آزاده سهرابی:
نمایش «تراس» نوشته ژان کلود کریر این روزها به کارگردانی محمدرضا خاکی در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا می‌شود؛ نمایشی بلند و تک پرده‌ای که روایت زندگی زوجی در آستانه جدایی است. 
خانه آنها تراسی دارد که در صحنه دیده نمی‌شود و اتفاقاتی در آن نقطه از خانه می‌افتد. اما وجود این تراس بهانه‌ای است که آدم‌هایی که به آن خانه رفت‌وآمد می‌کنند دریچه‌ای از تنهایی خود را به روی مخاطب بگشایند. محمد رضا خاکی پیش‌تر نیز نمایش دیگری از کریر به‌نام «روال عادی» را به روی صحنه برد که این دو نمایش به لحاظ مضمونی و ساختاری، تفاوت‌های بسیاری با یکدیگر دارند. در نمایش تراس بازیگرانی مثل دکتر دلخواه، الهام پاوه‌نژاد، بهاره رهنما، فریدون محرابی و... بازی می‌کنند.
تراس یک متن رئالیستی دارد که در دل یک آپارتمان و روابط آدم‌ها می‌گذرد. اما همین متن رئالیستی در برخی مواقع به ابزورد و گاهی گروتسک پهلو می‌زند. شما در اجرا کدام راه را الگو قرار دادید؟
اینکه شما می‌گویید کاملا درست است. این نمایشنامه در ظاهر در یک آپارتمان معمولی و با آدم‌های امروزی و درگیری‌های روزمره می‌گذرد. اما نویسنده سعی کرده در دل همین فضای معمولی و واقع‌گرا هم طنز ایجاد کند و در عین حال نسبت به مسائل روز جامعه و روابط انسانی امروز هشدار بدهد.
گویا این حادثه‌ها تنها می‌خواهد فضایی را در نمایش ایجاد کند و کمی ما را از فضای رئالیستی دور کند و به‌نظر نمی‌رسد تا نیمه‌های نمایش، تراس نقطه ثقل نمایش باشد.
فقط این نیست. می‌خواهد هشدار هم بدهد. می‌خواهد توجه ما را به مسئله اصلی نمایش که دورافتادن آدم‌ها از یکدیگر و تنهایی غریب آنهاست جلب کند. می‌خواهد به‌عنوان یک تحلیل‌گر روابط آدم‌ها دریچه‌ای به روی ما باز کند. به هر حال ما با یک نمایشنامه انتقادی روبه‌رو هستیم و نویسندگان فرانسوی هم منتقدان خوبی هستند. برای همین فقدان عشق که دغدغه این روزهای جوامع غربی است را به‌خوبی منعکس می‌کند، یا امیدها و ترس‌های آدم‌ها را.
و فکر می‌کنید این نوع تنهایی و روابط آدم‌ها در این نمایش، قابلیت تعمیم به جامعه ما را هم دارد؟ مثلا همین فقدان عشق؟
فکر می‌کنم در همه جای دنیا می‌توان این را دنبال کرد. آن‌قدر روزمره است که همه جا پیدا می‌شود. جدایی یک زن و مرد که بستر اصلی نمایش بر پایه آن شکل می‌گیرد همیشگی است. این متن هم می‌خواهد به همین‌ها هشدار بدهد؛ اینکه به واقع یکدیگر را می‌شناسید و عشق و صداقت واقعی در بینتان هست و اساسا سمت آن رفته‌اید! این متنی است که می‌تواند با همه ارتباط برقرار کند چون خیلی ساده می‌خواهد بگوید خیلی چیزها در زندگی هست که داریم اما ارزشش را نمی‌دانیم و به راحتی هم از دستش می‌دهیم؛ مسائل خیلی ساده زندگی؛ مثل اینکه مرد نمی‌داند و اصلا متوجه نمی‌شود لباسش چطور آماده می‌شود و لباس‌هایش شسته می‌شود و ارزشی هم برای این کارهای همسرش قائل نیست و همین ایجاد فاصله می‌کند. می‌خواهم بگویم این متن همین قدر که ساده است در عین حال وجوه دیگری هم دارد تا از هر قشر مخاطبی را با جاذبه‌هایش دنبال خود بکشاند. این سادگی باعث نشده به لحاظ تکنیکی نویسنده عقب‌نشینی کند. اما مسئله در این نمایشنامه فقط مربوط به جدایی یک زن و مرد نیست. نمایشنامه‌نویس این موقعیت را می‌سازد تا به اتفاقات بعدی و آدم‌های دیگر برسد. از طرف دیگر ما قرار نیست با دیدن یک تئاتر با همه شخصیت‌ها احساس نزدیکی داشته باشیم. ما قراردادها را می‌پذیریم و در نهایت با مفهوم کلان نمایشنامه همراه می‌شویم. به هر حال ما هر متنی غیرایرانی‌ای که کار کنیم آدم‌ها و روابط‌شان صد در صد با ما مطابقت ندارند اما مسئله آنها چرا.
