فصل اول
بسياري اعتقاد دارند كه انگلستان سرزمين دوستداران سگ است و در ميان حيوانات خانگي سگ يكي از محبوبترين و رايجترين آنها در اين كشور ميباشد. البته قبول اين موضوع خيلي سخت نيست زيرا كه سگها طبيعتاً حيواناتي اجتماعي هستند و به راحتي با انسانها ارتباط برقرار و با آنها زندگي ميكنند. رفاقت و دوستي سگ با انسانها ميتواند كاملاً واقعي و محسوس باشد در حاليكه مثلاً دوستي با يك گلدفيش (ماهي طلايي) تنها به صورت خيالي امكانپذير است.
از سويي ديگر اما چنين رابطه دوستانهاي هزينههايي هم دارد. سگها و گاهي صاحبان آنها، انتظار دارند با يكديگر رابطهاي صميمي داشته باشند و اين مسئله فضا را براي عدم درك و رنجش متقابل مهيا ميكند.
مقايسه رفتار سگها و گربهها ميتواند در توضيح اين مسئله راهگشا باشد. با وجود آنكه ظرفيت شناخت1 گربهها مانند سگها است، ولي اشتياق دروني آنها به ايجاد رابطه اجتماعي مانند سگها نميباشد. گربهها معمولاً در خانه مكان خلوت و جداگانهاي را به خود اختصاص ميدهند. آنها به شيوة خود زندگي ميكنند و مطابق خواستههاي صاحبشان رفتار نميكنند.
براي مثال صاحب گربه نبايد از صاحبش انتظار محبت بيدليل داشته باشد؛ گربهها تنها در صورت مورد توجه قرار گرفتن واكنش نشان ميدهند. همچنين اطاعت خود به خود و بياختيار در آنها ديده نميشود. براي مثال صاحب گربه بايد همواره مراقب غذاي روي ميز آشپزخانه باشد، در غير اينصورت بايد عواقب اين غفلت را بپذيرند.
در عوض سگها به طور مداوم به صاحبان خود اظهار محبت مي كنند. صاحبان سگ اغلب به سگشان به چشم عضوي تقريباً انساني از خانواده نگاه ميكنند (Wilbur,1976) و بلطبع از سگ خود هم انتظار دارند كه مسئوليتهاي اجتماعي پيوستن به خانواده را بپذيرند. به همين دليل بسياري از اين افراد از ناخنك زدن حيوانشان به غذاي روي ميز ممكن است عصباني شوند.
در نتيجه بنابر آنچه گفته شد، وقوع بالاي مشكلات رفتاري در سگها خيلي نبايد تعجب برانگيز باشد. در آزمايشي كه در كلينيك آموزش علمي حيوانات كوچك مدرسه سلطنتي دامپزشكي ديك (Dick) (واقع در انگلستان) انجام شد و در آن 50 صاحب سگ به طور غير انتخابي شركت داشتند، مشخص شد كه 10 قلاده از سگهاي اين افراد رفتارهاي كاملاً دردسرساز (مانند تهاجم به افراد) داشتند. 30 قلاده ديگر هم به مشكلات رفتاري كم اهميتتري مانند هيجاني شدن و زود به خشم آمدن در برابر افراد يا ترس از جاروبرقي و.... مبتلا بودند. تنها 10 صاحب دام بيان داشتند كه سگشان رفتار مناسبي دارد. در مطالعات ديگري كه با همكاري صاحبان بيشتري (1500-350) به طور جداگانه توسط هوپت2 در سال 1976 و ويلبر3 در سال 1976 در آمريكا انجام شد، معلوم شد كه حدود 42-25 درصد اين افراد متوجه مشكلات رفتاري سگهايشان شدهاند. تفاوت درصدهاي ذكر شده احتمالاً به علت اختلاف تعريفهاي موجود از مشكلات رفتاري ميباشد.
مشكلات رفتاري در جديترين شكل خود ميتواند تهديدي براي زندگي سگ باشد. زيرا كه به علت غير قابل تحمل بودن تنها مرگ شفقتآميز برايش توصيه ميشود. علاوه بر اين بسياري از مشكلات رفتاري وجود دارند كه تحمل آن براي صاحب دام آشكارا بر كيفيت زندگي آنها و يا خود سگ تأثير منفي ميگذارد. بسيارند خانوادههايي كه داشتن مهمان در خانه را به علت رفتار تحريك پذير و مهاجم حيوانشان متوقف كردهاند و يا بيرون رفتن به همراه سگي كه پارس ميكند يا در هنگام عدم حضور ايشان رفتار مخربي انجام ميدهند را ترك كردهاند.
