شقایق دهقان: خانواده من به دلیل تحصیلات پدرم ۶ سال در آلمان زندگی میکردند. در سال آخر اقامتشان در آلمان، من در شهر بن به دنیا آمدم. وقتی که ۳ ماهه بودم، درس پدرم تمام شد و به ایران برگشتیم. تا حالا هم خودم به اروپا سفر نکردم و مسلما هیچ خاطرهای از تولدم در بن آلمان ندارم. البته یک اتفاق جالب که در خانواده ما رخ داده، این است که هر کدام از ما در یک شهر به دنیا آمدهایم. من در بن آلمان، یکی از خواهرانم در اصفهان، یکی دیگر از خواهرانم در بهشهر و برادرم هم در ساری به دنیا آمده است.
بعد از آلمان، به واسطه کار پدرم تا ۶ یا ۷ سالگی در نکا، که از حومههای شهر ساری به حساب میآمد، زندگی کردیم. پدرم مهندس مکانیک است که آنجا در نیروگاه نکا کار میکرد. محل زندگی ما یک کمپ یا شهرکی بود که کارکنان و مهندسان نیروگاه نکا در آن زندگی میکردند. عده زیادی از آنها هم آلمانی بودند. این شهرک کوچک بسیار امن بود. به همین دلیل من و خواهرانم و برادرم کاملا آزاد و دائم در حال بازی کردن بودیم. بازیهای ما به حیاط خانه یا کوچهمان هم ختم نمیشد. براحتی به بقیه کوچهها هم میرفتیم یا حتی میرفتیم کنار دریا. باور کنید من در چند سال اول زندگیام اصلا کفشی به پا نکردم، چون آنقدر محیط شهرک نیروگاه نکا سالم ، تمیز و بکر بود که ما بچهها آزادی کامل را تجربه میکردیم. البته من شخصا بچه شیطانی نبودم.
به نظر خودم کمتر بچهای توانسته کودکی مرا تجربه کند، بخصوص بچههای امروز. من گاهی دلم برای پسرم، نویان، میسوزد. چون نویان و بقیه بچههای امروزی باید دائم در یک آپارتمان دربسته زندگی کنند. در حالی که کودکی من بدون دغدغه کنار دریا گذشته است. البته محدود بودن یا نبودن به انتخاب پدر و مادرها هم ارتباط دارد. پدر و مادر من معتقد بودند که باید بچه را رها کرد تا هر کاری که میخواهد انجام بدهد و خودش تجربه به دست بیاورد.
بعد از نکا ما به خانهای در قیطریه، بالاتر از پل رومی آمدیم. علت اصلی این نقل مکان هم آغاز جنگ بود و موقعیت مهم نیروگاه نکا که جان ساکنانش را درمعرض خطر قرار داده بود. آن خانوادههای آلمانی هم به مملکتشان بازگشتند. البته پدرم مدتی به خاطر شرایط کاریاش در نکا ماند. پس از گذراندن آن دوران پراضطراب، او هم به تهران آمد. آن زمان گاهی در خانه برای نکا دلتنگی میکردم، ولی فضای بزرگ خانهمان تحمل شرایط جدید را آسان کرده بود. البته از آن زمان تاکنون هم دیگر به نکا نرفتهام. یک دلیلش هم مشغلههای کاری است.
من ۲۰ سالی در قیطریه زندگی کردم و بعد از ازدواجم چند سالی به منطقهای دیگر رفتم و پس از تولد پسرم دوباره همسایه پدرم در قیطریه شدیم. محله قیطریه برای من منطقهای امن و دوستداشتنی است، چون در حقیقت من از همان بچگیهایم جلوی چشم ساکنان این محل بزرگ شدهام. از طرف دیگر تمام سوالهایی را که معمولا مردم از من میپرسند، اهل محل، از رانندگان آژانس گرفته تا فروشندگان از من پرسیدهاند. البته من معمولا در برابر ابراز علاقه مردم، سختگیری نمیکنم و راحت هستم.
فقط تنها چیزی که این روزها مرا آزار میدهد، این است که پدرم تصمیم گرفته خانه قدیمی و پر از خاطره ما را خراب کند و از نو بسازد. از همان زمان که پدرم این خانه را خریده بود، به ما گفت: یک خانه قدیمی خریدم که بزودی دوباره آن را میسازیم.
از آن زمان بیست و خردهای سال است که میگذرد. من هم خوشحالم که این خانه نو میشود و دردسرهای خرابیاش به طور کامل از بین میرود. در عین حال، چون خودم هم در همین کوچه زندگی میکنم، دیدن خراب شدن خانه کودکیهایم برایم سخت است، هرچند مکانها اهمیت زیادی ندارند، اعتبار مکانها به آدمهایش است.
The underlying connection was closed: Could not establish trust relationship for the SSL/TLS secure channel.