تا به حال شده به قدری درد داشته باشی که حس کنی همین حالا میمیری؟
تا به حال شده به قدری رنج بکشی که آرزوی مرگ کنی؟
هر ساله، صدها میلیون تن در آمریکا تا سر حد مرگ رنج میکشند... به کندی و شکنجه آور...
مرغ های تخم گذار در قفس های بسیار کوچک به هم فشرده می شوند طوری که از فرط ازدحام حتی قادر به حرکت نیستند، ممکن است بال یا گردنشان میان سیم ها گیر کند و دیگر حتی به آب و غذا هم دسترسی نداشته باشند.
خوکها، صدها و صدها مایل در هر آب و هوایی بوسیله ی کامیون های سر باز و بدون آب و غذا حمل می شوند – چه بسا در طول مسیر از سرما یخ بزنند.
مرغهای گوشتی، طوری پرورش یافته اند که به سرعت چثه ی بزرگی پیدا کنند که حتی دیگر پاهایشان قادر به تحمل وزن خودشان نیست... ناتوان می شوند و قادر به دستیابی به غذا نیستند.
Wayne Hsiung، یکی از فعالین بروشور پخش کن veganoutreach در وصف آخرین لحظات یک گاو شیری از کار افتاده میگوید:
"یک ساعت قبل از اینکه میخواستم برای پخش کردن بروشور بروم، دوستی تماس گرفت و گفت که به یک کامیون حمل دام که داخلش یک گاو شیری فرتوت است برخورده.
خودم را به آنجا رساندم و با یک صحنه ی وحشتناک مواجه شدم. این گاو بیچاره داخل تراک روی کف زمین افتاده بود، در فضولاتی به عمق 3 اینچ.
می توانستی چشم های فراخ و وحشتزده اش را ببینی که به خلا دوخته شده اند.
تمام بدنش میلرزید.
اما هیچ صدایی نداشت.
بقیه گاوها بدن شکسته اش را لگدمال کرده بودند.
زخمهایی خونین داشت و ضایعاتی قرمز رنگ که حتی در میان آن همه کثافت هم به وضوح دیده می شدند.
پسـتانش چندین برابر حالت عادی متورم بود.
ما یک باریکه ی وحشتناک از گوشت را بالای سر او دیدیم. بعدها به ما گفتند که احتمالا زبانش بوده. چون گاوها عادت دارند اطراف تراک را برای یافتن رطوبت بلیسند ولی وقتی ورودی مکانیزه و یخ زده باشد، این تلاش مزبوحانه می تواند عواقبی اینچنین تراژیک داشته باشد.
دوست بیچاره ما همان روز مرد...
روی کف خونین و مملو از کثافت آن تراک حمل و نقل...
ما شاهد سرد شدن بدنش و از حرکت باز ایستادن چشم هایش بودیم...
تمام زندگی اش با خشونت و آسیب، به خود پیچیده بود و بردگی کشیده شده بود..."
کلمات قادر به انتقال شرایط دهشتناکی که این مرگهای کند و زجر آور را به بار می آودند، اینکه این حیوانات چطور پرورش داده می شوند، چطور در مراکز صنعتی «زندگی» میکنند، وضعیت آنهایی که از این سیستم خشونت بار زنده بیرون می آیند و اینکه چطور در کشتارگاه های صنعتی سلاخی می شوند، نیستند.
هیچ توصیف گفتاری و حتی تصاویر و فیلمها هم قادر به ضبط آن نیستند...
حتی از نزدیک دیدن این انبارهای حبس و کشتارگاه ها هم حتی ذره ای از حس گذراندن تمام زندگی در آنجا و مرگ بی رحمانه ی متعقاب آن را هم نمیتوانند بیان کنند...
کافیست بدانیم صنعت دامداری مدرن به قدری ذاتا بیرحم است که حتی قبل از رسیدن به سلاخ خانه هم صدها میلیون حیوان را صرفا به قیمت «تجارت کردن» محکوم به مرگهایی کند و دردناک میکند. این سیستم خشنوت بار بسیار گسترده است، بسیار حجیم است که حقیاتا در درک نمیگنجد...
Michael Pllan در نیویورک ایمز می نویسد:
"دامداری/مرغداری های صنعتی آمریکا بیش از هر نهاد دیگری نمایانگر تصوری کابوس وار از این حقیقت است که بدون محدودیتهای قانونی و اخلاقی، کاپیتالیسم می تواند تا به کجا پیش رود...
