بچه غربی سرفه میکند.مادر یک دستمال در میآورد و به بچه میدهد.

بچه شرقی شدید سرفه میکند.مادر به او میگوید نکن. بعد هم بچه را دعوا میکند که بیا! به حرف من گوش ندی اینطوری میشی میگم غذا بخور نمیخوری و کلی با بچه دعوا میکند. یا بچه شرقی سرفه میکند.مادر گریه که چی شده خاک بر سرم چی خوردی زود با شلوغ کاری یک سری دارو تجویز میکند و بعضیها هم زود میرن پیش دکتر. بچه حالا علاوه بر سرفه زر هم میزند.
بچه غربی غر میزند و نمیخواهد از مغازه بیرون برود. پدر به او میگوید که راه خروج را بلد نیست و از بچه میخواهد خروجی را نشانش بدهد.بچه یورتمه کنان بطرف در میرود و خوشحال است.احساس میکند کار مهمی انجام میدهد.

بچه شرقی غر میزند و نمیخواهد از مغازه بیرون برود. او را بزور و کشان کشان بیرون میبرند. بچه زِر میزند. بچه شرقی غر میزند و نمیخواهد از مغازه بیرون برود.قربان صدقه‌اش میروند و وعده شکلات و بستنی میدهند. بچه رشوه را قبول میکند. همچنان غر میزند و از مغازه خارج میشود.مشغول چانه‌زدن بر سر تعداد بستنی است.
بچه غربی در مدرسه دعوا کرده‌است. داستان را برای مادر تعریف میکند.مادر گوش میدهد اما عکس‌العملی نشان نمیدهد.

بچه شرقی در مدرسه دعوا کرده‌است. داستان را برای مادر تعریف میکند. مادر در حالیکه سعی دارد باقیمانده غذا را از لای دندانش بیرون بکشد گوش میدهد. به بچه میگوید: اون فقیره. واسه همین بی‌تربیته .تو باهاش بازی نکن! یا میگه غلط کرده بچه پر روی بی تربیت. فردا میام مدرسه میدم حسابشو بزارن کف دستش. تنبیهش کنن(من غرق در منطق و فراست اینجور مادرها شده‌ام!!)
بچه غربی زمین خورده‌است. بلند میشود و به بازی ادامه میدهد.

بچه شرقی زمین خورده‌است. مادر توی سرش میزند و(یا امام رضا)میگوید. بچه را بلند میکند و مثل کیسه سیب‌زمینی میتکاند. بچه میترسد و جیغ میکشد. مادر گونه میخراشد. هر دو مفصل هوار میکشند. بعد بچه میرود بازی کند. مادر آینه در ‌میآورد تا آرایشش را کنترل کند.
در مطب دکتر حوصله بچه غربی سر رفته‌است. مادر از کیفش کاغذ و مداد ‌رنگی بیرون میآورد. بچه مشغول خط کشیدن و نقاشی می شود.

در مطب دکتر حوصله بچه شرقی سر رفته‌ است. مادر هم کلافه به منشی که: پس نوبت ما کی میشه؟ بچم دارم!! نمیتونم بشینم. مادر کاغذ و مداد رنگی ندارد. یک صورتحساب از کیفش در میآورد. یک خودکار ته کیفش پیدا میکند. اول کلی ها میکند و نوک زبانش میزند تا بنویسد. بچه دو خط میکشد. رنگ ندارد و جذبش نمیکند. از جایش بلند میشود تا دور اتاق چرخی بزند. مادر مثل گرامافونی که سوزنش گیر کرده باشد لاینقطع میگوید نرو،نکن، نگو، دست نزن، بیا، حرف نزن، آروم باش، ول کن، به پدرت میگم ....و در نهایت یه پیچی هم بچه را میدهد بچه عربده میکشد.اعصاب همه خرد شده ‌است. دلت میخواهد بلند شوی و دو دستی بکوبی توی سر پدر و مادر شرقی!!!

و این ماجرا ها تمام نشدنی است و شاید بهتر باشه بگیم:والدین شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند