به گزارش مهر، در خانه به سختي باز مي شود و بوي تعفن از آن بيرون مي آيد. دختري 30 ساله با چشماني برق زده و صورتي خنده رو در را باز مي کند. پشت در انبوهي از کارتن و مقوا، لباسهاي کثيف و پاره، پلاستيکهاي انباشته شده و ظرفهاي شيشه اي و حلبي شکسته، در ميان آنها پيت روغنهايي که تاريخ انقضاي آن سالها پيش تمام شده بود خانه پيرزن را به سطل زباله اي بزرگي در کلانشهر تهران تبديل کرده است.
دختر ديگري در ميان زباله هاي خانه خوابيده است. موشهايي که از روي پايش رد مي شوند هم او را بيدار نمي کنند. حتي مگسها و شپشهايي که لابه لاي موهاي بلندش لانه کرده اند باعث خارش سر او نمي شوند چون مدتهاست با اين موجودات همخانه است. پيرزن از سر کار روزانه اش يعني سر زدن به سطلهاي زباله و جمع آوري آشغالهاي شهر هميشه دست پر به خانه بر مي گردد. گاهي لباس پاره اي، ظرف شکسته اي گاهي هم ...
مي گويد آشغالهايي که مردم جلوي در خانه يا توي سطل مي ريزند جمع مي کنم تا خرج بچه هاي يتيمم را بدهم اما همسايه ها نمي گذارند به زندگي ام برسم. مي گويند آشغال بو مي دهد. آخر نگاه کنيد من زن تميزي هستم. کجاي خانه ام کثيف است! تازه فاميلهايم از شهرستان برايم يخچال و تلويزيون فرستاده اند!
در ميان اتاق به سختي مي توان قدم برداشت چون اتاق تا سقف پر از وسايل مستعملي است که از سرکوچه ها، دم در خانه ها و سطلهاي زباله جمع کرده است.
پنج سال پيش در چنين روزي ... !
تا پنج سال پيش در ميان همه اين وسايل مستعمل و زباله هاي خشک، ميوه هاي گنديده و پوست هندوانه و زباله هاي تر ديگر هم پيدا مي شد. وقتي همسايه ها شکايت او را به دليل ايجاد فضاي نامطلوب ناشي از جمع آوري زباله در خانه به شهرداري و نيروي انتظامي بردند، کارگران شهرداري تنها حدود 12 کاميون زباله تر و خشک از خانه اين زن خارج کردند.
همسايه ها هنوز آن روز را به خاطر دارند که ماموران شهرداري وقتي درهاي کابينت اجاق گاز خانه را باز کردند موشهايي به اندازه گربه بيرون دويدند و باعث وحشت ماموران شدند! آنها تعريف مي کنند که ماموران شهرداري با بيل به جان ديوارهايي که از وجود سوسکها سياه شده بود، افتاده بودند تا جنازه سوسکهايي را که سالها در اين خانه بال و پر گرفته بودند با خود ببرند!
آن روز تعداد زيادي گربه و بچه گربه زنده و مرده، لاشه موشهايي که زيرزمين خانه قبرستان چند ساله آنها شده بود از خانه اين زن سالخورده بيرون آمد اما در ميان همه اين چند تن زباله، يک صندوق پر از پول نيز وجود داشت که مادر اين خانه از کمکهاي مردم و همسايه ها جمع کرده بود. اما فقط جمع کرده بود که داشته باشد نه آنکه روزي از آن پولها استفاده کند و زندگي اش را بسازد.
وقتي سرپرست خانواده فوت کرد
پيرزن سال 1368 شوهرش را از دست داد. زندگي سخت و سرپرستي پنج فرزند او باعث شد تا فشار زندگي به حدي باشد که او را به بيماري تبديل کند که تنها با جمع آوري زباله در خانه اش آرامش مي گيرد. او زباله هاي خانه اش را همه ثروتش مي داند درحالي که آنها را نمي فروشد و به کسي اجازه نمي دهد آنها را از خانه خارج کند.
سه تا از بچه هايش توانخواه و تحت پوشش بهزيستي هستند و در اين خانه زندگي مي کنند. آنها هم بيشتر وقتها همراه مادرشان به جمع آوري زباله هاي اطراف محل زندگي شان مي روند و خانه را از وسايل مستعمل و به درد نخور پر مي کنند.
فرزند بزرگ خانواده مدتها پيش معتاد شده بود و در پارک نزديک خانه شان با دوستاني که مانند خودش شيرين عقل بودند بر سر اينکه چه کسي مي تواند سوسکهاي زنده بيشتري قورت بدهد مسابقه مي داد. کسي نمي داند او اکنون کجاست.
پسر ديگر پيرزن در آسايشگاه بيماران رواني بستري است و دو دختر اين زن از 12 سال پيش به عضويت طرح اکرام در آمده اند و تحت سرپرستي دو حامي هستند اما با مادرشان زندگي مي کنند. فرزند آخر پيرزن 27 ساله به نظر مي رسد و کمي بهتر از اعضاي ديگر خانواده سرد و گرم روزگار را مي فهمد او مدتي در ميوه فروشي کار مي کرد. گاهي اوقات ميوه هاي خراب را به خانه مي آورد و به موزه زباله خانه شان اضافه مي کرد.
