گزارش سفر به جزیره قشم
خواب نمیدیدم؛ مثل همان دنیایی بود كه در كودكی وقتی كارتون جزیره سحرآمیز را تماشا میكردم، دلم میخواست در آن باشم یا تكهای از
سیاركی دیگر بود كه در حادثهای غریب وسط دریا، سقوط كرده بود.
قشم جزیرهای است با لاكپشتهای بزرگ پوزه عقابی، خرچنگهای طلایی، دلفینهایی خندان و آزاد، غارهایی از كریستالهای بزرگ و براق نمك، جنگلهایی واژگون بر پهنه آب، تندیسهایی غول پیكر و دیو مانند در درهای وسیع، ساحلی كشف نشده و خلوت، ماسههایی داغ و هوایی كه شرجی است و ریهها را هم مثل پوست تن مرطوب میكند؛ جزیرهای كه میگویند عجایب هفتگانه دارد اما هفت، رقم واقعی عجایبش نیست.
قشم سرزمین واحههای سبز و غرق در گل است؛ گلهایی درشت و هزار رنگ كه نابترین عطرهای جهان حریف بوی خوششان نمیشوند و سرزمین چشمههایی با آب ولرم و شور، زنانی نقابدار با چادرهای تور نازك كه به بال شاپرك شبیهاند، مردانی با دشداشه و عبا، لنجهایی چوبی كه تنشان بوی دریا میدهد، صدفهایی مارپیچ و درشت، هوهوی مبهم باد كه زمزمه میكند، آفتابی داغ داغ كه زهر ندارد و اهلی شده است، چاههای عمیق و كنده شده تا قلب
زمین كه تقویم شدهاند، ساحلی خلوت و غروبی سرخ و پر از مرغهای دریایی. همه آنچه گفتم مشاهداتی كوتاه از سفری مطبوعاتی و كمتر از دو روزه به قشم است؛ سفری كه قرار بود در آن شاهد افتتاح كشتی پرطاووس در ساحل بزرگترین جزیره خلیج فارس باشیم و بعدتر عنوان آن به «مراسم افتتاح خطوط كشتیرانی بین قشم و جزایر اطراف» تغییر كرد.
كاش شبها، 6 ماهه بودند
نخستین باری كه چشمم به آسمان قشم افتاد، وقتی بود كه در یكی از آن اتوبوسهای جمع و جور گردشگری نشسته بودم و در جاده جنوبی میراندیم كه آسمان پرشهاب جزیره چشممان را شكار كرد.در قشم شبی پیدا نمیشود كه با رسیدنش به سحر، گردشگران مشتاق نجوم، آرزو نكنند كاش تا 6 ماه ادامه پیدا میكرد، شبهای قشم یعنی ستارههایی كه مثل خوشه انگور از آسمان آویزان میشوند و هر غریبهای را وسوسه میكنند در خیالی خام، دست دراز كند تا بگیردشان.
همان آسمان بی ابر و حس خوشایند است كه باعث شده، نیمه دوم سال كه میرسد، گروههای نجوم از سراسر ایران، به هوای رصد ستارهها راهی جزیره شوند.
جاده جنوبی، جاده پرگردشگر قشم است، راهنمایمان از پشت شیشه به دشت كه در تاریكی خفته است اشاره میكند و از گردشگران میگوید كه اواخر زمستان، به جزیره میآیند و در دشت وسیع اطراف جاده پرسه میزنند تا لاكپشتهای پوزه عقابی غول پیكر اطراف منطقه شیب دراز را ببینند كه یكی از عجایب هفتگانه قشم هستند و نیمه شبهای آخر زمستان از دریا بیرون میآیند، ساحل را با بالههای بزرگشان میكنند و
چالهها را با تخمهای سپید پر میكنند و روی آنها را با ماسه میپوشانند، بچه لاكپشتها كه از تخم بیرون میآیند، به آب میزنند و 30 سال بعد به همان ساحلی كه در آن از تخم بیرون آمدهاند برمیگردند تا تخمگذاری كنند.
اما حتی اگر اواخر زمستان هم نباشد لاكپشتها را میشود در آكواریوم دریایی قشم دید كه در حبابهای شیشهای بزرگ در آب معلقند.
دلفینها هم مثل لاكپشتها از عجایب هفتگانه قشم به حساب میآیند اما آنها را نمیشود در حبابهای شیشهای آكواریوم جا داد، دلفینها، بزرگ، شاد و قبراقند، آنها باید جست و خیز كنند، از آب بیرون بپرند و باز شیرجه بزنند توی آب و پی قایقهای گردشگران موج سواری كنند تا همه مبهوت هوششان شوند، آنها با دلفینهای كیش فرق دارند، فرق آنها را محمدرضا قاسمینژاد، رئیس اداره ژئو پارك قشم برای ما توضیح میدهد:
«دلفینهای قشم هم با گردشگران بازی میكنند یا دنبال قایقهایشان راه میافتند اما وحشی و آزادند یعنی مثل دلفینهای كیش، تربیت نشدهاند.»
