به بهانهی ترانه «کوچه ملی» یغما گلرویی در آلبوم «ساعت 25 شب»/ حمید رضا امیدی سرور
در این سالها از لالهزار عزیز قدیم هیچ رد و نشانی نمانده، حتی از آن چند سینمای معدود قدیمی و یا انگشتشمار سالنهای تئاتری که در دهه شصت و اوایل هفتاد، بقایایش هنوز لک و لکی میکردند.
حمید رضا امیدی سرور
در میانهی دههی شصت، روزهای جمعه که به لالهزار میرفتی، هنوز میشد بیقراری این خیابان را برای رجعت گذشته دریافت، و صدای ترانههای قدیمی را (به خصوص از نوع کوچه بازاریاش) شنید، آن هم از بلند گوی نوار فروشان دوره گردی که بساطشان یک ضبط ماشین بود(!) با بلندگو و باطری ماشین و نوارهایی که هنوز عکسهای شرکتهای ضبط و پخش نوار قدیم را داشت و دستفروشهایی که روی پیادهرو عکسهای کوچک و سیاه و سفید بهروز، ناصر، بیک، فردین و… را میفروختند، چند دکهی کتابفروشی هم بود که کتابهای جیبی عشقی و پلیسی می فروختند یا کرایه میدادند که مضمونشان شرح عملیات مایک هامر بود و یا عاشقانههای ر. اعتمادی و از این قسم، نوشته دیگر نویسندگان رمانهای عشقی و یا پلیسی. تئاتر نصر و تئاتر پارس هنوز برنامه داشتند، دو نمایش با یک بلیط، که میشد صبح با یک بلیط رفت داخل سالن تئاتر و بعد از ظهر هم پس از دیدن دو نمایش کمدی و اخلاقی (!) بیرون آمد، سینماهای بسیاری کرکرهها را پایین کشیده و خاموشی گزیده بودند، اما هنوز این خیابان کم سینما نداشت و سر جمع میشد ته مانده عطردلنشین لالهزار قدیم را بویید و هوای روح نوازش را تنفس کرد و پی به شکوه آن روزگاری که سپری شده بود، برد.
- سر در تئاتر نصر، در روزگار احتضار لاله زار
در دهه هفتاد اما همان بقایای ناچیز هم رو به نابودی گذاشتند، تئاتر نصر هم کرکرهاش پایین آمد، اکثریت قریب به اتفاق سینماها تعطیل شدند، بساط آن دکههای کتاب فروشی جمع شد و دیگر خبری از دستفروشهای دورهگرد هم نبود. سالهایی که خانه پدری صادق هدایت (آن بالای لالهزار که به لاله زار نو معروف است، بعد از منوچهری که میپیچی به کوشک)، مهد کودک صادقیه بود با عکسهای سگ و گربه بر نمای بیرونی خانه… (و اما امروز و مرحمتی شده و با نصب یک پلاک ثبت ملی به حال خودش رها شده که گذر ایام مخروبهاش کند)، برای ما که احتضار لاله زار را دیدیم و هیچ کاری از دستمان برنیامد، بغضی که در گلویمان بود در گذر از لالهزار به اینجا که می رسیدیم به اشکی جاری بدل میشد.