پيرزن فقير نيست. چون از سالها پيش صاحبکار شوهرش ماهانه به حساب او پول واريز مي کند. کميته امداد هم هر دوماه 50 هزار تومان و بهزيستي 33 هزار تومان به آنها مي دهند. هر چند که طبق قانون فرد تحت پوشش تنها مي تواند از يکي از اين دو سازمان مستمري دريافت کند. با وجود اين کمکها آنها براي تهيه غذاي خانوده از پس مانده غذاهاي دور ريخته شده منازل استفاده مي کنند.
معلوم نيست مواد غذايي خانواده چه مدت مانده است
پيرزن مالک خانه 50 متري است. پنج سال پيش مسولان کميته امداد و بهزيستي خانه اش را تميز و تعمير کردند. برايش حمام و سرويس بهداشتي ساختند و ديوارهايش را رنگ زدند و با وسايل نو آن را به يکي از خانه هاي معمولي تبديل کردند. جلسات مشاوره براي هر کدام از افراد خانواده گذاشتند اما بي فايده بود. چون اکنون ديوارهاي سفيد دوباره از وجود سوسکها پر شده و لابه لاي زباله هاي خانه اش گربه ها و موشهاي جديد متولد مي شوند!
بعد از اينکه خانه او از زباله تخليه شد. مددکاران بهزيستي با او صحبت کردند تا ديگر زباله جمع نکند به خصوص زباله هاي تر را که بعد از مدتي باعث مي شود خانه اش بوي تعفن بگيرد. همچنين به فرزندانش ياد دادند که چطور خود را تميز کنند اما آنها بچه هاي با ادبي هستند که فقط به حرف مادرشان گوش مي دهند!
عشق به زباله همسايه ها را آزار مي دهد
اگرچه اکنون پيرزن باز به جمع آوري زباله مشغول است اما از ترس ماموران شهرداري زباله هاي تر را کمتر به داخل خانه مي آورد و بيشتر به دنبال وسايل مستعمل تميزتر است. ولي گاهي زباله هاي تر را در کابينتهايي که داخل آشپزخانه اش نصب شده پنهان مي کند. برخي از اقوامش به تازگي به ديدارش آمده اند و برايش وسايل نو خريده اند. گاهي برخي از آنها دور از چشم زن وسايل و خانه اش را تميز مي کنند!
اما هنوز بوي بد خانه همسايه ها را مي آزارد. زهرا خانم يکي همسايه هاي پيرزن مي گويد به دليل هواي کثيف اين محله و خانه سردرد و تنگي نفس گرفته است. او تا زمان فوت همسرش زني بسيار تميز و وسواسي بود. دستپخت بسيار خوبي هم داشت اما اکنون نه تنها با اين رفتارهايش خود را ديوانه کرده بلکه بچه هايش هم يکي يکي تا ده دوازده سالگي ديوانه شدند.
او ادامه مي دهد: سالها در ميان زباله زندگي کردن و از سطلهاي زباله غذا خوردن و بوي متعفن استشمام کردن فقط اين خانواده را آزار نمي دهد بلکه همسايه ها نيز ناراحتي اعصاب گرفته اند. هيچکدام دل خوشي از اين همسايه نداريم. زماني که شهرداري خانه اش را تخليه کرد سيده خانم فرياد مي کشيد و مي گفت که جهازم را بردند! خدا از همسايه هايم نگذرد که هميشه باعث عذابم هستند. ما را نفرين مي کرد چون از او شکايت کرديم. اما چاره اي نداشتيم. هر وقت که مهماني به خانه ما مي آيد به دليل بوي بد محله و خانه هايمان از رويش خجالت مي کشيم.
همسايه ديوار به ديوار پيرزن مي گويد: فصل تابستان بدترين روز و شبها را سپري مي کنيم. شبها سوسکها مثل موشک به خانه هايمان حمله مي کنند. پنجره ها را مي بنديم تا از داخل اتاق فيلم ترسناک پرواز سوسکها بر فراز خانه مان ببينيم!
زهرا خانم مي گويد شهرداري، کميته امداد و بهزيستي آب پاکي را روي دستمان ريخته اند و گفته اند که حريف اين زن نمي شوند. پنج سال پيش هم مددکاران بهزيستي با او حرف زندند که اگر به جمع آوري زباله ادامه بدهد حقوق مستمري اش قطع مي شود اما او گوشش بدهکار نبود و از فرداي آن روز دوباره کوهي از زباله در خانه اش ساخت.
او مي گويد: نمي دانيم بايد ديگر چه کار کنيم از چند سال پيش تا حالا به دليل شکايتي که از او کرديم هر وقت ما را مي بيند فقط نفرينمان مي کند. ماموران شهرداري و بهزيستي هم فقط همان يکبار خانه اش را تميز کردند و رفتند که رفتند و ما مانديم و يک خانه بد بو در همسايگي مان