چنين تحملي ممكن است از نظر ديگران شگفتانگيز باشد، ولي براي اين افراد دلايل بسياري وجود دارد تا چنين وضعي را ادامه دهند. وويث4 در سال 1981 در مصاحبه با صاحبان سگ و گربههايي كه مشكلات رفتاري داشتند مشاهده كردند كه رايجترين دليل آنها براي اين كار احساس نزديكي و وابستگي به حيوان5 ميباشد. البته تذكر اين نكته ضروري است كه اغلب مشكلات اين حيوانات تنها بخش كوچكي از فعاليتهاي معمول آنهاست و بيشتر اوقات آنها حيواناتي با محبت و دوست داشتني هستند. يكبار صاحب سگي بيش فعال كه مدام پارس ميكرد وضع بغرنج و هميشگي خود را اينگونه توضيح ميداد: «گاهي اوقات فكر ميكنم كه ديگر نميتوانم اين شرايط را تحمل كنم ولي وقتي تصور ميكنم كه همراه سگم در مطب دامپزشكي منتظر تزريق داروي كشنده نشستهام، در مييابم كه قادر به انجام چنين كار نيستم.»
علت ديگري كه باعث ميشود اين افراد سگ مشكلدار خود را تحمل كنند احساس مسئوليت و گناه در برابر رفتارهاي دام است. در ميان صاحبان سگهاي مشكلدار ديدگاه در «سگ بد وجود ندارد و تنها صاحبان بد وجود دارند» بسيار رايج است و اغلب آنها اين جمله را در ضمير خود تكرار ميكنند. اين افراد در زمان حال و گذشته به دنبال رفتارهاي اشتباهي كه با سگ داشتهاند ميگردند و البته هميشه موضوعي براي احساس گناه پيدا ميكنند. در اين شرايط اظهارنظر ديگران هم كه هميشه وجود دارد. در جامعه ما (انگلستان) همانند انتقاد از شيوه تربيت كودكان، ايراد گرفتن از ديگران در مورد روش تربيت و بارآوردن حيوانات خانگي هم نقل محافل ميباشد. يكي از نتايج ميل به سرزنش افراد به خاطر رفتار حيواناتشان اين است كه فرد ميپندارد چون مشكل رفتاري سگش به خاطر اشتباهات او به وجود آمده است پس او مجبور است كه به زندگي با آن ادامه دهد. بسياري از دارندگان سگهاي مشكلدار با مشكل خود تنها هستند و برخي از آنها هم به كلاسهاي فرمانبرداري يا به تعليم دهندگان مراجعه ميكنند و تنها درصد كمي از آنها با دكتران دامپزشك مشاوره ميكنند.
شايد دانستن اين موضوع كه در 10 سال گذشته دامپزشكان هيچ تخصص حرفهاي براي درمان مشكلات رفتاري حيوانات نداشتند، زياد تعجب برانگيز نباشد، ولي به هر حال دامپزشكان بسياري بودهاند كه بر حسب مورد مطالب مفيدي براي ارائه داشتهاند و البته علت اين امر هم ساده است چون آنها سگهاي زيادي را ديده و مطالعه كرده بودند و تجربه زيادي داشتهاند.
يك پرورش دهنده يا يك تربيت كننده آگاه به كار خويش به راحتي ميتواند به چنين نتيجهاي برسد كه اين قبيل راهنماييها برخلاف ساير نظريات حرفهاي دامپزشكان بر پايه و اساس ساختار عملي دانش بنا نشده است.
دامپزشكاني كه در نظر دارند درمان مشكلات رفتاري حيوانات را هم در رديف خدمات مطب خود بگنجاند بايد توجه داشته باشند كه ممكن است قبل از پرداختن مراجعينشان به اين موضوع نياز باشد تا خودشان به ارائه اطلاعات اقدام كنند. يك راه براي انجام اين كار اين است كه به عنوان قسمتي از معاينه عمومي سلامتي حيوان، در مورد رفتار آن نيز پرسشهايي را مطرح كنند.
اريخچه روانشناسي ناهنجاريهاي گوشتخواران
در حدود 20 سال پيش (دانشمندان) دريافتند كه با روشهاي عملي و نظري علوم مختلف روانشناسي ميتوان به شيوهاي براي درمان اختلالات رفتاري حيوانات دست يافت. در اين رابطه نظريهها و آزمايشهاي بسياري در طول 20 سال اخير مورد پژوهش قرار گرفتهاند ولي تاكنون ارتباط آنها با صاحبان حيوانات خانگي كشف نشده است.