...و ستارهای فرو افتاد
خیلی دورتر از دلفینهایی كه حوالی جزایر هنگام شنا میكنند، دور از لاكپشتهای پوزه عقابی شیب دراز، جدا شده از هیاهوی دریا و روستا، دورتر از چند خبرنگار
دیگر كه به دیدار دره ستارهها آمده بودند، 15 كیلومتر دورتر از شهر قشم، حوالی روستای بركه خلف، نشسته در حریم تندیسهایی غول پیكر در دل دشتی وسیع، در دره ستارهها، سكوت محض را میشود تجربه كرد.
آنجا هیچ صدایی نیست، نه تیك تاك ساعت، نه آواز پرندگان، نه زنگ موبایل، نه پچ پچ آدمها و نه حتی چند دقیقهای سكوت، چون پرندهای كه جوجه تازه از تخم بیرون آمدهاش را با بالهایش بپوشاند، مرا در برگرفت و بعد ناگهان شكسته شد و صدایی بلند و پر انعكاس با تلفظی گنگ از حروف، همراه با باد، دور مجسمهها خزید و به گوشم رسید: «ش ش ش ش ش ش.....» من در درهای ایستاده بودم كه
محلیها میگفتند هنوز هم، اجنه در آن زندگی میكنند، جوشگاه زخمی است كهنه، حاصل برخورد شهابسنگی راه گم كرده با زمین، شبها ستارهها اهلی میشوند و به زمینش نزدیك میشوند و همان وقت، به قول خودشان، «خوف»، به حدی میرسد كه نمیتوانی در آن دوام بیاوری، اما زمینشناسها میگویند آن همه ستونهای سنگی بزرگ و تندیسهای غول پیكر چند 10 متری و چالههای عمیق و دالانهای تو در تو، فقط هنر دست فرسایش است، فرسایش آب بر تن سنگهای سخت، درست مثل
چاه كوه كه آن هم از عجایب هفتگانه است و سازمان مناطق آزاد فرصتی پیدا نكرد آن را در این سفر كوتاه به ما نشان دهد.
قشم سرزمین واحههای سبز و غرق در گل است؛ گلهایی درشت و هزار رنگ كه نابترین عطرهای جهان حریف بوی خوششان نمیشوند، سرزمین چشمههایی با آب ولرم و شور، زنانی نقابدار با چادرهای تور نازك كه به بال شاپرك شبیهاند
دره ستارهها جزئی از ژئو پارك قشم است. واژه ژئو پارك شاید به این خاطر كه فارسی نشده است و به آن بوستان زمینشناسی نمیگویند، به گوش خیلیها ناآشناست، اما اگر به معنای فارسی شدهاش فكر كنیم آن وقت شاید تعریف قاسمینژاد از ژئوپارك قشم آسانتر فهمیده شود كه میگوید: «ژئو پارك قشم، منطقهای بسیار وسیع، با چندین پدیده بارز زمینشناسی است كه باید بتواند در توسعه اقتصادی جوامع اطرافش نقش موثر داشته باشد.»
ژئو پارك قشم 5 پدیده بارز زمینشناسی دارد، كوه كوراكوه در مجاورت روستای گیاهدان، دره تندیسها در 75 كیلومتری جنوب غربی روستای طبل تنگه چاه كوه در 85 كیلومتری، دره ستارهها در 15 كیلومتری و گنبد نمكی در 100 كیلومتری شهر قشم.از میان این جاذبهها، علاوه بر دره ستارهها و چاه كوه، فقط
غار نمكی داخل
گنبد نمكدان كه
طولانیترین غار نمكی جهان است، جزو عجایب هفتگانه جزیره قشم لحاظ شده است و
غارهای خربس هم نه جزو عناصر اصلی ژئوپارك محسوب میشوند، نه جزو عجایب هفتگانهاش.
محدوده سبز در آبی یكدست
از گرما و كریستالهای مرمرین نمك و چشمههای داغ و شور و دلفینها و لاكپشتهای پوزه عقابی كه گذشتیم، به
روستای لافت در شمال شرقی جزیره رسیدیم. روستایی كه بندر دارد و من از آن فقط، یكی دو بادگیر سپید و بلند را در عكسهای آرشیوی روزنامه دیده بودم.
لافت، به شهرهای قصه هزار و یك شب میماند. همه خانههایش سپیدند و بادگیرهایی بلند و بزرگ دارند كه كم جانترین بادهای رو به دریا را میمكند و داخل خانههایی میكنند كه ساكنانشان هر روز میتوانند از پشت پنجرههای رو به دریایشان، پنهان شدن جنگلهای حرا را در مد ببینند كه با جزر، تاج، ساقهها و ریشههایشان آشكار میشوند.
