نویسندهٔ وبلاگ «عکسبان» نوشت:
برای عکاسی رفته بودم. پدیدهی عجیب و خاصی بود! خاک خود به خود میسوخت و به اصلاح دچار خودسوزی شده بود. از نفت و گاز و اینجور چیزها هم خبری نبود؛ خود خاک بود که میسوخت. برای اینکه هم عکس روز رو داشته باشم و هم شب رو، نزدیک به غروب حرکت کردم؛ جایی پشت شهرک صنعتی شیراز، منطقهی سلطان آباد و به طور خاص روستای اسلاملو
چند نفری دور آتشی که درست کرده بودن نشسته بودن و خودشون رو گرم میکردن. احوالی ازشون گرفتم و از ماجرای خاک و آتشی که گفته میشد پرسیدم. اشاره کردن به پشت سر خودشون؛ دود دیده میشد، اما آتشی در کار نبود. از علت ِ آتش پرسیدم که هر کدوم چیزی میگفتن. یکی میگفت گاز، یکی دیگه میگفت معلوم نشده، دیگری میگفت خاک منطقه باروتی ِ! البته در مورد مدت سوختن منطقه هم با همدیگه اتفاق نظر نداشتن. بیشتر بین یک تا چهار ماه رو شنیدم. معلوم شد که آتش کم و بیش بوده، اما با سنگین شدن هوا در فصل سرما، دود در ارتفاع کم باقی میمونه و دودگرفتن منطقه به خصوص شبها این یکی دو ماهه رو برای مردم روستا پررنگتر کرده.
حرکت کردم به سمت منطقهای که نزدیک هم بود. اولین نقطهی مناسب برای عکاسی کمتر از پنجاه متر با اون چند نفر فاصله داشت. جایی بود که پیشتر سوخته بود و الان آتش و دودی نداشت. درخت خشکیدهای که روی زمین افتاده بود نظرم رو جلب کرد و به سمتش رفتم. قدم اول و دوم رو برداشتم که قدم سوم ناگهان پام تا ساق رفت پایین! پا رو بلند کردم و بیاعتنا قدم بعدی رو هم برداشتم. باز هم کمی پام در زمین فرو رفت؛ تعجب کردم که این چه وضعی است! در همین حین صدای همون چند نفر رو –که معلوم بود داشتن من رو میپاییدن- شنیدم که فریاد میزدن: “نرو… نرو… برگرد… خطرناکه… برگرد…” و من متعجب، از مسیر رفته برگشم؛ اما اینبار با احتیاط.
برام توضیح دادن که زمین منطقه در اثر آتش پوک شده؛ ظاهر محکمی داره، اما زیر ِ اون خالیه و وقتی پا میذاری زیر پاهات خالی میشه و میکشه پایین! [من بعدتر این پایین کشیدن رو خودم هم دیدم] و البته خاک اینجا به دلیل اینکه قبلا سوخته بود و الان آتشی نداشت، سرد بود و کمخطر. جاهای دیگه خاکهای زیرین بسیار داغاند و آتشین. به محض فرو رفتن پا، پیش از اینکه فرصت کنی پا رو بیرون بکشی در اثر حرارت بسیار زیاد پاها حتی تا حد کباب شدن خواهند سوخت! خطری بود که شکر خدا از بیخ گوشم گذشت. بعد از این بود که یکی از اهالی که به منطقه و خطراتش آشنا بود حاضر شد من رو همراهی کنه که از این بابت هم خوشحال شدم.
باور کردنی نبود! شیارهایی در زمین بهوجود آمده بود و ترکهایی خورده، گاه به عمق نیم متر که از داخل آن دود خارج میشود. دودی بدون آتش که بوی چوب سوخته میداد. دست که بالای آن میگرفتی داغ بود و مرطوب. دشتی بود همه از دود؛ حتی بیآنکه شیاری باشد. وارد منطقهی در حال سوختن نمیتوان شد. فقط در مرز؛ آن هم با احتیاط بسیار.
یکی از شیارهایی که در زمین ایجاد شده و از آن دود خارج میشود!
دشتی که در حال سوختن است
هر جا که سوخته بود خاک ِ هموار، ناهموار شده بود. گُلگُل زمین فرو نشسته بود! واقعا این خاک بود که میسوخت. نه رو، که زیر خاک میسوخت. حتی جاهایی خارهای خشکیده خود سالم بودند و زیر داشت میسوخت
پوک شدن خاک در اثر سوختن لایههای زیرین و بلایی که سر ِ زمین آمده
مناطق در حال سوختن به شدت خطرناکاند؛ در کنارهها نیز بسیار احتیاط باید کرد
هوا رو به تاریکی که رفت در برخی شیارها میشد سرخی خاک را هم دید. بس عجیب بود؛ کورهای بود در زیر زمین که داشت میسوخت.
در برخی از شیارهای ایجاد شده میشد سوختن کورهی زیرزمینی را دید
همان شیار بالایی را از نمای نزدیک که ببینیم، کورهی زیرزمینی بهتر دیده میشود
در مورد گذشتهی منطقه که تحقیق کردم دانستم باتلاقی بوده و نیهای مردابی در آن فراوان. در خشکسالیهای این چند ساله سطح آب چند متری فرو نشسته و منطقه خشک شده. باقی ماندهی ریشهی گیاهان از یک سو، گاز متان ایجاد شده هم از سوی دیگر؛ یک آتش روی خاک که ایجاد شود خودش را تا به اعماق میکشاند و میسوزاند. سوختنی که گاه تا عمق سه متری زمین ادامه دارد. پوکی ِ خاک ِ آب از دست داده و شیارهای ایجاد شده و ساقههای نیها نیز شدهاند راههای هواخور ِ این آتش. و حالا چند میلیاردی هزینه لازم است تا بتوان آتش این دشت ِ خشکیدهی باران ندیده را مهار کرد؛ دشتی که خودسوزی میکند و دود و خاک ِ مُرده تحویل مردمان منطقه میدهد.
خودسوزی زمین اطراف روستای اسلاملو در منطقه سلطانآباد شیراز – این خاک است که میسوزد
یک تکه کاغذ را در محل خروجی گازهای داغ گرفت، فوراً بدون شعله سوخت و قهوهای شد
برای مهار این آتش ِ زیرزمینی خندقی حفر کردهاند و داخل آن را آب ریختهاند؛ مؤثر است!
آب ِ داخل خندق چنان گرم شده که از آن بخار بلند میشود
روستایی همراه من کنار یکی از حفرهها ایستاده بود که ناگهان زیر پایش خالی شد و او را پایین کشید
صبح روز بعد هم رفتم، آنچه شاید از همه بدتر بود، دودی بود که هر شب تا ساعتی بعد از صبح مثل یک مه ِ غلیظ تمام منطقه را میپوشاند و تنفس را مشکل میکرد!
روستای اسلاملو و خانههایی که زیر لایهای از دود غلیظ قرار گرفتهاند
دودی که بوی چوب سوخته میدهد و منطقه را فرا گرفته
در همین روزها همه با تمام امکانات به جنگ آلودگی ِ هوای تهران میروند؛ کاش اسلاملو هم تهران بود
عکسهای این پدیده رو برای خبرگزاری مهر گرفته بودم که گزارش و بقیه عکسها رو میتونید
اونجا دنبال کنید