بيشتر تحقيقات مفيد صورت گرفته با استفاده از نظريه آموزش بوده است. اين نظريه مجموعهاي از روشهاي واقعاً متفاوتي ميباشد كه همگي تجربي بوده و هدفش تشريح چگونگي آموزش و بدست آوردن الگوهاي رفتاري در موجودات زنده از جمله انسان ميباشد. روانشناساني كه در دهههاي 1940 و 1950 روي اين زمينه كار ميكردند به دنبال اثبات اعتباري همانند علوم فيزيكي براي روانشناسي به عنوان يك علم بودند. آنها اعتقاد داشتند كه مطالعه روي نكات قابل لمس و مشاهده دادههاي سخت (hard data)، بيشترين اهميت را دارد و فرايند تفكر و ذهن را چون غير قابل اندازهگيري و قياس بود، امري پيچيده ميدانستند و بنابراين خود را تنها به مطالعه روي رفتارها و كنشها محدود ساختند. با در نظر گرفتن اين عقيده محققيني كه زمينه تحقيقاتشان روي حيوانات است امتيازات بيشتري نسبت به محققين انساني دارند. رفتارهاي حيوانات روي همرفته از پيچيدگي كمتري برخوردار است و آسانتر ميتوان بر جنبههاي مختلف زندگي آنها نظارت و كنترل داشت. به اين ترتيب هزاران حيوان از گونههاي مختلف تحت انجام آزمايشهاي گوناگون آموزش و يادگيري (Learning experiment) قرار گرفتند كه احتمالاً پر كاربردترين آنها سگهاي پاولوف6 كبوترهاي نگهداري شده در قفسهاي اسكينر7 و رتهاي نگهداري شده در هزار تو8 بودهاند.
حداقل ميزان زجر و ناملايمتي وارد شده به اين حيوانات و اخلاقي بودن اين آزمايشها، كه شامل تعدادي از آزمايشهاي اين كتاب هم ميشود، مشخص نميباشد و قابل ذكر نيست. با اين حال بيتوجه بودن و انكار نتايج بدست آمده از اين آزمايشها تنها به همين دليل كاري احمقانه است. به ويژه اينكه حاصل اين آزمايشها امروزه براي زندگي حيوانات بسيار سودمند بوده است.
اين بخش از نظريه (يادگيري) كه بر مبناي تحقيق روي حيوانات شكل گرفت. از همان ابتداي شكلگيري، در حوزههاي (روانشناسي) انساني كاربرد بسياري پيدا كرد و در دهه 1950 ارتباط آن در درمان تعدادي از ناهنجاريهاي رواني در دستور كار قرار گرفت و اين موضوع در درمان بعضي بيماريها مورد پذيرش قرار گرفت؛ اگر بيماران رواني بتوانند بياموزند كه خود را درگير رفتارهاي غيرطبيعي خود نسازند و به صرف همين واقعيت ماهيتاً درمان آنها ممكن خواهد بود. اگر يك بيمار گذر هراس9 بتواند بياموزد كه از خانه خارج شود و به بيرون برود يا به فردي مبدل پوش10 بتوان آموخت كه لباسهاي زنانه بر تن نكند احتمال درمان بيماري آنها بالا خواهد بود و به اين ترتيب با درمان نشانهها اختلال درمان خواهند شد. عملكرد
رفتار درماني كه خود مجموعهاي از روشهاي درماني بر پايه اين نظريه است در درمان بسياري از ناراحتيهاي رواني كه تا آن موقع درماني نداشتند بسيار موفقيتآميز بود و شايد بيشتر اختلالاتي كه با استفاده از اين روش درمان شد ترسهاي مونوسيمپتوماتيك (يعني ترس از چيزهايي تقريباً خاص يا موقعيتهاي مشخص مثل ترس از عنكبوت يا پرواز با هواپيما) در بيماراني كه از نظر ساير ويژگيهاي شخصيتي سالم هستند، باشد. ادامه اين موفقيتها در دهه 1960 موجي از تشويقها و حمايتها را براي اين روش درماني در پي داشت ولي ادامه اين كار در پي كشف فرايندهاي ذهني بيماران توسط (روان) درمانگران در دهه 1970 كاهش يافت. در فرايند ذهني، توانايي بيمار به بازتاب و واكنش به اعمال خود به صورت سمبولسازي و استفاده از چيزي به عنوان نماد چيزي ديگر، اغلب موجب بياطلاعي آنها نسبت به معني كارهاي قابل مشاهده خودشان ميشود. بنابراين يك بيمار گذر هراس ممكن است نسبت به چيزهايي مانند خيابان و فضاهاي باز، بيشتر از تنهايي و ساختارهايي كه نماينده اين چيزها هستند بترسد. به همين ترتيب بيماري در يك فرد مبدل پوش متمايل به لباسهاي زنانه ممكن است به شكل اختلال در ايجاد ارتباط با ساير انسانها بروز كند.
