تماشا: از تابستان ۸۴ تا حالا، وقت کمی نیست. حداقل برای کسی که بیست ساله بوده و حالا شده ۲۷ ساله و سه سال بیشتر تا آغاز دهه چهارم زندگی اش وقت ندارد. آزاده نامداری اما از این زمانی که برای تلویزیون و اجرا گذاشته، اصلا پشیمان نیست.
امسال او با برنامه ای کاملا زنانه توانست مجری یکی از پربیننده ترنی برنامه های تلویزیون در نوروز لقب بگیرد. گفت و گو با او اگرچه بهانه نمی خواهد اما «خانمی که شما باشی» دستاویز خوبی بود برای ما تا به دنیای آزاده نامداری سرک بکشیم. دختری که خوب می خندد، خوب حرف می زند و به اندازه همه آدم های دنیا، تند حرف می زند!
*همه سال های آغاز جوانی ات را پای تلویزیون گذاشتی. خیلی تلویزیون را دوست داری؟
(فکر می کند) نسبت به بقیه مدیوم ها بخواهم بسنجم، بله. من تلویزیون را خیلی دوست دارم. آن قدر که هیچ وقت حاضر نشدم بازیگری کنم. پیشنهاد هم داشته ام. اما من این فضا را خیلی دوست دارم، اتفاقا خیلی هم با من همخوانی دارد. آدم وقتی خوشحال و راضی است که کاری که می کند و جایی که زندگی می کند و… با آنچه دوست دارد، همخوانی داشته باشد و این فضای کنونی من خیلی با آنچه دوست دارم، مطابق است، من تلویزیون را با همه بالا و پایین هایش و سختی هایی که کشیدم، دوست دارم.
*یعنی دلیل اینکه بازیگری نکرده ای، تعلق خاطرت به تلویزیون بوده؟
نه، نمی توانم بگویم تمام دلایلم به تلویزیون برمی گردد. من دوست داشتم و دارم که بازیگری را تجربه کنم اما بیشتر شبیه یک هوس و وسوسه است. یعنی نمی توانم بگویم آمده ام مجری شده ام تا بتوانم بازیگر شوم. اما دو سه باری پیش آمده که تا پای بازی هم رفته ام اما بازهم نشده است. یعنی تست گریم و تمرین هم انجام شده اما در نهایت اتفاق نیفتاده.
*آن دو سه مورد چه بوده اند که این قدر وسوسه کننده بوده اند؟
یک بار مربوط به سریالی ۹۰ قسمتی بود که حتی تست گریم هم انجام شد و کاراکتری که قرار بود بازی کنم، خیلی هم شبیه خودم بود. اما در نهایت هر کاری کردم، ترس از بازی کردن در من نریخت و بازی نکردم. هرچند بعدا به من گفتند که آن کاراکتر هم تغییراتی کرد و دیگر آنی نبود که قرار بود من بازی کنم. یک بار دیگر هم مربوط به یک فیلم سینمایی از کارگردان محبوبم بود. خیلی دوست داشتم که کار با این کارگردان را تجربه کنم. آنجا تست گریم رفتم و تمرین هم کردیم. وقتی گریمم کردند، یک لحظه دیدم چقدر این کاراکتر با آزاده نامداری فرق دارد و بعد از آن هم عذرخواهی کردم و به کارگردان گفتم نمی توانم. البته آقای مهرجویی هم در کار «نارنجی پوش» از من خواستند نقش یک مجری تلویزیونی را بازی کنم. رفتیم و صحبت کردیم ولی در نهایت این فیلم را هم بازی نکردم.
*چه زمانی این ریسک را می کنی که بازی کنی؟
من قصه می نویسم. دلم می خواهد داستانی بنویسم و بازیگر قصه های خودم باشم. قصه های من خیلی زنانه است. برای همین زن توی قصه خودم را خیلی خوب می شناسم و می توانم جای او بازی کنم.
*چرا این قدر به دنیای زنانه وفاداری؟ البته امسال با برنامه «خانمی که شما باشی» این تعلق خاطرات به دنیای زن ها به اوج خود رسید.
