مقاله ای در نیوزویک منتشر شده بود که در مورد اثرات زیانآور اینترنت روی زندگی و روان کاربران توضیح داده بود و این مقاله بازتاب خبری زیادی در خبرگزاریها و سایت و وبلاگهای معتبر فناوری داشت، به همین خاطر تصمیم گرفتم خلاصهای از آن را منتشر کنم:
رؤیایی در رؤیا یا یک دیوانگی
جیسون راسل، پیش از آنکه ویدئویی در اینترنت پست کند که مبدل به یکی از پربینندهترین ویدئوهای تاریخ اینترنت شود، حضور نصف و نیمهای در اینترنت داشت. در یوتیوب تقریبا فعالیتی نمیکرد و در صفحه توییتر او به جز تصاویر بچهها و باغچه خانهاش، چیز نمیشد، پیدا کرد. ولی در ماه مارچ پیش، همه چیز عوض شد، او یک مستند شخصی در مورد یک جنگسالاران آفریقایی درست کرد و لینکاش را در پروژه Kony 2012 ارسال کرد، این ویدئو در کمتر از یک هفته، هفتاد میلیون بار دیده شد، اما ظاهرا این موفقیت دیجیتال، باعث شد روان راسل مختل شود: او کمتر از چهار ساعت در روز میخوابید و توییترش را به شکل ناهنجاری بهروز میکرد، با هر چیزی که تصورش را بکنید: مصاحبه ویدئویی جان لنون، تصویری از تاتوی خودش یا حتی عکسی که از پیامک مادرش گرفته بود.
کار به جایی رسید که او زندگی دیجیتال خود را با فیلم تلقین Inception مقایسه میکرد و آن را رؤیایی در رؤیا میدانست.
آخرین توییت او سخن قصار زیبایی از مارتین لوترکینگ بود: «اگر نمیتوانی پرواز کنی، بدو، اگر نمی توانی بدوی، راه برو، اگر نمیتوانی راه بروی، سینهخیز برو، اما هر کاری که میکنی، سعی کن حرکت به جلو را ادامه بدهی.»
بعد از بازنشر این سخن قصار در توییتر بود که او لباسهایش را از تن درآورد، به چهارراه شلوغی در نزدیکی خانهاش در سن دیهگو رفت و با کف دستانش به جان بلوکهای سیمانی خیابان افتاد!
تشخیص داده شد که او جنون واکنشی reactive psychosis دارد، که نوعی موقتی از جنون است. همسر راسل در وبلاگش نوشت که او عادت به مصرف الکل یا داروی خاصی نداشت، پزشکان میگویند که این تجربه معمولی است، زمانی که ناگهان شخصی از گمنامی به در میآید و در کانون توجه جهانی قرار میگیرد، ممکن است این حالت پیش آید.
چهار ماه بعد، راسل از بیمارستان مرخص شد، همسرش در توییتر چیزی در مورد او نمیگوید و راسل حضوری در شبکههای اجتماعی ندارد.
دوپامین، دوای درد
مقاله دیگری در نیوزویک در مورد تحقیق تازهای بود که نشان میداد، اینترنت ممکن است ما را تنها و افسرده کند و حتی اشکال شدید بیماریهای ذهنی در ما ایجاد کند، در همین راستا نشریه آتلانتیک از یک معتاد به اینترنت خواست که در نوشته کوتاهی، داستان زندگیاش را روایت کند: یکی از شبهای اوایل جولای، الکسیس مادریگال، از خواب آشفتهای بیدار شد. گربهاش به پاهایش در زیر پتوها، حمله کرده بود، او میبایست صبح زود، برای شرکت در کنفرانسی بیدار میشد. او نگران و مضطرب بود. در جستجوی «دوپامین»، او آیفوناش را که با خود به همه جا میبرد، از گوشه بسترش برداشت. در تاریکی آیفون را جلوی صورتش گرفت، دستانش به طور خودکار آیکون توییتر را پیدا کردند.
با رفتن به توییتر، گویی او همه چیز را پیدا کرده بود، دوای دردش را، آواتارهای دوستانش را. با مرور توییتها، درست مثل اینکه او LSD مصرف کرده باشد در طول زمان به جلو و عقب حرکت کرد و در پهنه زمین گردش کرد، مقالاتی را انتخاب کرد و ترتیبی داد که بتواند صبح، سر فرصت بخواند، اینگونه بود که آرام و خسته به خواب رفت.
عمری، وقت گذراندن در اینترنت باعث شده بود سیمکشی مغز او عوض شود، او را در نظر آورید که در تاریکی در جستجوی چیزی برای آرام کردن اعصابش فیدهای توییتر را بالا و پایین میکند. اگر او را در همین لحظه میتوانستید در یک دستگاه اسکن مغزی قرار بدهید، میتوانستید ببینید که مغز او نسبت به کسانی که کاربر حرفهای اینترنت نیستند، تفاوتهایی دارد. مناطقی که مسئول درک پاداش، مهارتهای ارتباطی، تفکر سریع هستند بزرگ شدهاند و مناطقی که مسئول لذت بردن از برنامههای تلویزونی و مجلات هفتگیاند، تحلیل رفتهاند!