با دوربین زوم میكنم
روی پرندگانی كه بیخیال ما و قایقهای موتوری سرگردان
روی آب شناورند یا در ساحل آرمیدهاند. پرندههای مهاجر و رنگارنگ جزیره، انگار به غریبههای دوربین به دست خو گرفتهاند و به همین خاطر
دیگر در پناه برگهای سبز درختان حرا پنهان نمیشوند و مسافران ذوق زده را تماشا میكنند. جنگلهای پر راز حرا هم جزیی از هفت جاذبه گردشگری قشم است.
هر صفحه آن تقویم یك چاه است
دلنشینی لافت فقط به بندر آرام و جنگلهای حرایش نیست، آنها كه به لافت سفر میكنند،
قلعه پرتغالیها را هم میبینند و آب انبار بزرگ جزیره را با مناره و گنبد بزرگ و سپیدش، اما مسافرانی كه لافت را نمیشناسند شب نباید بیبلد راه به آن نزدیك شوند، چون در حاشیه روستا 365 حلقه چاه عمیق بیسرپوش هست كه اهالی به آنها چاههای طلا میگویند.چاههای لافت، صفحات تقویم سال كبیسهاند
روی زمین؛ نیاكان لافتیها در گذشته، میان صفحات تقویم زمینیشان میگشتهاند و از هر صفحهاش ـ كه سوراخی در دل
زمین بوده است ـ آب بیرون میكشیدهاند. این را رئیس ژئوپارك قشم هم تایید میكند:
«در گذشته مردم برای تهیه آب شیرین در هر یك از روزهای سال سراغ یكی از چاهها میرفتند. هنوز هم بعضی چاهها برای تهیه آب استفاده میشوند.»
بندر لافت در غرب جزیره است و در نقطه مقابلش، در آبهای شرق جزیره، سه خشكی صخرهای از آب بیرون زدهاند كه
روی یكی از آنها ماهیگیرها بساط ماهیگیریشان را پنهان كردهاند اما دو خشكی دیگر، دست نخورده و بكر باقی ماندهاند؛ بیمسافر، بیمزاحم، بیغریبههایی كه بخواهند بچهخرچنگهای طلاییشان را بیازارند یا صدفهای رنگینشان را بدزدند، سه جزیره ناز دارند، سه جزیره نازنیناند، سه جزیره در نازی ابدی، در مد آب، بر پهنهای آبی شناورند و وقتی غروب باشد، با تصویر خورشیدی كه بالای سرشان، درشت و سرخ میشود، غوغا میكنند، راهنما گفت:
«در هر جزر آب، جزایر تكه از خشكی قشم میشوند و از قشم تا ساحل ناز را میشود با ماشین رفت و پیش از مد برگشت.»
پری نبود، طاووسی نبود
غروب دومین روز، فرصت كوتاه گشت و گذار در جزیره تمام شد و زمان مراسم افتتاح
كشتی پر طاووس رسید كه بعد از برگشت ما به تهران، مسوولان گردشگری منطقه آزاد قشم گفتند، مراسم باید تغییر نام پیدا كند و بشود افتتاح محورهای آبی رفت و آمد بین قشم و جزایر اطرافش. دلیل این تغییر نام شاید كشتیای بود كه اصلا به پر طاووس نمیمانست؛ پرطاووس قشم، كشتی كوچك و دست دومی بود ساخت نروژ كه از حدود یك دهه پیش، تن به آب زده بود و از سال 88 هم، بین ایران و دبی در حركت بود.
مسوولان گردشگری منطقه، پر طاووس را به آب انداخته بودند تا گردشگرانی كه به قشم میآیند بدانند جزیره علاوه بر آن همه عجایبش، تسهیلاتی برای گردشگری آبی هم دارد اما نمیشد كسی
روی آن صندلیهای زرداب انداخته و كثیف كه با نوارهایی از دستمال كاغذی توالت پوشانده شده بودند، بنشیند و در خیره شدنهای طولانی به در و دیوار رنگ و رو رفتهاش، این
خیال از ذهنش نگذرد كه آن كشتی فكسنی، برازنده زیباییهای قشم نیست و آن وقت بود كه دیدن تجمع محلیهای جزیره در اسكله برای تماشای راه افتادن كشتی و آرزوی خیر كردن برای خبرنگاران و مسوولان سوار بر آن، بغضی تلخ در گلوی خبرنگاران مینشاند و گاهی اگر اشكی ناخواسته میچكید، میشد بهانه آورد كه: «خاك جنوب بد جوری آدم را میگیرد، دلم از همین حالا برای قشم تنگ شد.»
پرطاووس كه تن نازك آبهای خلیج فارس را شكافت و خواب شبانه ماهیها را به هم زد،
روی یكی از صندلیهای عرشه نشستم تا باد خنكی كه از قطرههای ریز آب با خود میآورد، پوست صورتم را نمدار كند، تقریبا نیم ساعت بعد، قشم مجموعهای از چراغهای دور از هم روشن شد كه انگار هماهنگ با پیانوی آرامی كه داخل كشتی نواخته میشد، سوسو میزدند و جزیره، از همان وقت خاطره شد، خاطرهای كه فراموش نمیشود.