چون زن بودن خوشحالی خیلی بزرگی است. حس من این است که اگر همه چیز سر جای خودش باشد و جامعه مرتب شود، زن بودن اتفاق لذت بخشی خواهد بود. اما ما زن ها به کجا رسیده ایم؟ در فضایی قرار گرفته ایم که باید رفتار مردانه از خودمان بروز بدهیم. چیزهایی مثل صبوری کردن، ملایم و مهربان و رمانتیک بودن، رقابت نکردن، خوبی کردن و… ویژگی هایی زنانه است که در طول زندگی مان، آهسته آهسته آنها را از دست داده هایم. برای من این مساله خیلی دردناک است و با تک تک سلول هایم دارم تلاش می کنم این زنانگی ها را از د ست ندهم. من کتاب های روان شناسی زیادی می خوانم. یونگ می گوید در هر مردی، زنی و در هر زنی، مردی وجود دارد. اما به نظر من جذاب ترین مردها، کسانی هستند که زن وجودشان خیلی کمرنگ است و بالعکس. البته حس می کنم در فضای تلویزیون می توانم این ویژگی ها را راحت تر حفظ کنم. در نگاه دینی ما هم زن، خیلی زن است. آدم هایی که خیلی به مسایل دینی اعتقاد راسخ دارند، خیلی به زن احترام می گذارند.
من روی نگه داشتن حرمت زنانه خیلی حساسیت دارم. جایی زن بودن خدشه دار می شود که این حرمت وجود نداشتهب اشد. به نظر من وقتی از یک زن با عبارت «مردانه کار می کند» یا «مثل مرد می ماند» یاد می شود، در اصل تصویر توهین آمیزی است. من ۴ سال در فضای مردانه و صنعتی درس خواندم و کارآموزی کردم. یعنی در محیطی که خیلی با احساسات من هماهنگ نبود. رشته تحصیلی من مدیریت صنعتی در دانشگاه شهید بهشتی بود، اما واقعا در آن فضا، اشتباهی قرار گرفته بودم. به هر حال تعلق خاطر من به دنیای زنانه، شاید به این دلیل است که خیلی از احساسات لطیف زنانه را دیگر دور و برم پیدا نمی کنم.
*بیا از عشق حرف بزنیم.
(فکر می کند) چی بگوییم؟ خوب است یا بد؟ (دوباره فکر می کند) من یک خودخواهی دارم. برای من مهم نیست که یک نفر چقدر دوستم دارم. برای من مهم این است که خودم چقدر کسی را دوست دارم. اصلا حاضر نیستم این امتیاز را به کسی بدهم که کنارش باشم چون او مرا دوست دارد و از اینکه با کسی است که دوستش دارد، لذت ببرد اما من نصف او لذت ببرم. اما کم کم تعریفم در این زمینه در حال عوض شدن است. دارم می فهمم که واقعا می شود کسی را بیشتر از خودت دوست داشته باشیم. به نظرم این اتفاق اصلا شعر و قصه نیست.
*به نظرت این اسمش عشق است؟
بله و خالص ترین نوع عشق! این حس می تواند به کار یا خواهرت باشد یا دوستت یا همکارت و… ما متاسفانه این روزها با آدم هایی طرفیم که همگی از جایی به بعد و از سر تجربیات متعدد و تلخ، یاد گرفته اند که همه عشقشان را یکجا خرج نکنند و در عاشقی بسیار بسیار محافظه کار شده اند. من آدم خیلی ترسویی هستم برای اینکه به کسی بگویم دوستت دارم و همین موضوع باعث شده که این عشق در من ذخیره شود.
*تا حالا پیش آمده به این ترست غلبه کنی؟
نه متاسفانه. هیچ وقت شجاعت این را نداشته ام نفر اول باشم که به کسی بگویم دوستت دارم. متاسفانه روابط عمومی خوبی هم ندارم. به طور کل سختم است که با کسی که برای اولین بار می بینم، شروع به حرف زدن کنم شاید عجیب باشد اما من برخلاف خیلی از دوست های مجری ام، اصلا نقل مجلس نیستم و اصولا جایی ساکت می نشینم و به آدم ها نگاه می کنم تا یخم آب شود.