اینجا، در این مکانها، زندگی از نو تعریف می شود...
به عنوان سازنده ی پروتئین....
و در کنارش، رنج و درد...
برای توصیف اش از یک کلمه ی محترمانه چون «فشار» استفاده میکنند...
مشکلی اقتصادی و جستجوی راهی مقرون به صرفه برای رفع آن... راهکارهایی همچون بریدن دم گاوها، چیدن نوک مرغها و ...
چنین مکانی حتی در وحشتناکترین کابوسهای ما هم نمیگنجد...
ولی این زندگی واقعی بیلونها حیوانی است که آنقدر بدشانس بوده اند که زیر سقف های وحشی پولادین متولد شوند...
بطور خلاصه، زندگی تحت ظلم یک «واحد تولید کننده»..."
این همان سیستمی است که ما، هنگام خرید محصولاتش، تایید کرده و از آن حمایت میکنیم.
با مصرف محصولات گوشتی صنعت مدرن دامپروری نه تنها برای استثمار و سلاخی سایر موجودات سوهشدار به عاملین آن پول می پردازید...
نه تنها بر دیدن حیوانات به عنوان «ماشین های ناقابل» صحه میگذارید...
بلکه با خرید خود، به این صنعت منابعی را که برای رشد، بقا و ادامه دادن به ریختن خون سایر جانداران نیاز دارد اعطا میکنید.
این به تنهایی برای قانع کردن من به برگزیدن گیاهخواری کافیست...
تا هر روز، عملا و علنا، به این بیرحمی نفس گیر نهفته در گوشت، تخم مرغ و لبنیات، نه بگویم...
برای من، گیاهخواری به معنای استنتاج از یک مجموعه بیطرفانه از محاسبات سودمحور نیست... حتی پشتیبانی از حقوق حیوانات هم نیست...
بلکه گیاهخواری یعنی اعلام اینکه میخواهم چگونه آدمی باشم...
یعنی اینکه اگر جزئی از این خشونت تاب نیاوردنی علیه حیوانات باشم، آنگاه حتی دیگر قادر به زندگی در کنار خودم نخواهم بود....
سوال این است که: "چطور میتوانم در آینه به خودم نگاه کنم؟"
و حقیقتا، این همان چیزی است که برای من رخ داد.
نگاه کردن در آینه و درک این موضوع که نمیتوانم خودم را آدم «خوبی» بدانم وقتی هنوز به بقیه «پول میدهم» تا برایم سبعانه بکشند و من بخورم...
ولی حقیقت این است که، همه این انتخاب را نمیکنند...
وقتی صنعت دامداری/مرغداری مخفیکاری مبکند و ساختار اجتماعی بر اساس خوردن گوشتهای «بی هویت» استوار است، میتوان به راحتی از مقابله کردن با آن منصرف شد و خود را کنار کشید. و در مواجهه با حقایق پنهان صنعت دامداری/مرغداری، میتوان آنچه را کمتر بد است برگزید و آنرا «خوب» نامید...
مثلا: Michael Pllan، که در بالا نقل قولی از وی را خواندید، نه تنها گیاهخوار نیست بلکه فعالانه «قطعیت اخلاقی» گیاهخواران را به سخره میگیرد. او توجیهاتی عالی می تراشد تا به خوردن حیوانات ادامه دهد. مثلا میگوید داشتن نگاه فردی به حیوانات در واقع انسان محور است و باید به منافع گونه ها فکر کرد.
قطعا، کاملا بر عکس است.
«گونه» یک ساختار انسانی است، مفهومی است انتزاعی، که نمیتواند ذاتا منفعتی داشته باشد. تنها «افراد» هستند که این ظرفیت را دارند تا لذت ببرند و رنج بکشند و در نتیجه، تمایلات در آنها شکل میگیرد. این گفته که باید گوشت سایر موجودات را بخوریم تا تمایلات یک گونه ارضا شود، نامعقول و بیمعناست.
چنین وارونگی بی نقصی از حقیقت که بسیار هم خیره کننده است را تنها یک فرد به ظاهر هوشمند می تواند بپراکند و در باره ی این مزخرفات درافشانی کند.
