه
◄ فيبر ها
◄ انتخاب اسم برای سگ نر
◄ حالا من چی کار کنم ؟
◄ گربه های ناز نازی
◄ German Shorthaired Pointer
◄ فروش گربه پرشین کت
◄ فصل چهارم
◄ گربه و نازایی ! توهم یا واقعیت؟
◄ مهناز افشار و دلفین
◄ British Shorthairs
◄ ماهي و ماهي خور
◄ شباهت حيوانات
◄ سگ ربات ابتکاری
◄ Dog Fashion
◄ دکتر هومن و جراید
◄ انگل های داخلی در سگ ها
◄ معرفی دکتر شیری
◄ iهیولا ها
◄ قارچی معده در پرندگان
◄ پرورش لارو آناباتوئیدها (ترجمه)
◄ Metynnis Fasciatus
◄ شارک دم قرمز - Red Tailed Shark
◄ اپیلاتی دهان آتشی - firemouth epiplaty
◄ اطلاعات عمومی خانواده سیکلیده ها 2
◄ دراگون – Dragon
◄ مارماهی الکتریکی - electrophorus electricus
◄ سیچلاید های افریقایی
◄ اسب دریایی - Hippocampus
◄ جلبک ها اکواریوم های اب شیرین
◄ بخاری آکواریوم - Aquarium Heater
◄ انجماد اسپرم - How To Glaciation spermatozoon
◄ رفتار درماني براي سگها
◄ پولیوما ویروس در پرندگان
◄ تغذیه ایگوانا
◄ قیمت روز خودرو
◄ سگ پیتبول
◄ شی هوا هوا
◄ Belgian Sheepdog
◄ پیشینه سالوکی (تازی)
◄ رژیم غذایی مناسب برای مقابله با سوءهاضمه در اسب (ترجمه)
◄ راهنمای کلی برای نگهداری از سگ
◄ آموزش استفاده از جعبه خاک به خرگوش
◄ ایورمکتین در سگ ها
◄ گربه نژاد هیمالین
◄ تراریوم برای خزندگان
◄ غدای بچه گربه
◄ یازده سال اسارت سگ
◄ حقوق حیوانات از ۱۴ قرن قبل در اسلام مطرح شده است
◄ سگ در ایران باستان
◄ رفتار شناسي در حيوانات
◄ مردی که سگ همسایه اش را خورد+عکس
◄ Z
◄ بیضه ها
◄ انگل ژيارديا (اين تک سلولي خطرناک)
◄ "وگانیسم"
◄ عمر حیوانات چقدر است
◄ نگهداری از رتیل اوسامبارا بابون
◄ یوزپلنگ
◄ خرگوش به عنوان حیوان خانگی
◄ درماتوفیتوز (Dermatophytosis)
◄ کم خونی فقر آهن در گربه ها
◄ انواع مسمومیت های شیمیایی و غذایی در سگ
◄ حیوانات در برف
◄ زشت‌ترین سگ دنیا»
◄ پیراهنی برای عاشقان گربه
◄ نی نی های بامزه در لباس حیوانات
◄ پرشین پت نماینده انحصاری فربیلا در ایران
◄ چرا سگ ها به دنیال دم خود میگردند
◄ | German Wirehaired Pointer
◄ Redbone Coonhound
◄ Chinook
dram film izle