*چرا؟ آدم خجالتی ای هستی؟
نه؛ خجالتی نیستم اما برای اولین بارها سختم است. بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم آیا من می توانم با آدم های جدید دوست شوم و ارتباط صمیمانه برقرار کنم؟ من هرچه دوست و رفیق دارم، از قدیم هس تند و حس می کنم هیچ وقت نمی توانم دوست جدیدی پیدا کنم. برای همین خیلی ها را با همه نکات منفی ای که دارند، تحمل می کنم. کمی هم آدم که حوصله ای هستم. مثلا برای من برخلاف خیلی ها با تلفن صحبت کردن سخت است. همیشه دوست دارم که آدم ها روابط شان را پیامک کنند. چون واقعا تعداد کمی در زندگی ام هستند که می توانم ساعت ها با آنها گپ بزنم. بگذار حالا که بحث به اینجا رسید، از نقطه ضعف دیگرم هم بگویم. من بسیار روی گله کردن حساسم و فکر می کنم اگر دوستی از من گله کرد، حتما آن رفاقت به هم می خورد. خودم هم در ۹۹ درصد مواقع گله نمی کنم و خیلی از دوست هایم را سر این مساله کنار گذاشته ام. شاید ما خیلی آدم های آنرمالی هستیم. شاید برای یک زندگی نرمال و روابط نرمال باید همیشه باشی و بشود پیدایت کرد.
*تو خودت را آدم آنرمالی می دانی؟
(می خندد) آره می دانم. تکیه بر من، تکه بر باد است. من حضور واقعی در زندگی هیچ کسی ندارم. وقتی زندگی خودم را با زندگی مثلا خواهرم مقایسه می کنم، می بینم که بله، من زندگی نرمالی ندارم و آدم های کمی هستند که این مدل زندگی و شخصیت را درک کنند. کلا ثبات را دوست ندارم، هر چیزی را غیرمنتظره دوست دارم.
*تا حالا به ازدواج فکر کرده ای؟
من هم مثل همه آدم ها در معرض این اتفاق قرار گرفته ام.
*بخواهی خودت را تعریف کنی چه می گویی؟
آدمی هستم که ۹۰ درصد زندگی اش خودش هست و ۱۰ درصد زندگی اش کس دیگری. این چیزی است که برایم روشن است. اما آدم رمانتیکی هم هستم. هیچ وقت با کسی دعوا نمی کنم. هیچ وقت در زندگی ام داد نزده ام. در کنار اینها خودخواهی هایی هم مثل همه آدم ها دارم. روی من به عنوان یک رفیق می شود حساب کرد؛ تا وقتی که اذیت نشوم و به حال خودم باشم. به حریم شخصی کسی وارد نمی شوم و این احترام را برای همه قائلم و معتقدم هیچ چیز یا هیچ کس نباید باعث شود به هم تهمت بزنیم یا توهین کنیم.
*در حریم شخصی تو چه اتفاقاتی می افتد؟ وقتی تنها می شوی دوست داری به چه کارهایی مشغول شوی؟
نوشتن و کتاب خواندن را دوست دارم. بیشتر کتاب می خوانم و خیلی کم پیش می آید فیلم ببینم. اصلا. مثلا من به جز فیلم «گوزن ها» هیچ کدام از فیلم های قبل از انقلاب را ندیده ام؛ ولی سینمای امروز خودمان را دنبال می کنم. تا آنجاکه بتوانم هر دوره به جشنوراه فیلم فجر می روم و بعید می دانم فیلمی اکران شود و آن را نبینم.
*سینمای جهان را دنبال می کنی؟
خیلی کم بیشتر به فیلم های سینمای خودمان علاقه مندم. شاید به این دلیل با شد که راهنمای خوبی در این زمینه نداشتم و کسی که بتواند در معرفی فیلم های خوب کمکم کند. به نظر خودم یکی از نقطه ضعف های من این است که فیلم های سینمای جهان را خیلی کم می بینم. ولی در خلوت بیشتر کتاب شعر می خوانم؛ مثلا مثنوی معنوی را بارها خوانده ام. سهراب سپهری، حمید مصدق، فروغ فرخزاد و فاضل نظری را خیلی دوست دارم و یکی از کارهایی که زیاد انجامش می دهم، خواندن شعر است. شعرها را هم سرسری نمی خوانم و سعی می کنم با هر بیت آن ارتباط برقرار کنم به همین خاطر با افراد یکه اشعار را سرسری می خوانند، خیلی میانه خوبی ندارم.