Michael Pollan یک مثال عالی از اظهارات Cleveland Amony است که میگوید افراد ظرفتی بی حد و حصر در توجیه تراشیدن دارند، به خصوص وقتی پای خوردنیهای مورد علاقه شان به میان می آید.
(شاید این برخورد با مردی که حداقل میخواهد علیه دامداریها/مرغداریها بنویسد، ناخوش آیند و تند به نظر برسد اما Pollan نه تنها گیاهخواران را با بحث های خنده دار خود مبتنی بر «مرد کاهی» به سخره میگیرد بلکه از به زور خوراندن به غازها برای تولید کبد چرب هم حمایت میکند! این حد از بهانه تراشی منزجر کننده را باید همانطور که هست افشا کرد.)
عدم تمایل Pollan به مد نظر قرار دادن گیاهخواری و در عین حال تجربه ی دست اول وی از «وحشتناک ترین کابوسهایمان»، ظرفیت توجیه تراشی اش را به سمت تشویق مصرف «گوشتهای شاد» از دامداریهای «انسانی» سوق میدهد. با داشتن زمان و منابع لازم برای بازرسی از دامداریهای متعدد در دسترس، اوج ستایش Pollan به دامداری polyface تعلق میگیرد، جایی که "حیوانات میتوانند حیوان باشند." و به قول Pollan میتوانند زندگی طبیعی شان را داشته باشند.
حال ببینیم این Polyface چطور است؟
خرگوشها در آن داخل قفس های فلزی کوچک نگهداری می شوند... مرغها داخل قفس های پرجمعیت متحرک جای داده شده اند، بدون امکان لانه سازی یا تمیزکردن پرها محبوس اند... خوکها و گاوها همه ی سال با تراکهای سرباز به کشتارگاه های سنتی فرستاده می شوند. 72 ساعت قبل از سلاخی، مرغها را با 7 مرغ دیگر در یک قفس می اندازند. پس از سپری کردن 3 روز بدون غذا، آنها را از پاهایشان میگیرند، به قیف های فلزی می بندند و بدون بیهوشی گلویشان را میبرند...
این همان سیستمی است که Pollan لایق ستایس میداند! در حالیکه گیاهخواران را مسخره میکند ادعا دارد که باید از لحاظ اخلاقی و اقتصادی از دیدگاه و رفتار Polyface با حیوانات حمایت کنیم!
اما واقعا، چطور میتوان انتظار بهتر از این را داشت؟ در نهایت، دیدگاه Polyface هم همان چیزی است که در Tyson دیدید (برای توضیحات بیشتر اینجا را بخوانید). یعنی «تک تک» این حیوانات در نهایت، تکه گوشتی هستند که برای سود اقتصادی فروخته می شوند.
از لحاظ منطقی و احساسی، غیر ممکن است که در اینگونه مکانها هیچگونه «احترام حقیقی»، هیچگونه «نگرانی حقیقی و بنیادین» در خصوص تمایلات این «افراد» وجود داشته باشد...
وقتی این حیوانات زنده که نفس میکشند صرفا به این دلیل وجود دارند تا قصابی و مصرف شوند...
اگر اصرار داشته باشیم که به جای رژیم گیاهی باید گوشت واقعی حیوانات را بخوریم، در بهترین حالت، ساده لوحانه است که گمان کنیم سیستمی وجود دارد که «حقیقتا» از این حیوانات به درستی نگهداری میکند، حیواناتی که پول سلاخیشان را ما میپردازیم...
وقتی یک «موجود» را صرفا تکه ای گوشت ببینیم، با آنها دقیقا همانطور برخورد خواهد شد...
در آخر، در واقع مساله این است که میخواهید چطور فردی باشید... یا بیایید طور دیگری فکر کنیم، روایت زندگیتان چطور است؟
علیه خشونت هستید یا از کشتار حمایت میکنید؟
خودتان تصمیم میگیرید یا برای ادامه ی عادات مان توجیه تراشی میکنیم؟
من معتقدم مسائل بسیار مهمتری از «وضع موجود»، دنبال کردن هنجار های اجتماع و برگزیدن ساده ترین راه وجود دارد...
به علاوه، انتخاب راهی که هرکسی انتخاب اش نمیکند، مستلزم انکار و ناکامی نیست.