همزمان در همين دوران رفتارشناسان حيوانات مستقلاً به كاربردهاي بلقوه
رفتار درماني در گونههايي كه اين عمل براي اولين در آنها اجرا شد پي بردند و همانطور كه انتظار ميرفت اين روش در حيوانات بيشتر از انسانها اجرا شد و توسعه يافت.
فرايند شناخت در حيوانات نسبت به انسانها پيچيدگي كمتري دارد. فكر آنها مشغول اتفاقات گذشته نميشود و دغدغه آينده ندارند و از همه مهمتر آنها فاقد تفكر سمبوليك هستند.
فرايند شناختي حيوانات بيشتر تحت تأثير شرايط و زمان حال است. بنابراين اگر سگي از چيزي هراس (fear) دارد بايد نوع آن مشخص شود، مثلاً صداي تفنگ، يا اگر سگي
رفتار جنسي غير متعارف دارد، نوع
رفتار بايد مشخص شود. براي مثال پريدن روي كوسن كاناپه و مبلمان. حسن اين مسئله آن است كه در حيوانات اين عوارض تنها ناشي از يك پاسخ اكتسابي و آموخته شده در برابر يك محرك ناشناخته است و برخورد با آن نسبتاً آسانتر از بيماريهاي انسان است، در انسان اين رفتارها ميتواند علائم يك ترس ريشهدار و گستردهتر باشد يا ريشه در اختلالات شخصيتي عميق داشته باشد.
شاخه ديگري روانشناسي كه براي درمان اختلالات رفتاري حيوانات استفاده شده است، رفتارشناسي يا اتولوژي ميباشد.
در اين علم درباره رفتارهاي آموخته شده يا فراموش شده مطالعه ميشود. اين علم در دهه 1940 توسط دانشمنداني چون لورنز و تينبرگن11 گسترش يافت. شنكل12 در سال 1947 با استفاده از چارچوب علم اتولوژي به عنوان مرجع، مطالعات خود را بر روي نزديكترين خويشاوند
سگها در طبيعت يعني گرگها آغاز كرد ولي در دهه 1970 بود كه ارزشهاي اين علم براي استفاده در حيوانات خانگي مورد توجه قرار گرفت.
روانشناسي رشد مطالعه چگونگي رشد انسانها و حيوانات و تغييرات ذهني و رفتاري آنها در طول زندگي، يكي ديگر از علومي است كه امروزه بسيار مورد تأئيد قرار گرفته است. مشهورترين محققيني كه در اين زمينه كار كردهاند اسكات و فولر13 در دهه 1940 و فوكس14 در دهه 1950 ميباشند. اين دانشمندان روي رشد فيزيولوژيك توله
سگها و راه تأثير محيط روي آنها كار كردند. اگرچه نتايج كار آنها مانند نظريه آموزش و اتولوژي در درمان مشكلات رفتاري مفيد نبوده است، ولي اين نتايج در توصيف علل مستعد بودن بعضي
سگها به مشكلات رفتاري بسيار مفيد بود؛ كه براي افرادي مانند پرورش دهندگان سگ كه در موقعيتي هستند كه قادر به جلوگيري از مشكلات رفتاري سگها ميباشند مفيد و كاربردي است.
روانشناسي باليني انسانها حوزهاي است كه به تازگي ارتباط آن با حيوانات روشن شده است. با توجه به رشد رابطه ميان صاحب حيوان و حيوان (كه گاهي به آن زوج همكار انسان و حيوان ميگويند) روانشناسان و روانپزشكاني چون بك و كاتچر در سال 1983 به جاي استفاده صرف و خشك از تشويق بيماران به تمرين و فعاليت يا ايجاد علاقه در آنها به امتيازات و سودهاي حيوانات خانگي براي انسانها پي بردند. با استفاده از حيوانات ميتوان رابطهاي به وجود آورد كه نيازهاي روانشناختي فرد را كه از ساير راههاي ديگر قابل تأمين نيستند برآورد كرد؛ يك سگ براي صاحبش معمولاً چيزي بيش از يك سگ است؛ نه تنها آنها عضوي از خانواده محسوب ميشوند بلكه بوسيله آنها ميتوان احساسات و حالات روحي را كه هيچ راهي براي بروز يا تخليه ندارند را مصرف كرد. همچنين با استفاده از آنان ميتوان شيوه قابل قبولي براي تخليه
رفتار تهاجمي و عصبانيت پيدا كرد. در حال حاضر شواهدي وجود دارد كه استفاده از
سگها بدين منظور ميتواند عامل به وجود آمدن مشكلات رفتاري در اين حيوانات بشود، بنابراين هنگام استفاده از چنين روشهايي بايد به اين موضوع نيز توجه داشت(O’Ferral 1992).