*خودت شعر یا ترانه هم می گویی؟
ترانه که نه. بیشتر شعر می گویم.
*چه فیلم ها یا سریال هایی دیده ای که احساس کرده ای نه تنها وقتت تلف نشده بلکه فیلم آن قدر جذاب بوده که تو را وادار کرده بازهم برایش وقت بگذاری؟
سریال های «مدار صفر درجه» و «امام علی(ع)» را خیلی دوست داشتم. «کاغذ بی خط» ناصر تقوایی برایم چنین حسی داشت و کاراکتر هدیه تهرانی واقعا مرا تحت تاثیر قرار می داد. فیلم «شوکران» بهروز افخمی هم برایم همین طور بود. اخیرا هم همه آثار اصغر فرهادی برایم همین حس را داشته. البته «هامون» مهرجویی هم از آن دسته فیلم هایی است که بارها دیده ام و هیچ وقت برایم خسته کننده نبوده است. شیدایی ای که شخصیت اصلی فیلم دارد خیلی برایم جذاب است.
*خودت هم از این شیدایی ها داری؟
تابلوست که یک ذره دارم (می خندد). همین که من ثبات را نمی فهمم تا حدودی روحیه مرا نشان می دهد. در مصاحبه ها که از من می پرسند بعد از این چه برنامه ای داری، همیشه می گویم من دنبال یک چیزی می گردم. خوشبختی من این است که یک قدم جلوتر از خیلی های دیگر هستم. چون بسیاری از افراد دنبال چیزی نمی گردند. من حداقل می دانم که چیزی در من هست و من هم هنوز پیدایش نکرده ام.
*تا حالا شده فیلمی ببینی و احساس کنی چقدر آن شخصیت شبیه توست؟
شخصیت هدیه تهرانی در «کاغذ بی خط» به من این حس را می دهد. وقتی فیلم را می دیدم احساس می کردم اگر مثلا من هم در ۲۰ سالگی ازدواج کرده بودم و مسیر زندگی ام عوض می شد، قطعا در ۳۵ سالگی زنی بودم که مثل آتش زیر خاکستر یک آن به خودش می آید و می گوید سنی از من گذشته و دوتا بچه دارم اما هنوز هیچ کاری برای خودم نکرده ام. آنچه هم آدم ها دوست دارند تجربه اش کنند این است که چیزی از خودشان به جا بگذارند. مثلا اگر ۱۰ سال دیگر من ۳۷ ساله شوم و این مصاحبه را بخوانم در حالی که به هیچ کدام از خواسته هایم نرسیده باشم آن موقع می توانم بگویم من آدم بدبختی هستم.
*در سینمای کنونی ایران که دنبال می کنی، چه بازیگرانی را جزو باشگاه درجه یک ها می دانی؟
من شهاب حسینی و لیلا حاتمی را خیلی دوست دارم. چون علاوه بر اینکه بازیگران خوبی هستند خانواده و زندگی سالمی دارند. قطعا این شناخت روی قضاوت من تاثیر خواهد گذاشت. در مورد این دو نفر مخصوصا بعد از بازی در فیلم «پرسه در مه» بهرام توکلی چنین نظری دارم. هر دوی آنها در «جدایی نادر از سیمین» هم فوق العاده بودند.
*چه تصوری از آینده خودت داری؟
تصویرم این است که ۱۰ سال بعد من روانشناس شوم و یک تاک شوی خیلی خوب هم در تلویزیون داشته باشم. اگر روانشناس خوبی شوم دلم می خواهد سه کتاب هم بنویسم.
*در تصویر آینده ات خودت را مادر هم می بینی؟
(می خندد) حتما! ۳ تا بچه دارم!
*و بچه هایت دخترند یا پسر و حتما اسم هم برایشان انتخاب کرده ای.
(بیشتر می خندد) هر سه دخترند به نام های گندم، خورشید و لیلی (باز هم می خندد).
