برای اطمینان از این مطلب كه، آیا نمازها،دعا ها و قربانیانی كه توسط زرتشتیان به پیشگاه اهورامزدا تقدیم می كنند،به حضور او می رسد و دیوان واهریمنان از آن بهره نمی برند جامعه روحانی زرتشتی تصمیم می گیرد،موبدی را به آسمان ها بفرستد و شخصاً این موضوع را از اهورا بپرسد. در این جمع ویراف برگزیده می شود او جامه نو به تن می كند و خود را معطر ساخته بر تختی آراسته و پاكیزه می نشیند.پس موبدان سه جام خواب آور به او می نوشانند،یك جام به اندیشه نیك، یك جام به گفتار نیك و جامی دیگر به كردار نیك و سپس به خواب می رود.
در پایان روز هفتم روح ویراف از پل چینوات( پل صراط) باز می گردد.ویراف خرم و با اندیشه پاك از خواب بیدار می شود.و بر حاضران از اهورا مزدا و امشاسپندان و زرتشت مقدس و سایر ایزدان درود می گوید وداستان سفر خود را این گونه حكایت می كند:
در شب اول سروش و آذر به من گفتند:كه زود آمدی پیش از زمان به عالم بالا آمدی! ویراف می گوید پیامی دارم.سپس ایزدان دست او را می گیرند و به پل چینوات نزدیك می شوند. ویراف روح كسانی را كه سه شب قبل مرده بودند می بیند،كه مشغول دعا خواندن هستند.سه روز بعد روح فرد درست كردار با بوی خوش حركت می كند و كردار خود را به صورت باكره ای نیكو بدن ،با قامتی رسته و پستان های برجسته می بیند.از او می پرسد تو كیستی كه تا كنون زیباتر از تو ندیده ام؟ زیبا روی پاسخ می دهد من عمل تو هستم.پس پل چینوات به پهنای نه تیره باز می شود.من به یاری سروش و آذربه آسانی از پل گذشتیم.پس در پناه مهر ایزد رسیدیم.بهرام ایزد توانا و اشتات ایزد(افزاینده كیهان) و فره دین مزدیستان و فروهر اهروان و دیگر مینوكان نخست نماز بودند.و من دیدم رشن را كه ترازوی زرد زرین به دست داشت و نیكان و بدان را اندازه می گرفت.
سپس ویراف به اتفاق سروش و آذر به تماشای بهشت و دوزخ می روند تا نیكی و فراخی، سرور و خرمی وآرامش و شادی و خوشبویی بهشت و تاریكی،سردی، تنگی و بدی دوزخ را ببینند.او به جایی می رسد كه مردمانی چند به هم ایستاده اند. از سروش و آذر می پرسد،كه اینها كیستند؟ و آنجا چه محلی است؟ به او می گویند آن محل هستگان است و آن روح ها تا زمان حشر در آنجا باقی می مانند، چون گناه و ثواب آنها برابر است.پس فراتر رفتند و به مقام ستاره رسیدند.جایی كه روان پرهیزكاران چون ستاره تابناك است و تخت و نشیمنگاه آنان بسیار روشن بود... سپس امشاسپند و هومن (بهمن) از تخت زرین برخواست و دست مرا بگرفت و مرا به مقام اهورا مزدا و امشاسپندان دیگر و اهروان وفروهر زرتشت و دیگر برادران و پیشوایان دین برد.بهمن گفت كه این است اهورا مزدا كه من بر او نیایش می كردم ونماز می بردم.او گفت كه نماز ویراف درست آمده و به این جایگاه ویژه رسیده است و فرمود كه سروش و آذر مرا ببرند و پاداش نیكان را به من نشان دهند.
سپس سروش و آذر ویراف را به كنار رودخانه ای می برند كه روح عده زیادی در كنار آن ایستاده اند،می پرسد،كه اینجا كجاست و اینها كیانند؟ می گویند، كه این رودخانه حاصل اشك چشمان كسانی است كه بر خلاف حكم دین، از پس در گذشتگان ریخته اند.كسانی كه در كنار رودخانه اند،آنانند كه از پس مردگان شیون و زاری می كردند.ویراف بار دیگر كنار پل چینوات باز می گردد و می بیند كه روح گناهكاران سرگردان است و باد سرد متعفنی به استقبال او می آید.در این باد دین(ضمیر باطن) گناهكار،عمل خود را به صورت زن بد كاره كنده و زشت روی می بیند. روح به او می گوید تو كیستی كه من زشت رو تر از تو ندیده ام؟ او می گوید كه من عمل تو هستم.فراتر دوزخ را دیدم كه مانند سهمگین ترین چاه،تنگ، باریك و متعفن و هر كس كه در آن بود چنین می اندیشید كه تنهاست.همه جا جانوران موذی بود و روان بد كاران را در چنگ می گرفتند و خرد می كردند.
روحی را دیدم كه طشت طشت پلیدی مردمان را می خورد. گفتند كه او در زمان قاعده گی به آتش مقدس نزدیك شده بود.روح مردی را دیدم كه خون حیض و چرك در دهانش می ریزند.گفتند او مردی است كه در زمان حیض با زنی نزدیكی كرده است.روان زنی را دیدم كه با پستان آویزان شده بود گفتند او روسپی گری كرده است.روان زنی را دیدم كه زبان خود را به گردن همی كشید و سرنگون اویخته شده است،گفتند او روان زنی است كه شوهر و سرور خود را پاسخ داد.به همین ترتیب ارواح عده زیادی از گناهكاران را می بیند كه هر یك به سزای عمل خود می رسند.
سپس سروش و آذر دست او را گرفتند و به پرچكاتی دایتی(كوهی كه پل
صراط از آن شروع می شود) بردند و دوزخ را به او نشان دادند.سپس او را از دوزخ بیرون آوردند و به او گفتند:تو بنده نیكی هستی به عام طبعت باز گرد وهر چه دیدی و دانستی برای اهل گیتی باز گو و هر كه راست و درست گوید می دانم و می شناسم.
"سفرنامه آردویراف مقدس"