هدف اين كتاب، اين است كه با ارائه اطلاعات كافي از شاخههاي مختلف روانشناسي و كاربرد آنها در درمان مشكلات رفتاري، دامپزشكان بخش باليني قادر باشند حداقل تعدادي از مشكلات رفتاري بيمارانشان را به تنهايي حل كنند. همانطور كه در ساير بيماريها پيش ميآيد گاهي مشكلات رفتاري جدي و حادي وجود دارند كه براي درمان آنها بايد به متخصصين رجوع كرد ولي با اين حال به ازاي هر مورد جدي و خطرناك موارد عادي زيادي وجود دارند كه درمانشان از عهده دامپزشكان عمومي كه به خوبي آموزش ديده باشند برميآيد.
مشكلات رفتاري را با بكار گرفتن كوركورانه روشهاي مكانيكي نميتوان درمان كرد بلكه براي هر مورد به طور اختصاصي بايد تركيب منحصر به فرد علل مختلف بررسي و ارزشيابي شود.
فصل دوم:
2-1 ماهيت فرايند تفكر
در خانوادههايي كه از سگي دوست داشتني و وفادار نگهداري ميكنند، به راحتي اين فرضيه كه سگها مانند انسانها ميانديشند مانند يك
رفتار عادي شكل ميگيرد.
از نظر بسياري محققين و پژوهشگران ذهن، براي مطالعه و فهم عملكرد ذهن ساير حيوانات، انسان شناخته شدهترين و مناسبترين مدل ميباشد و بلطبع استفاده از آن بسيار طبيعي به نظر ميرسد، ولي استفاده از اين مدل اغلب مشكلات و خطاهايي را در پي دارد و چه بسا موجب بغرنجتر شدن تفسير اطلاعات غلط بدست آمده بشود، به طوريكه اين مسئله خود ميتواند مشكلي بر مشكلات موجود بيفزايد.
از طرفي ديگر روانشناسان در طول نيم قرن گذشته ديدگاه سختگيرانهتري نسبت به اين مسئله داشتهاند و براي حيوانات هيچگونه پروسه فكرياي قائل نشدهاند. به علت اين طرز تفكر، در آزمايشهاي اين محققين تنها رفتارها اندازهگيري ميشود(براي مثال شمارش تعداد گردش به چپ يا راست يك موش رات در يك هزارتو15 يا اندازهگيري مقدار غذاي خوشمزه خورده شده). شديدترين شكل اين رويكرد توسط اسكينر16 ارائه شده است. طبق نظرات او اتفاقات درون يك موجود زنده بياهميت بوده و توجه به آن بيفايده ميباشد. بنابراين نگرش او به موجودات زنده بسيار ساده بود و آنها را مانند يك جعبه خالي فرض ميكرد و تنها به جمعآوري اطلاعات ورودي و خروجي و محاسبه ارتباط ميان آنها اكتفا مي نمود. نتايجي كه اسكينر و همكارانش بدست آوردند بسيار موفقيتآميز بود و منجر به شكلگيري نظريه آموزشي «تمام و كمال»17 شد. اين نظريه امروزه تبديل به مجموعه قوانيني شده است كه بوسيله آنها ارتباط ميان ورودي اطلاعات (محرك) و خروجي اطلاعات (پاسخ) تفسير ميشود و بهترين شرايط مناسب براي آموزش محاسبه ميشود. قوانين ذكر شده از ديدگاه مدرن شايد بسيار مكانيستيك18 به نظر برسد، ولي بايد توجه داشت كه با تمام محدوديتها و نارساييهايي كه در اين نظريه وجود دارد، استفاده از آن در آموزش انسانها به ويژه معلولين بسيار ثمربخش بوده است. در تربيت حيوانات هم نتايج مطلوبي از اين روش بدست آمده است و به دنبال استفاده از روش اسكينري 19براي آموزش بايدها و نبايدها به حيوانات (وبه ويژه سگها) نتايج مؤثري بدست آمده است. در فصل بعدي به جزئيات بيشتري از اين قوانين خواهيم پرداخت.