*به کارگردانی هم فکر می کردی؟
در گذشته هیچ وقت به تلویزیون فکر نمی کردم و همیشه دلم می خواست سینما بخوام و کارگردان شوم. حتی به اینکه جلوی دوربین باشم هم فکر نکرده بودم؛ اما معادله عوض شد و همه چیز آن طور که من می خواستم نشد. الان هم دوست دارم یک فیلم بسازم و گاهی فکر می کنم دلم می خواهد کرای بساز که فقط در آن صدایم باشد. با وجود همه این چیزهایی که در ذهنم است و می خواهم به آنها برسم، با تناقض عجیبی در خودم طرفم. مثلا یک شخصیت قانع دارم که به خاطر فضای عرفانی ای است که به آن علاقه مندم. خیلی دوست ندارم برای خودم تعلقات درست کنم. چون احساس می کنم اگر خداوند مرا صدا کرد و قرار بود به سویش بروم بهتر است تعلقی در این دنیا نداشته باشم. گاهی وقت ها خواهرم می گوید تو از کجا می دانی به بهشت می روی که این حرف ها را می زنی؟ اما خودم همیشه فکر می کنم دنیای خیلی روشنی پیش روی من است.
*این عدم تعلق داشتن به این دنیا در عین خواستن همه چیز را باید «امید» اسم بگذاریم یا «ناامیدی»؟
من اسم آن را امید به د نیای روشن تو ایمان به کسب چیزهای بهتر می گذارم. گاهی فکر می کنم نیاز به یک راهنما دارم. حتی مولانا هم برای مولاناشدن، یک شمس داشت. کسی که در این شرایط مرا راهنمایی کند. چون قدرت تشخیص درست و غلط ندارم. گاهی فکر می کنم اگر بچه داشته باشم سخت می توانم از این دنیا بروم. اگر پول زیادی داشته باشم، نمی توانم بروم. پس این عدم تعلق برایم پررنگ می شود. از طرف دیگر یک انرژی در من هست که مرا وادار به کارکردن و ادامه زندگی می کند.
*پیش آمده احساس کنی دوست دا ری امشب دنیا را ترک کنی؟
خیلی زیاد و این اصلا از روی غم نبوده. گاهی در اوج شادی بوده. بارها شده با خودم گفته ام کاش زندگی ام همین جا تمام شود. اما به نظرم زندگی مثل سیبی می مانند که نه کال آن خوب است نه وقتی که زیادی رسیده و له شده است. در این بین مرحله ای دارد که به نوعی بهترین دوره زندگی محسوب می شود من هم امیدوارم یک روز به آن مرحله برسم. به نظرم خدا یک مرحله کمال برای هر انسانی در نظر گرفته که تا به آن مرحله نرسیم ما را در دنیا نگه می دارد. اما به محض اینکه به آن رسیدیم می گوید حالا باید به جای بهتری بروی. اما تناقضی که در من وجود دارد همان انرژی ای است که حرفش را زدم. گاهی در غم مطلق هم که باشم صبح که بیدار می شوم احساس می کنم یک عالمه کار دارم و باید روز پرانرژی ام را شروع کنم. خودم هم هنوز نمی دانم چرا آن قدر می دوم!
*خودت را در چه زمینه ای حرفه ای می دانی؟
حرفه ای بودن ادعای خیلی بزرگی است اما احساس می کنم می توانم خوب بنویسم و شاید این ادعا را داشته باشم که درباره هر چیزی می توانم بنویسم. اما در اجرا هیچ ادعایی ندارم.
*کمی هم درباره همکارانت حرف بزنیم. کسانی که به هر حال ما اسم مجری های حرفه ای روی آنها می گذاریم. مثلا محمدرضا شهیدی فرد.
یک جمله تکراری. من شهیدی فرد در «مردم ایران سلام» را بیشتر از «پارک ملت» دوست داشتم. اما اصالت شهیدی فرد در پارک ملت برایم خیلی دوست داشتنی و باارزش است. من همه آدم هایی را که اصولی دارند و به آن پایبندند (حتی اگر اصولشان برای عده ای خوشایند نباشد) دوست دارم. خیلی ها در این برنامه به خاطر برخی کارهایش از او ایراد گرفتند. اما او به اصولش پایبند بود و این بسیار ارشمن است. چون از درونش نشات گرفته و اصلا نمایشی نیست.
*علی ضیا؟
علی ضیا را مثل یک برادر کوچک دوست دارم. البته اختلاف سنی مان زیاد نیست. اما حسم به او این گونه است و شاید خودش هم باعثش شده. خیلی وقت ها نگرانش می شوم و نکاتی را به او گوشزد می کنم. او را آدم جسوری می دانم.