به‌نظر می‌رسد این روزمرگی زیاد در نمایشنامه و به خاطر طولانی بودن زمان اثر می‌تواند مخاطب امروز را کسل کند. از یک طرف نمی‌توان از منعکس کردن کسالت این روزمرگی گذشت و از سوی دیگر باید تماشاگر را 2 ساعت در سالن نگه داشت.
من به سهم خودم تلاش کردم در طراحی میزانسن‌ها این نکته‌ها را در نظر بگیرم. بار زیادی از ایجاد این تعادل و لحظات نمایش به دوش بازیگران است. فکر می‌کنم با توجه به زمان کم تمرین ما، همه بازیگران تلاش خود را کردند. اما در عین حال شخصیت‌ها نیز در نمایشنامه رنگ دارند؛ یعنی هرکدام کاراکتر منحصر به فردی دارند؛ از خانم و آقای تیمسار تا زوج جوان. درست است که هرکدام درنهایت یک نقطه اشتراک دارند که در آن همه به سوی نوعی فردگرایی می‌روند و آدم‌ها فقط به‌خودشان می‌اندیشند اما در عین حال رنگارنگ هستند. این را هم بگویم که به‌نظرم حوادث و شخصیت‌ها به اندازه کافی کشش ایجاد می‌کند و من هم به این معتقدم که تا آنجا که می‌شود باید به فکر و اندیشه نویسنده متعهد بود. اکثریت تماشاگران هم نمایش را تا انتها دنبال می‌کنند چون به لحاظ تکنیکی کنجکاوی ایجاد می‌کند.
نمایش، حرکتی رو به جلو هم دارد. خانه‌ای که به مرور تبدیل به مکانی شبیه هتل می‌شود و در نهایت رفت‌وآمد آدم‌ها به این خانه گویا زوج تنهای ابتدای نمایش را حتی تنها‌تر می‌کند. این هشداری که شما اشاره می‌کنید در تمام نمایش داد می‌زند و اساسا تمام استعاره‌های نمایش بر پایه تحلیل قرار دارد. شما هم سعی کردید استعاری برخورد کنید؟
خانه‌ای که واقعیت زندگی از آن رخت بربندد راهش را برای ورود هر غریبه‌ای باز می‌کند. ما در اول نمایش با یک خانه شیک روبه‌رو هستیم و انتظار داریم یک زندگی واقعی در آن جریان داشته باشد اما اینجا خانه‌ای است پر جدال و پر از بی‌تفاوتی آدم‌ها به یکدیگر. در پایان هم ما روی صحنه این زوج را با یک نور موضعی می‌بینیم و با گرفتن همه نورها سعی کردیم این فضای سرد را تشدید کنیم.
چرا این متن؟ معلوم است به کریر علاقه دارید. اما چه شد به اجرای این متنش رسیدید؟
به‌دلیل اینکه زبان فرانسه آموزش می‌دهم و در فرانسه هم تحصیل کرده‌ام طبیعی است که با ادبیات معاصر فرانسه بیشتر آشنا باشم. نمی‌توانم بگویم به‌طور خاص به‌دنبال اجرا کردن نمایش تراس بوده‌ام و حتی می‌توانم بگویم برایش برنامه‌ریزی نکرده بودم. متن نمایشنامه تراس توسط آقای نوری ترجمه شده بود. ایشان در گذشته هم نمایشنامه روال عادی را که من اجرا کردم ترجمه کرده بودند. وقتی فرصت ایجاد شد که نمایشی را به روی صحنه ببرم بلافاصله سراغ این متن رفتم.

اما گویا خودتان می‌خواستید نمایش دیگری را اجرا کنید. 
بله. من نمایشنامه «مفیستو برای همیشه» را به شورای بررسی داده‌ام و یکی از آرزوهایم اجرای این نمایشنامه است و پیش‌بینی کرده بودم بهمن و اسفند ماه، نمایش را به روی صحنه ببرم اما بررسی این متن به درازا کشید . از طرف دیگر قرار بود کارگردان دیگری در تالار اصلی تئاتر شهر نمایش اجرا کند که گویا منصرف شد و از من خواستند نمایشی اجرا کنم و خب، فرصت تمرین آن نمایش نبود.
بین این دو اثر چقدر فاصله مضمونی و ساختاری هست؟
بسیار زیاد. مفیستو برای همیشه به لحاظ مضمون درونی و معاصر بودن، بسیار نمایش به روزی است؛ حتی به لحاظ تکنیکی. این نمایشنامه مسئله تعهد هنرمند در جامعه معاصر را مطرح می‌کند. این نمایش حتی به نسبت نمایش روال عادی که سال گذشته اجرا کردم هم متفاوت است. این نمایشنامه را یک‌سال پیش ترجمه‌ کردم و در همین فرصت به چاپ دوم رسیده و مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته است. اما دنیای آن با دنیای ژان کلود کریر که روال عادی و تراس را نوشته بسیار متفاوت است.