نترسید، ما همه سایبورگ هستیم!
اینترنت یک رسانه قوی است که ما را خوشحالتر و خلاقتر میکند، اما آیا میتوان آثار بدی را هم برایش متصور بود؟ آیا اینترنت روی احساسات و تفکر ما اثر میگذارد؟ نتایج یک تحقیق تازه نشان میدهند که اینترنت ممکن است ما را خاموش و تنها، افسرده و مضطرب و به بیماری وسواسی جبری یا اختلالات کمبود توجه مستعدتر کند. در سال ۱۹۹۶، هفت پژوهشگر MIT دست به کاری زدند که در آن زمان جالب به نظر میرسید، آنها سعی کردند با زندگی همزمان در دنیای فیزیکی و مجازی، مرز بین انسان و کامپیوتر را محو کنند، برای این کار آنها کیبوردهای ویژهای را جیبشان گذاشتند، در جیب پشتشان پخشکننده رادیویی گذاشتند و نمایشگرهایی را هم حاوی چشمهایشان قرار دادند. آنها خود را سایبورگ نامیدند، اما اگر خوب فکر کنیم، در حال حاضر همه ما سایبورگ هستیم. همه با اتصال دائم به اینترنت به سایبورگهایی بدل شدهایم که خودمان خبر نداریم. تکست زدن، این روزها مانند پلک زدن شده است، یک شخص عادی، صرفنظر از سن، در طول ماه، ۴۰۰ پیام رد و بدل میکند، که نسبت به سال ۲۰۰۷، ۴ برابر شده است. اما یک نوجوان، در طول یک ماه ۳۷۰۰ پیام رد و بدل میکند که دو برابر سال ۲۰۰۷ است.
دو سوم این سایبورگها، حس کاذب ویبره شدن گوشیشان را دارند؛ یک حس خیالی که شدت وابستگی آنها را به گوشیهایشان نشان میدهد.
اینترنت، افیون تودهها
تحقیقات نشان میدهند اینترنت را نمیتوان صرفا یک رسانه دیگر تلقی کرد، بلکه اینترنت یک محیط ذهنی کاملا جدید درست کرده است. نه فناوری و نه محتوای اینترنت، هیچ کدام مستقیم باعث جنون ما نمیشود، اما مروری بر یافتههای یک دو جین کشور نشان میدهد که کامپیوتر چیزی شبیه کوکایین الکترونیک شده است. اینترنت دورههای سرخوشی را تقویت میکند و افسردگی به دنبال آن را شدت میدهد. اینترنت باعث ناآگاهی مردم نسبت به علایقشان میشود، آنها را مضطرب و به کارهای وسواسگونه تشویق میکند. برای اولین بار، زمانی که نسخه تازه معیارهای تشخیصی اختلالات ذهنی موسوم به DSM سال آینده منتشر شود، اعتیاد به اینترنت جزو اختلالات روانی طبقهبندی خواهد شد.
در یکی دو سال اخیر خبرهای عجیب و غریبی از کشورهای مختلفی رسانهای شدهاند:
- زوجی از فرزند شیرخوارشان غفلت کردند و باعث مرگش شدند، علت غفلت این زوج مشغله آنها به یک بازی آنلاین و کودک مجازیشان بود.
- پسری که مادرش را به صورت مهلکی کتک زد به خاطر اینکه به او گفته بود از اینترنت دست بکشد و بعد از کارت اعتباریاش برای آنلاین شدن بیشتر استفاده کرد.
- 10 کاربر افراطی که ساعتهای طولانی پای کامپیوتر نشسته بودند و به خاطر جمع شدن لخته در بدنشان مرده بودند.
رسانه اینترنت، ماده مخدر خیلیها شده است، در آزمایشی که در سال ۲۰۱۰ توسط دانشگاه مریلند انجام شد، از ۲۰۰ محصل خواسته شد که روزی را بدون اینترنت و موبایل سر کنند، بیشتر آنها آثار محرومیت از اینترنت را از خود بروز دادند. از هر ده نفر کاربر موبایل یکی به شدت به گوشیاش وابسته است، شش درصد سطوحی از اختلال وسواسی- جبری را دارند و سه درصد هم اجازه نمیدهند کسی به گوشیشان دست بزند.
قدرت پاداشهای دلخوشکنک کوتاهمدت:
لری روزن، کتابی در مورد اعتیاد به فناوری به نام iDisorder نوشته است، در این کتاب ذکر شده بیشتر آدمهای زیر 50 سال در امریکا، به صورت دایم یا هر ۱۵ دقیقه یک بار پیامکها، ایمیلها و وضعیت شبکههای اجتماعی را چک میکنند. آنهایی که بیشتر آنلاین میمانند، بیشتر خصوصیات شخصیت وسواسی را دارند. کاربران در واقع خودشان به میل خودشان تمایل ندارند که همیشه متصل باشند و اراده آزادی در این مورد در این مورد ندارند. چیزی که بیشتر ما را به این سمت سوق میدهد، قدرت پاداشهای کوتاه مدت است.