از آنجا كه نتايج اين روش آموزشي بسيار موفقيتآميز بوده است، اين سئوال كه «در ذهن حيوانات چه مي گذرد؟» تقريباً مورد غفلت قرار گرفته است. اين موضوع امروزه اينگونه مورد پذيرش قرار گرفته است كه در حيوانات ردههاي پايينتر از پريماتها پاسخها به طور خودبخودي و غيرآگاهانه انجام ميشوند و بر اساس آموختن مبتني بر تداعي معاني20، اين پاسخها برمبناي عادت صورت ميگيرد و از تجربيات گذشته نشأت گرفته است. نقش آگاهي در اين پاسخها مانند راننده اتومبيلي است كه بدون تفكر به مقصد ميرسد و هيچ نظري در مورد اينكه چگونه به آنجا رسيده است ندارد. به همين ترتيب، اين امر به بياني ديگر در سگهاي نژاد پاولوف21 اثبات شده است. اين
سگها پس از آنكه مدتي همراه غذا چند نوبت صداي زنگي را ميشنيدند، رفته رفته عادت كردند كه با شنيدن صداي زنگ بزاق ترشح كنند. ترشح بزاق در اين
سگها به طور ناخودآگاه و خودبخود انجام ميشود و هيچ فرضيه و انتظار خاصي مانند «صداي زنگ يعني غذا» در آنها شكل نگرفته است.
به دنبال تحقيقات اخير روي Learning theory traditional، نتايجي بدست آمده كه آنها را تنها در صورتي ميتوان تفسير كرد كه از پيش پذيرفته باشيم حيوانات در شرايط مختلف به هر حال انتظارات و پيش فرضهايي براي خود مي سازند22بر اساس شواهد و مدارك موجود حيوانات و به ويژه
سگها تنها به طور خود به خود و كاملاً ناآگاهانه، به محركها پاسخ نميدهند. يك نمونه آزمايشي كه انجام آن تنها به صورت پاسخ خود به خود به محرك امكانپذير نميباشد «پاسخ تأخيري»23 ميباشد كه در آن جايزهاي را زير فنجانهاي مشابه يا ظروف هم شكل پنهان كرده و پس از گذشتن زماني معين به حيوان اجازه داده ميشود تا يكي از ظروف را انتخاب كند. بريتوف در سال 241971 نشان داد كه
سگها قادرند اين آزمايش را با فاصله زماني 5/1 ساعت، حتي اگر در اين فاصله خوابيده باشند، به خوبي انجام دهند. همچنين در گرگها نشان داده شده است كه آنها طرحي ذهني از قلمرو خود دارند و قادرند از محلي به محل ديگر مسير خود را از كوتاهترين راه انتخاب كنند، بيآنكه نياز باشد قبلاً آن راه را طي كرده باشند.
صاحبان و تربيت كنندگان سگ معمولاً ميتوانند مثالهاي مشابه بسياري ارائه كنند كه به نوعي تأئيد كننده اين موضوع باشد. بهترين نتيجهاي كه از اين بحث ميتوان گرفت اين است كه:
روش آموزش مبتني بر تداعي معاني، با وجود آنكه به نوعي مفيد بوده و قادر است در بسياري شرايط رفتارهاي
سگها را پيشبيني و كنترل كند، ممكن است ذهن را بيش از حد ساده در نظر گرفته باشد و در مورد پيچيدگيهاي ذهني
سگها به درستي مصداق نداشته باشد.
2-2 هوش
تفاوت بهره هوشي
سگها با هم مسئله جالبي است كه در ميان صاحبان و پرورش دهندگان سگ علاقمندان بسياري دارد. اسكات و فولر25 در سال 1965 آزمايشهاي متعددي را روي تولههاي چند نژاد براي آزمايش توانايي ذهني آنها انجام دادند.
