به گزارش
گرداب، فارس به نقل از پايگاه اطلاع رساني البشير نوشت: برخلاف آنچه اوباما ادعا ميكند، آمريكاييها هنوز در
افغانستان داراي زندانهاي سري هستند كه در آنها شهروندان بي گناه افغاني نگهداري ميشوند و اين زندانها نه تنها از بين نرفته و برچيده نشدهاند، بلكه توسعه و گسترش هم يافتهاند، مطلب زير نگاهي گذرا به درد و رنجي دارد كه ملت
افغانستان از حضور آمريكاييها در كشورشان ميكشند.
ربودن كارمند دولتي به دليل مظنون بودن به عضويت در طالبان يا القاعده
در سال گذشته (2009) در يك شب آرام زمستاني در شهر "خوست" در شرق
افغانستان "قسمت الله"، كارمند جوان يكي از دواير دولتي پس از اين كه آخرين بار در بازار شهر با دوستانش ديده شد، ناپديد ميشود.
خانوادهاش چندين روز به دنبال او تمام شهر و اطراف آن را زير و رو كردند، اما خبري از او نيافتند، حتي بزرگان شهر با رهبران طالبان تماس گرفته و از او جويا شدند، اما آنها نيز خبري از قسمت الله نداشتند.
بهار و تابستان از راه رسيد بيآنكه خبري از وی باشد، تا اين كه وقتي پليس و بزرگان شهر از پيدا كردن او نااميد شدند، نامهاي از او به دست خانوادهاش رسيد كه در آن نوشته بود، در يكي از بازداشتگاههاي آمريكايي در 200 مايلي
افغانستان بازداشت شده و نيروهاي آمريكايي هنگام بازگشتش از بازار به منزل وي را ربوده بودند.
افزايش بياعتمادي پشتونها به آمريكاييها
طي سالهاي اخيرپشتونها اعتماد خود را به آمريكاييها در
افغانستان از دست دادند، چراكه آنها ملاحظه ميكردند، تنها به اتهام اين مظنون به عضويت در طالبان يا القاعده بودند، در تاريكي شب ربوده شده و به زندانها و بازداشتگاههاي سري آمريكا در
افغانستان منتقل ميشدند، بيآنكه در اين ميان خانوادههاي ايشان خبري از آنها در اختيار داشته باشند و حتي اين بازداشتها و ربودنهاي شبانه بيش از حملات هوايي در ميان پشتونها و اماكن سكونت آنها در
افغانستان ترس و وحشت ايجاد كرد.
يورشهاي شبانه و كشتار بيگناهان جهت بازداشت مظنونان احتمالي
در ساعت 3 و ربع نيمه شب 19 نوامبر سال 2009 صداي انفجاري قوي ساكنان روستاي همجوار شهر جازني در جنوب
افغانستان را از خواب بيدار كرد و پس از آن نظاميان آمريكايي درب منزل "مجيد الله قرار" سخنگوي وزير كشاورزي را شكسته و وارد منزل ميشوند.
يكي از ساكنان خانه به نام "حميد الله" فروشنده سبزيجات سراسيمه براي اطلاع از امر از داخل يكي از اتاقها به حياط ميدود كه از سوی شليك يكي از نظاميان آمريكايي كشته ميشود و هنگامي كه پسر عموي نانوايش نيز براي اطلاع از موضوع به بيرون ميدود، به سرنوشت حميد الله دچار ميشود.
پس از آن نظاميان آمريكايي خانه را اشغال كرده و اسباب و اثاث خانه را درهم ريخته و آنها را ميشكنند، كمدها را به هم ميريزند تا اين كه به كسي كه دنبالش بودند، "حبيب الرحمن" برنامهريز كامپيوتر دست مييابند، وي به تبديل برنامه مايكروسافت ويندوز از زبان انگليسي به زبان بومي، يعني پشتون، اقدام كرده بود تا در دواير دولتي مورد استفاده قرار گيرد، اما اين اتهام حبيب الرحمن نبود، وي به اتهام احتمال عضويت در القاعده بازداشت شد.
نظاميان آمريكايي حبيب الرحمن و پسر عموي ديگريش را با بالگردي كه در روستا فرود آمده بود، به يكي از پايگاههاي آمريكايي منتقل كردند و پس از دو روز پسر عموي حبيب الرحمن آزاد شد، اما از خود او تا كنون خبري به دست نيامده است.
انتقال مظنونان به زندانهاي سري
اين حملات و يورشهاي شبانه در واقع بخشي از عملياتهاي بازداشت و ربودني است كه نظاميان آمريكايي در حق شهروندان آمريكايي مرتكب ميشوند و كساني كه مظنون به عضويت در القاعده يا طالبان هستند، به مجموعه زندانهاي سري نظاميان آمريكايي منتقل ميشوند كه در پايگاههاي نظامي آنها در
افغانستان احداث شده است و تعداد آنها رسما به 9 زندان ميرسد.
نمونهاي از شكنجههاي اعمال شده عليه زندانيان
در سالهاي اول جنگ، در اين 9 زندان زندانيان خطرناك و مرتكب جنايات سنگين نگهداري ميشدند و در مصاحبه با 24 زنداني 17 نفر آنها تاكيد كردند كه در راه روانه شدناشان به اين زندانها مورد شكنجه و آزار و اذيت بسياري قرار گرفتند و بازجويان اقدام به بستن چشمان و دهان آنها و آويزان كردن ايشان از سقف براي ساعتهاي طولاني ميكردند و گاهي سگهاي هار را به جان آنها ميانداختند تا زندانيان را گاز بگيرد يا اين كه با زور دهان زنداني را باز ميكردند و به ميزان زياد آب به او ميدادند و اين شكنجهها تا روزها ادامه داشت.
تداوم شكنجهها تا بيهوش شدن زنداني
يكي از اين زندانيان به نام "شيرخان" ميگويد: «بازجويان در تمام ساعات شب از وي بازجويي ميكردند، پس از آن چشمهاي او را بسته و از سقف آويزانش كردند و براي اين كه شكنجهاش به اوج برسد در همان حال سگي را به جان وي انداختند و هنگامي كه او را از سقف به پايين كشيدند، وادارش كردند، در برابر آنها بدود، سپس او را مجبور كردند، 12 شيشه آب بنوشد تا اين كه از هوش رفت.»