*عادل فردوسی پور؟
خیلی خوب است و به نظر من یکی از خوشبخت ترین آدم های دنیاست. چون هر کاری را به بهترین شکلش انجام می دهد. این همه محبوبیت برای یک نفر به نظر من یک هدیه از طرف خداست. فکر نمی کنم هیچ آدم منصفی را بتوان پیدا کرد که بگوید عادل فردوسی پور بد است.
*احسان علیخانی؟
به نظر من او یک کاراکتر تعریف شده خیلی خوب در تلویزیون است. او یک پسر پرسشگر عاصی درستکار است. بسیار آدم شریف و قابل اعتمادی است که در عین حال همه چیز را راحت نمی پذیرد. او خیلی خوب از طرف مردم پذیرفته شده و فکر می کنم «ماه عسل» در ماه رمضان یک هدیه از طرف خداست که به او اعطا شده و مثل امتحان از طرف خدا می ماند. یک نکته هم هست که باید در مورد احسان علیخانی به آن دقت کنیم. احسان علیخانی «ماه عسل» با احسان علیخانی «سال تحویل» خیلی با هم فرق دارند و این نشان توانمندی او در اجراست.
*فرزاد حسنی؟
او از مجریانی است که چندین ژانر را تجربه کرده و در همه آنها موفق بوده است. فرزاد حسنی هم در اجرای تفسیر قرآن، هم برنامه نوجوانان، هم برنامه های سیاسی و هم برنامه های تخصصی سینما کار کرده که در همه آنها موفق بوده است.
*این شب ها او با سریال «مسیر انحرافی» به عنوان یک بازیگر دیده می شود. فرزاد حسنی بازیگر را چطور می بینی؟
یک نظر کاملا شخصی درباره اش دارم که می دانم هیچ ارتباطی به من ندارد. اما من هیچ وقت دوست نداشتم فرزاد حسنی را یک بازیگر ببینم. شاید دارم با یک تعصب تلویزیونی در قالب یک مجری صحبت می کنم.
*آزاده نامداری؟
من از جایی که هستم راضی و خوشحالم. یک روز به خودم گفتم فقط ۱۰ سال اجرا می کنم و الان هفت سال از آن گذشته است. نمی دانم سر قولم می مانم یا نه؟! نمی دانم تا سه سال دیگر چه اتفاقی می افتد. تا الان که هرچه می خواستم تجربه کردم. ادعایی در اجرا ندارم اماممکن است اجرای من سلیقه بعضی ها باشد و سلیقه بقیه نباشد.
به ادامه تحصیل فکر می کنم
*به نظر می رسد برخلاف اکر آدم ها آینده برایت مهم تر از گذشته است. درست است؟
کاملا درست است. اصلا آدم نوستالژیکی نیستم. بسیار عاطفی ام؛ اما در زمان حال زندگی می کنم و به هیچ وجه متعلق به گذشته نیستم. من کاملا به زمان حال تعلق دارم.
*یعنی نسبت به هیچ چیز حس نوستالژیک نداری؟
فیلم «از کرخه تا راین» حاتمی کیا یک سکانسی دارد که علی دهکردی کنار رودخانه داد می زند خدا یا چرا اینجا؟!… نمی دانم چند سال پیش این فیلم را دیدم؛ اما آن قدر این سکانس را دوست دارم که هر وقت حالم بد باشد این صدا را در قلبم می شنوم. وقتی طعمی مرا یاد چیزی می اندازد یا خاطره ای در من زنده می شود آن لحظه به آن فکر می کنم اما درگیرش نمی شوم و سریع از آن عبور می کنم. در کل ارتباط خاصی با گذشته ندارم. من الان در تلویزیون کار می کنم و این مربوط به همین زمان است. ممکن است بعدا تلویزیون مرا نخواهد یا من بخواهم مثلا در مطبوعات کار کنم. به همین خاطر از همان لحظه که از تلویزیون بیورن بیایم دیگر تلویزیون و خاطراتش مربوط به زمان گذشته می شود و اگر آن موقع از من بپرسی تلویزیون را دوست داری، دیگر نمی گویم بله.