- روزگاری از مهمترین سینماهای لاله زار بود
اما در این سالها که از لالهزار دیگر جز یاد و خاطرهای بیش نمانده، سه بار به لالهزار قدیم سفر کردم، همان لالهزار صدا و نور، موسیقی و تصویر، لاله زار سینما و تئاتر، و به قول مسعود کیمیایی «برادوی تهران». آنجا که وقتی از جلوی سر در سینماهایش رد میشدی، صدای فیلم از بلندگویی در بیرون سینما پخش میشد تا تو را وسوسه کند به رفتن به آن سالن تاریک که روشن بود به نور متحرکی بر پردهای نقرهای، نزدیک این بلندگو جایی بود که بچههایی با جیبهایی خالی جمع میشدند تا لااقل صدای فیلمها را بشنوند و تصویرشان را تخیل کنند! همان لاله زار که وسط نمایش فیلمها، وقتی یک پرده که تمام میشد، چراغها را روشن میکردند، و صدای تخمه، آجیل، لیموناد و بستنی … مردی که جعبهای از گردنش آویخته بود، بلند میشد. فروشندهای که گویی همه تنقلات دنیا را در همان جعبه کوچک جمع کرده بود. همان لاله زار تئاترهای روحوضی «خشم هیتلر یا کلفت پررو»، بشتابید… بشتابید… گفتن های سید (بهروز وثوقی) فیلم گوزنها را به خاطر بیارید؟ لالهزار ابی فیلم کندو، بچه کتک خورده این خیابان که میخواست برای رسیدن به اوج از هفت کافه مجانی بخورد و بنوشد، لاله زار محمود سیاه، سعدی افشار یا حتی قدیمیتر از آن، روزگاری که سن تئاترهای تهران جولانگاه بزرگانی چون نوشین بود…
- بقایای خانه ای با معماری زیبای قدیمی در لاله زار
چه حیف و چه حیف و چه حیف …که ما نبودیم و تنها خاطراتش را جستیم در روایت عکسها و از زبان آدمهای دلتنگی که ساعتشان در همان سی سال پیش یخ زده بود (تعبیری از ترانه زیبای کوچه ملی یغما گلرویی)، در روایت پرویز دوایی از روزگار رنگین لالهزار در کتاب بازگشت «یکه سوار»ش کسی که این سالها دور از وطن، در آن کوچه پس کوچههای قدیمی و با معماری زیبای پراگ، همیشه دلتنگ لاله زار آن سالها بوده… دوایی باوجود اینکه هیچ مشکلی برای بازگشت به ایران نداشته، نیامده؛ چرا که میترسد به تهران پا نگذاشته دلش هوای لالهزاری کند که با لالهزار روزگار جوانی او تفاوتهای بسیار دارد، همان لالهزاری که ما شاهد احتضارش بویم و هیچ کس نتوانست، و یا اگر می توانست نخواست که دست یاری به سویش دراز کند!
- اینجا بزرگترین نویسنده این دیار زندگی می کرده!
آری سه بار به لاله زار قدیم سفر کردم و گریستم، با بغضی که انگار همه این سالها در گلویم مانده بود. بار اول زمانی که با انتظامی در باغ فردوس نشستیم به گفتگو در مورد لالهزار (که بخشی از آن در «بانی فیلم» منتشر شد)، از همان اول لالهزار شروع کردیم و آمدیم بالا و به یکایک سالنهای تئاتر و سینما سر زدیم، پیرمرد رفته بود به سالهای جوانی، با همان لهجه تهرانی اصیل و دوست داشتنیاش چنان پر احساس از دوران شکوه لالهزار روایت میکرد که گویی دست مرا گرفته و صاف برده در لاله زار قدیم، چشمهایش پر بود از یادآوری آن روزگار، چنان که من نیز خود را رها کردم و همپای او اشک ریختم.
- لاله زار قدیم (میانه دهه بیست)
بار دوم، وقتی بود که رضا (شخصیت رمانم «از پائولو کوئیلو متنفرم») دست غزل عشقش را گرفت و برد به لالهزار قدیم، در تاریکی سینما به تماشای زخم خوردن رضا موتوری، به تماشای انتقامگیری قیصر، به تماشای شکوه اجراهای نوشین بر روی سن تئاتر تهران، به شنیدن پیشپرده خوانی مرتضی احمدی و عزتالله انتظامی و به زیارت شمایل هدایت آن هنگام که آراسته و آرام چوب سیگارش را لای انگشتان کشیدهاش گرفته و قدم زنان از خانه پدریاش در خیابان کوشک وارد لاله زار نو میشد و اول لالهزار نو میپیچید سمت کافه نادری… و لحظه لحظه در سفر شخصیتهای رمانم به لالهزار قدیم همراهی شان کردم و گریستم.
