روز درختکاری است و در گوشه گوشه کشور کسانی آستین بالا می زنند، بیل دستشان می گیرند و نهالی را با ریشه های نرم و نازک در دل خاک می کارند، شاید بزرگ شود، سایه ای بیندازد یا میوه ای بدهد.
روز درختکاری است و در گوشه گوشه کشور کسانی آستین بالا می زنند، بیل دستشان می گیرند و نهالی را با ریشه های نرم و نازک در دل خاک می کارند، شاید بزرگ شود، سایه ای بیندازد یا میوه ای بدهد.
ریشه کار خودش را می کند، درست مثل خیال آدم که کار خودش را می کند و یکدفعه می رود سراغ نیمکت های چوبی دبستان و کتاب هایی با برگ های چروک خورده و و شعر عباس یمینی شریف را از لابلای هزار فکر و خیال قرض و قسط و قبض و فکر پسته شب عید و … بیرون می کشد!
به دست خود درختی می نشانم
به پایش جوی آبی می کشانم
کمی تخم چمن بر روی خاکش
برای یادگاری می فشانم
درختم کم کم آرد برگ و باری
بسازد بر سر خود شاخساری
چمن روید درآنجا سبز و خرم
شود زیر درختم سبزه زاری
به تابستان که گرما رو نماید
درختم چتر خود را می گشاید
خنک میسازد آنجا را ز سایه
دل هر رهگذر را می رباید
به پایش خسته ای بی حال و بی تاب
میان روز گرمی می رود خواب
شود بیدار و گوید ای که اینجا
درختی کاشتی،روح تو شاداب