آنها دريافتند كه بعضي نژادها در آزمايشهاي خاصي بهتر از ديگران عمل ميكنند. براي مثال نژاد بيگل26 در آزمايشهاي فضايي و مكاني27 بهتر عمل ميكنند. در حاليكه نژاد باسنجي28 در آزمايشهاي عملي و مهارتي29 از ديگران بهترند. اين محققين به اين نتيجه رسيدند كه توانايي خاصي را نميتوان به عنوان معيار براي هوش
سگها معرفي كرد زيرا كه انجام هر آزمايشي نياز به توانايي خاص خودش دارد. با اين حال اين نتيجهگيري عاقلانه با وجود هماهنگي با عقايد رفتارشناسان آن دوران، خيلي منطقي به نظر نميرسد. به طور سنتي، سنجش هوش انسان به وسيله تعدادي آزمون هوش انجام ميشود. كارايي هر كدام از اين آزمونها ميتوانند توسط عوامل اختصاصي مختلفي مانند اضطراب يا چابكي و مهارت فردي تحت تأثير قرار بگيرد ولي با اين حال كارايي تمام آنها تحت تأثير عوامل كلي هوش قرار دارد. در اين آزمونها با حساب كردن امتيازات بدست آمده هوش را تخمين ميزنند، به نظر ميرسد به همين روش بتوان مجموعهاي از آزمونهاي هوش مخصوص
سگها طراحي كرد و بوسيله آن طبقهبندي
سگها بر اساس هوش فردي ممكن شود به هر حال همانطور كه پيش از اين به آن اشاره شد، براي تشخيص و درمان مشكلات رفتاري
سگها شناخت محدوديتها شايد از شناخت محدوده هوش آنها مهمتر و ضروريتر باشد.
زبان
با وجود آنكه برخي از
سگها ممكن است بسيار باهوش باشند، ولي آنها قادر به انجام بعضي كارهاي بسيار پيچيده ذهني مانند نمادسازي30 يا آبستراسيون پيشرفته نميباشند. براي مثال
سگها قادر به فهميدن زبان با درك متداولي كه از لغات وجود دارد نميباشند. آنها ميتوانند براي مثال معني كلمه «قدمزني» را به صورت يك ايده يا انتظار خاصي تداعي كنند ولي هيچ تصويري از صرف و نحو نميتوانند داشته باشند. اين حيوانات نميتوانند بياموزند كه تركيبات متفاوت واژگان مشابه معاني جديدي توليد ميكند. براي مثال يك سگ ممكن است معني بنشين، غذا و... را درك كند ولي ياد گرفتن مفهوم اين دو فرمان به اين معني نميباشد كه عبارت «بنشين سر غذا» را نيز درك كنند. در نتيجه
سگها هرگز چيزي بيشتر از قسمتهاي كوچكي از گفتههاي صاحبش را درك نميكند. علت اينكه بعضي از صاحبان احساس ميكنند كه سگشان آنها را درك ميكنند اين است كه
سگها ارتباط غير كلامي مانند حالت صورت، اشارات و حركات سر و صورت و تُن صدا را خيلي خوب درك ميكنند و به خوبي قادر به پيشبيني حركات و تفسير ايما و اشارههاي صاحب خود ميباشند.
در ارتباط با همين موضوع، با وجود توانايي آشكار
سگها در ضبط خاطرات گذشته و ساختن چشمانداز آينده، به هيچ عنوان نميتوانند با گذشته يا آينده ارتباط برقرار كنند. انسانها قادرند بوسيله زبان در طول زمان به عقب و جلو حركت كنند ولي در
سگها زبان وجود ندارد. مشكلات رفتاري مانند دزديدن غذا و جويدن و گاز گرفتن اشياء كه در هنگام عدم حضور صاحب سگ رخ ميدهد را ميتوان به اين موضوع مربوط دانست، در اين مواقع نه فرمان صاحب دام مبني بر نخوردن سوسيسها قبل از ترك اتاق در جلوگيري از اين عمل تأثيري دارد و نه تنبيه حيوان پس از بازگشت صاحبش و مواجهه با سوسيسهاي خورده شده؛ در هر دوي اين موارد عمل صاحب سگ از نظر زماني با زمان وقوع تخلف حيوان فاصله زيادي دارد و تأثيري روي آن نخواهد داشت.