- میدان توپخانه اول لاله زار
و اما آخرینبار همین چند روز پیش بود، در غروب دلگیر شنبه، روز بد بیحوصلگی (که با خبر بد دیگری بیحوصلهتر بودم)، پشت رل ماشین، برای اولین بار ترانه «کوچه ملی» را شنیدم، موسیقی زیبا و نوستالژیک ترانه مقدمه را چید تا با اولین خط شعر ترانه: «هنوز عکس فردین به دیوارشه» (۱) بغض کنم، خطهای بعدی شعر که خوانده میشد، دوباره در لالهزار قدیم بودم و گریه میکردم، در همان روزگار شکوه لالهزار. این سفر را مدیون یغما گلرویی بودم که شاخک هایش برای درک گذشته، زمانه ای که شاید او نیز چون در روایت دیگران جسته باشد، اما چنین هنرمندانه آنها را در دل ترانهاش گنجانده که واسطهای باشد برای زنده شدن گذشته در پیش روی ما.
این یادداشت ناچیز را تقدیم میکنم به او و همچنین فصل لالهزار «از پائولو کوئیو متنفرم» را که امیدوارم در آیندهی نزدیک منتشرشود و نسخهای از آن را برایش بفرستم، که اثریست در جستجوی زمان از دست رفته.
این هم ترانه ی زیبای کوچه ملی:
هنوز عکس فردین به دیوارشه
هنوز پرسه تو لاله زار کارشه
تو رویاش هنوزم بلیط میخره
میگه این چهار شنبه رو میبره
تو جیباش بلیطای بازندگی
روی شونه هاش کوه این زندگی
حواسش تو سی سال پیش گمشده
دلش زخمی حرف مردم شده
سر کوچه ملی یه مرد یه مرد که سی سال پیش ساعتش یخ زده
نمی دونه دنیا چه رنگی شده نمی دونه کی رفته کی اومده
سر کوچه ملی یه مرد یه مرد توی پالتوی کهنه ی عهدبوق
داره عابرهارو نگاه میکنه که رد میشن ازکوچه های شلوغ
اول خیابان لاله زار در آستانه روزهایشکوه
هنوز عکس فردین به دیوارشه
خراباتی خوندن هنوز کارشه
یه عالم ترانه تو سینش داره
قدمهاشو تو لاله زار میشماره
دلش از تئاتر های بسته پره
چشاش از نگاهای خسته پره
هنوز فکر چهارشنبه بردنه
یه عمره باختاشو رج میزنه
سر کوچه ملی یه مرد یه مرد که سی سال پیش ساعتش یخ زده
نمیدونه دنیا چه رنگی شده نمیدونه کی رفته کی اومده
سر کوچه ملی یه مرد یه مرد توی پالتوی کهنه ی عهدبوق
داره عابرهارو نگاه میکنه که رد میشن ازکوچه های شلوغ
(کوچه ملی اسم کوچه ای کوچک در خیابان لاله زار است که روزگارپرازسالنهای کوچک و بزرگ سینما در کنار هم بود)
شعر از: یغما گلرویی
آهنگساز: فرزین قرهگزلو
از آلبوم ساعت ۲۵ شب
خواننده: رضا یزدانی
پی نوشت:
۱- و ای کاش بدین ترتیب آمده بود: «هنوز عکس بهروز به دیوارشه»، که سی سال پیش روزگار اوج بهروز وثوقی بود، هرچند که بدین شکل قطعا امکان خواندن این ترانه منتفی میشد!
برچسبها:
از پائولو کوئیلو متنفرم,
تئاتر نصر,
تئاتر پارس,
تهران ساعت 25 شب,
حمید رضا امیدی سرور,
سینما ایران,
صادق هدایت,
عبد الحسین نوشین,
عزت الله انتظامی,
لاله زار,
لاله زار قدیم,
یغما گلرویی
The underlying connection was closed: Could not establish trust relationship for the SSL/TLS secure channel.