*اگر یک روز به هر دلیلی از تلویزیون بیرون بیایی چه کار یا حرفه دیگری را دنبال می کنی؟
شاید کار مطبوعاتی، شاید بازی در تئاتر، شاید نویسندگی. من با شناختی که از خودم دارم می دانم که یک دفعه نمی توانم تغییر بزرگی در شرایطم ایجاد کنم، اما چیزی که همیشه به آن فکر می کنم ادامه تحصیل است. دوست دارم فوق لیسانس روانشناسی بالینی بخوانم. با اینکه دوره لیسانس را مدیریت صنعتی خوانده ام؛ اما دوست دارم بعد از این، کار درمانی داشته باشم. احساس می کنم در سه سال آینده درسم را می خوانم، مطب می زنم و مشاوره می دهم.
«خانمی که شما باشی» بیش از حد توقعم دیده شد
*«خانمی که شما باشی» در بین برنامه های نوروزی یکی از پربیننده ها شد. خودت از قبل چنین تصوری داشتی؟
نه. ما خلاء یک برنامه زنانه را در تلویزیون احساس می کردیم. اما هربار که خواستیم در این مورد کاری انجام دهیم، تند رفتیم. من دنبال نگاه فمینیستی نیستم. ولی از اینکه چنین برنامه ای در تلویزیون داشته باشم، استقبال می کردم. یکی از ویژگی های اصلی این برنامه صداقتش بود. مهمانانی که در «خانمی که شما باشی» حضور داشتند به دنبال تعریف از خود نبودند. هربار موضوعی مطرح می شد که برای همه کاربرد داشت و ما درباره شان گپ می زدیم و این باعث شد این برنامه بیش از حد توقعم دیده شود. خانم های بازیگر زیادی بعد از پخش این برنامه، اعلام آمادگی کردند که در برنامه حاضر شوند. من خودم هم دوست دارم با اجرای زنده این برنامه را ادامه دهم چون معتقدم در اجرای زنده خیلی بهتر از تولیدی می توان حس را انتقال داد. ویژگی دیگری که این برنامه داشت، تماشاچیانش بودند. بعد زا کاری که آقای بیرنگ در شبکه ۴ که مخاطبان خاص خودش را هم دارد، انجام داد تجربه نشان داد استقرار تماشاچی در استودیو امر خیلی مهمی در اجرای زنده است. پس از پایان برنامه احساس کردم که اگر از این به بعد در برنامه ای بدون حضور تماشاچی باشم، احساس خلا می کنم. همه اینها به خاطر صادق بودن فضا و انرژی خوب مردم بود. چون من در برنامه راحت حرف می زدم و همین موضوع باعث می شد مهمانان هم معذب نباشند و راحت حرف دلشان را بگویند. بعضی مردم به خاطر قضاوت ها از حرف زدن می ترسند. من هم شا ید نگران وجهه خود باشم اما نگران قضاوت د یگران نیستم. خیلی ها به خاطر همین قضاوت ها راحت مایل به صحبت نبودند. اما وقتی راحتی مرا می دیدند، نظرشان تغییر می کرد و بعد از دقایقی صمیمانه تر حرف می زدند.
ادبیات داستانی را هم دنبال می کنی؟
کتاب زیاد می خوانم؛ اما قصه کمتر. من بیشتر مدل درس خواندن کتاب می خوانم. به کتاب های داستایوفسکی علاقه دارم. «ترس و لرز» اثر کیرکگور و کتاب «وقتی نیچه گریست» اثر اروین یالوم را هم خیلی دوست دارم. یکی از رمان های محبوبم «آنا کارنینا»ست که خیلی دوستش دارم. آثار احمد محمود هم بسیار مورد علاقه من است؛ ولی در کل وقتی حال روحی ام بد است داستان می خوانم. به این دلیل که حال روحی و فضای ذهین مرا به کل عوض می کند. در غیر این صورت وقتی پای رمان می نشینم احساس می کنم وقتم تلف می شود. نظرم درباره سریال هم همین طور است. نه اینکه اگر سریال نمی دیدم جایش کار مهمی انجام می دادم؛ اما انجام برخی کارها به نظرم واقعا وقت تلف کردن است.
The underlying connection was closed: Could not establish trust relationship for the SSL/TLS secure channel.