در ته چشمهای او یک روح انسانی دیده می شد. نه تنها یک تشابه بین
چشمان او و انسان وجود داشت بلکه یک نوع تساوی دیده میشد.

دو چشم
میشی پر از درد.و زجر و انتظار که فقط در پوزه یک سگ سرگردان ممکن است
دیده شود ولی به نظر می امد نگاههای دردناک پر از التماس اورا کسی
نمیدید کسی نمی فهمید!!

اگر زیر سایه اتوموبیل پناه میبرد لگد سنگین
کفش میخ دار شوفر از او پذیرایی میکرد در مقابل هر ناله ای که میکشید
یک پاره سنگ به کمرش میخورد و صدای قهقه بچه پشت ناله های سگ
بلند میشد ...همه محض رضای خدا او را میزدند و به نظرشان خیلی طبیعی
بود سگ نجسی را ......برای ثواب بچزانند......


پیامی پشت نی نی چشم او گیر کرده بود مثل همان چیزی که
در چشمان اهوی زخمی دیده میشود دو چشم میشی پر از ترس


(سگ ولگرد.صادق هدایت)