4-2 درك مسائل اخلاقي
يكي ديگر از نكاتي كه هنگام بررسي مشكلات رفتاري بايد در نظر داشت اين است كه
سگها توانايي درك مسائل اخلاقي را ندارند: براي آنها خوب و بد تفاوتي ندارد. خيلي اوقات مشكلات رفتاري كه در
سگها بوجود ميآيد نه تنها براي صاحبانشان دردسرساز است بلكه گاهي اهانتآميز هم تلقي ميشود و موجبات دلسردي آنها از حيوانشان را فراهم ميآورد به همين دليل اين مشكلات بدتر هم ميشوند و توسعه مييابند. آنها بخصوص پس از ديدن رفتارهاي فرمانبردارانه و حاكي از ترس حيوان كه پس از انجام كار اشتباه ديده ميشود، عقيده پيدا ميكنند كه حيوان ميداند فلان كار اشتباه است ولي انجام مي دهد. صاحب حيوان اغلب اين قبيل رفتارهاي حيوان را نشانه شرمندگي آن ميداند. در حاليكه در حقيقت اين رفتارها يك ترس ساده از تنبيه شدن ميباشد و هيچ ردپايي از درك اخلاقي در آنها وجود ندارد. اين تفسيرهاي اشتباه بخصوص باعث پيچيدهتر شدن مشكلات رفتاري مخربي كه هنگام عدم حضور صاحب سگ رخ ميدهد، ميشود. صاحب سگ وقتي به خانه باز ميگردد ميبيند فرش جويده شده است و سگ او با حالتي مطيع و دلواپس چمپاتمه زده يا پاورچين پاورچين به گوشهاي ميگريزد، علاوه بر ناراحتي براي فرش با خود ميانديشد كه «اين سگ ميداند كه انجام اين كار اشتباه است: ببين چه قيافه خطاكاري به خود گرفته است. او حتماً اين كار را براي جلب توجه يا به تلافي بيرون رفتن من انجام داده است». بسته به خلق و خوي فرد، صاحب حيوان ممكن است با آن برخوردي خشن داشته باشد تا به او بفهماند انجام چنين خطايي بدون مجازات نخواهد بود يا آنكه حيوان را مورد مهر و محبت بيش از حد خود قرار دهد كه احساس فراموششدگي در او شكل نگيرد. هر كدام از تدابير گفته شده ممكن است به جاي بهبود اوضاع آنرا بدتر كند
5-2 پيروي از قانون
سگها قدرت پيروي و گردن نهادن با قانون (به معني كلمه) را ندارند.
سگها ممكن است تنها به اين دليل كه عادت پيادهروي در پيادهرو در آنها شكل گرفته شده است، خيلي اطمينان بخش كنار صاحب خود در پيادهرو قدم بزنند ولي ندانند كه نبايد وسط خيابان بروند. بنابراين ممكن است سگي از 100 بار 99 بار در پيادهرو بدون اينكه وارد خيابان بشود، به آرامي قدم بزند ولي بار صدم تحتتأثير يك محرك قوي مانند ديدن گربهاي در آن دست خيابان ناگهان به وسط خيابان بدود. عدم توانايي
سگها در آموختن قانون (آنچنان كه انسانها ميآموزند) در فرايند آموزش آنها به خوبي انعكاس دارد. بيشتر قوانيني كه انسانها ميآموزند از طريق تجربههاي شخصي (مانند: به علت بسته بودن مغازهها، پنجشنبهها زود تعطيل ميشود) يا از طريق آموختن از گفته ديگران (براي خريد نان بايد در صف ايستاد) حاصل ميشود، با يكبار آموختن يك قانون، انسانها قادرند از موقعيتي كه از درستي آن مطمئن نيستند براي هميشه به موقعيتي كه همواره (بر اساس آن قانون) درست است تغيير وضعيت بدهند و آن قانون را در شرايط مشابه به كار گيرند. يكبار كه بياموزيم براي خريد نان بايد در صف ايستاد هرگاه كه به نانوايي برويم در صف خواهيم ايستاد، ولي (سازوكار) آموختن در
سگها مشخصاً فاقد چنين تغييراتي است و رشد اين فرايند در آنها كند و مرحله به مرحله است. به عبارت ديگر از «انجام اشتباه» در بيشتر اوقات، بايد آهسته آهسته، بهتر و بهتر شود تا به «انجام درست» در بيشتر اوقات رسيد.
از اين موضوع ميتوان براي تربيت سگ و جلوگيري از مشكلات رفتاري آنها سود برد. صاحبان سگ نبايد با يك بار آموختن پاسخي، فكر كنند كه سگشان آنرا براي هميشه ياد گرفته است(مانند ماندن در باغ يا راه رفتن در پيادهرو). بلكه همواره بايد به خاطر داشته باشند كه يك شرايط و موقعيت خاص ميتواند منجر به لغزش و اشتباه حيوان بشود. گاه در مورد انسانها گفته ميشود كه بيشتر آموختههاي ما از اشتباهات ما منشاء ميگيرند. زيرا كه اين اشتباهات ما را در شناخت قوانين و استفاده آنها در آينده كمك ميكنند، ولي به نظر ميرسد كه اين مسئله زياد در مورد
سگها صادق نيست. اغلب وقتي سگي كاري را درست انجام بدهد، احتمال تكرار آن در آينده بيشتر خواهد بود. بنابراين از شرايطي كه باعث
رفتار اشتباه سگ ميشود بايد اجتناب كرد.