وقتی زندگیتان را جزئی از چیزی بزرگتر کنید، آنگاه روایت زندگی خود را وسعت بخشیده اید، به وجود خود غنا بخشیده اید و شادی حقیقی و ماندگار را در نظر میگیرید.
با حکایت کردن زندگی خود، میتوانیم خود را از محدودیت «هنجارها» رها کنیم...
انتخاب گیاهخواری به معنای یک اعلان عمومی اخلاقی قدرتمند است، نه تنها در خصوص رنج حیوانات بلکه در خصوص «قدرت شخصیت» خود...
از شما میخواهم مورد دیگری را هم مد نظر قرار دهید.
هر آمریکایی در سال بطور متوسط، سه دوجین حیوان را میخورد. با انتخاب گیاهخواری، در زندگی خود نیکی بسیاری خواهید کرد چون چند صد حیوان از اشتهای بی پایان و بداندیش صنعت دامداری/مرغداری مدرن رها میکنید.
اما بدانید: فردا، به بیشتر از این میرسید، در تنها یک ساعت!
شاید شبیه یک فریب به نظر رسد ولی حقیقت دارد – به ازاء هر فردی که گیاهخوار کنید میتوانید تاثیر تصمیم خود را «دوبرابر» کنید.
بنابراین، اگر همین فردا 60 کتابچه به افراد جدید اهدا کنید، و فقط یکی ار آنها تصمیم بگیرد که گیاهخوار شود آنگاه شما در تنها «یک ساعت» به اندازه ای «جان» نجات میدهید که با تعدادی که با هر تصمیمی که در طول باقی عمرتان خواهید گرفت برابری میکند.
به بیان دیگر،
اگر بپذیریم که گیاهخواری «اهمیت» دارد...
اگر بپذیریم که پشتیبانی کردن از حیوانات و تسلیم نشدن به خاطر آنها و به خاطر خودمان حیاتی است...
پس باید بپذیریم که یک «مدافع موثر» بودن به نفع حیوانات بسیار بیشتر اهمیت دارد...
تبلیغ کارا حقیقتا قابلیت های عظیمی دارد. اگر گمان میکنید علاقه ی شدید معامله ی خوبی است، باید بدانید که تبلیغ موثر گیاهخواری موجب رشد نمایی حاصل خواهد شد.
Erik Markus، در کتاب اش تحت عنوان "بازار گوشت" می نویسد:
"وقتی نوجوان بودم، بزرگترین جاه طلبی ام این بود که روزی میلیونر شوم.
بعدها مفهوم «میلیونر بودن» را در هدف فعال حقوق حیوانات بودن یافتم...
میخواستم «میلیونها» حیوان را از سلاخ خانه رها کنم...
اما آیا اینکه یک نفر بتواند میلیونها حیوان را از سلاخ خانه نجات دارد واقع بینانه است؟ قطعا!
به ازاء هر گیاهخوار جدید دوهزار حیوان از مرگ رها میشوند.
و این بدان معناست که اگر در طول زندگی ات 500 جوان را به گیاهخواری راغب کنی آنگاه یک میلیون حیوان را نجات داده ای."
با سطحی معقول از سرمایه گذاری، هریک از ما میتوانیم اینکار را انجام دهیم...
لازم نیست قانونی را به تصویب برسانید...
تنها کافیست به جمع آنانی بپیوندید که «حکایت خود را می نویسند»...
آنانی که برای چیزی فراتر صرف خود فعالیت میکنند...
....
در آخر، صرف نظر از اینکه خود را چطور میبینیم،
همه در قلب مان، میدانیم که
«رفتار» ما نشان دهنده ی این است که «در حقیقت» چطور آدمی هستیم...
هریک از ما داستان زندگی خود را می نویسیم...
میتوانیم مانند غالب مردم، اجازه دهیم بر ما تحمیل شود...
میتوانیم بدون فکر، پیش فرض فعلی را بپذیریم...
از جمع دنباله روی کنیم...
و هرچه را که میتوانیم از آن خود کنیم...
یا در عوض
میتوانیم زندگیمان را خودمان پایه گذاری کنیم...
برای خود را از نو تعریف کنیم که چه چیزی اهمیت دارد...
میتوانیم با هدفی بزرگ تر زندگی کنیم...
با هدف یک زندگی بهتر برای همه...
این انتخاب بنیادی است...
حیاتی است...
و این انتخاب «ما» است....