ما سیستم پاداشی در مغزمان داریم، سیستمی که با ترشح دوپامین باعث احساس سرخوشی در ما میشود، چیزهای مختلفی میتوانند این سیستم را فعال کنند، اینترنت یکی از آنهاست. پیدا کردن یک خبر، فید، ایمیل، پیامک یا لایک که مطابق سیلقهمان باشد، میتواند در حکم پاداش کوچکی باشد که اندک دوپامینی در مغزمان آزاد میکند، ما به تدریج به این پاداشهای کوچک معتاد میشویم و بعد از ان بیاراده برای دستیابی به آنها، در وب سرگردان میشویم.
اینترنت سیمکشی مغزمان را تغییر داده است :
این چیزها فقط به صورت تئوری نیستند، چرا که ما به تازگی موفق شدهایم سیمکشی مجدد مغزمان را توسط اینترنت، ببینیم! در سال ۲۰۰۸، گری اسمال رئیس مرکز پژوهشهای حافظه و سالخوردگی دانشگاه UCLA، آثار تغییرات مغز حتی به دنبال کاربری متوسط اینترنت را ثبت کرد. او ۲۴ آدم را که نیمی از آنها کاربران باسابقه اینترنت و نیمی از آنها کاربران تازه بودند، انتخاب و مغزشان را اسکن کرد، آنهایی که کاربران باسابقه بودند، به وضوح قشر پرهفرونتال ( پیشپیشانی ) مغزشان تغییر پیدا کرده بود. اما نكته جالبتر این بود که یک هفته استفاده از اینترنت در گروه دوم، مغز گروه دوم را هم تغییر داد. مغز معتادان به اینترنت و ویدئوگیمها تا حدوی شباهت به مغز معتادان به مواد مخدر و الکل دارد! ممکن است مقدار ماده سفید کاهش داشته باشد و مراکزی از مغز که مسئول پردازش گفتار، حافظه، کنترل فعالیتهای حرکتی، احساسات و حس هستند به میزان ۱۰ تا ۲۰ درصد تحلیل بروند. مورد بدتر این است که این تحلیل رفتن، متوقف نمیشود و روندی ادامهدار است. یکی از نخستین علایم اعتیاد، آنلاین بودن به میزان بیشتر از ۳۸ ساعت در هفته است، مطابق این تعریف بسیاری از ماها معتاد هستیم!
استفاده افراطی از وب ارتباطاتی با اضطراب و افسردگی هم دارد، تحقیق سال ۹۸ دانشگاه کارنیگی ملون نشان داد که یک دوره استفاده دو ساله از اینترنت میتواند موجب تنهایی، افسردگی و از دست دادن دوستان دنیای واقعی شود. این بهایی است که در ازای عضویت در دهکده جهانی و پیدا کردن دوستانی در این دهکده میپردازیم. استفاده از اینترنت، حتی خواب و ورزش و ارتباطات چهره به چهره ما را دگرگون میکند. اختلالات روانی دنیای دیجیتال ممکن است، شدیدتر از دنیای واقعی باشند، زندگی در شبکه بزرگ اینترنت ممکن است، رابطه یک فرد را با واقعیت قطع کند و باعث هذیان و توهم و حتی روانگسیختگی بشود، همان طور که در مورد جیسون راسل پیش آمد.
از این همه حرف چه نتیجهای میگیریم؟ آیا اینترنت زندگی آدمهای نرمال را بهم میزند یا برعکس طوری است که آدمهایی با روانهای غیرطبیعی را بیشتر جذب خود میکند؟! در واقع فرقی نمیکند، چیزی که مهم است این است که ما در دنیایی زندگی میکنیم که مصرف داروهای ضد اضطراب در ان نسبت به دهه ۹۰، بسیار بیشتر شده است، اما اینترنت هنوز مال ماست و ما هنوز توانایی شکل دادن به آن را داریم. زندگی دشوار است و روابط انسانی پر از ریسک. از سوی دیگر فناوری جلوهای ساده دارد، که امید و خوشبینی را القا میکند و همیشه تر و تازه است. با آنلاین بودن و انتخاب یک آواتار، میتوانیم حلقه دوستان تحسینکننده خودمان را داشته باشیم و با اعتماد به نفس و بدون پریشانحالی بابت بدشکل بودن بدنمان یا موقعیت اجتماعیمان، زندگی مجازی خوبی داشته باشیم، ما به سمت عشق مجازی کشیده شدهایم، به بازیهای کامپیوتریای که دنیایی در دنیا و رؤیایی در یک رؤیای دیگر هستند، رو آوردهایم. ما به جای اینکه با دوستانمان بیرون برویم، عصرمان رو پشت یک شبکه اجتماعی میگذرانیم.
ولی این وهم و خیال برایمان گران تمام شده و حالا همه ما باید مرکز توجهمان را بگذاریم بر روی راههای زیادی که فناوری میتواند زندگیهای واقعیمان را به خودمان، به بدنمان، به اجتماعاتمان و به زمین خودمان برگرداند.
بیایید راجع به این صحبت کنیم که چگونه میتوانیم از فناوری، برای ساختن زندگیهامان، طوری که دوستش داریم، استفاده کنیم.