شاید در میان انبوه اخلاق های خوب و بد ما ایرانیان که به آن شهره ایم و گاه بدان افتخار هم می کنیم، شاید بتوان “ بد سفرکردن” را هم اضافه کرد، دور دوم سفرهای تابستانی در حال انجام است، فصلی که حتی بدون نیاز به اعلام آمارهای غیر قابل استناد، پرتراکم ترین فصل مسافرت ایرانیان است، کوتاه و گذرا و البته منتقدانه به گوشه هایی از “سفر ایرانی” اشاره می کنیم، به اینکه چرا بعد از سفر بیش از آنکه لذت برده باشیم خسته و کسل به نظر می رسیم!
* بدون برنامه، بدون مطالعه
خیلی اوقات ما به سفر می رویم صرفاً برای اینکه سفر رفته باشیم، در مورد شهر مقصد برنامه مشخصی نداریم، مطالعه نمی کنیم و بر اساس تعریف این یا آن که قبلاً آنجا رفته اند بار سفر می بیندیم و راه می افتیم، جاهای دیدنی اش را نمی دانیم و اصلاً خبر نداریم چه شهرهای در مسیرمان هستند، آیا دیدنی هایی هم دارند؟ خیلی اوقات زیباترین و فراموش ناشدنی ترین خاطرات در برخورد خالصانه و بی رنگ و ریای مردمان شهرها و روستاها و عشایری که در مسیر هستند رخ می دهد، آنها مانند برخی از میزبانان شهرهای بزرگ هر چه دارند می بخشند و دولاپهنا با مسافر غریبه حساب نمی کنند، تمر هندی را قاطی زیتون پرورده به اسم رب انار به مشتری نمی فروشند و …..
* بار اضافه
بسیاری از ما تنها با ماشین شخصی سفر می رویم و سفر با اتوبوس و قطار را غیرممکن و پردردسر می دانیم، در حالیکه بدون آن هم می شود سفر کرد و خوش گذراند، اما در هر دو حالت انگار همراه بردن وسایل اضافه و عموماً به درد نخور یک وظیفه است! برای یک سفر کوتاه دو روزه آنقدر لباس همراه می بریم که گویی قصد اقامت شش ماهه داریم، بدون توجه به اقلیم و آب و هوای شهر مقصد لباس های زائد، کفش های اضافه و … را وبال گردن خود می کنیم و کوله یا صندوق عقب را تا سرحد انفجار پر می کنیم. بعد با دیدن توریست های خارجی با تعجب می گوئیم چطور ممکن است کسی از آنطرف دنیا بیاید و همه وسایل مورد نیا سفر چند ماهه اش را توی یک کوله پشتی جا داده باشد؟!
*همه جا در پی خرید!
گرچه خرید کردن و سوغاتی آوردن لذت خاصی دارد اما اصرار عجیبی برای سر زدن به همه بازارها داریم، حتی اگر در شهرمان پاساژ و فروشگاه ممتاز داشته باشیم، باز هم اصرار برای دیدن مغازه ها و فروشگاهها وجود دارد، گذشته از بازارهای سنتی و دیدنی بیش از ۹۰ درصد بازارهای ایران شبیه به هم هستند و حیف از وقت تنگ سفر که به ویترین دیدن صرف شود. از این گذشته برخی از شهرها را تنها با محصولاتی می شناسیم که به هیچ وجه ایرانی و بومی نیستند، تا کسی اسمی از “بانه” این شهر دیدنی و دوست داشتنی کردستان می آورد همه یاد ال سی دی و اسپیلیت ها می افتند! اما خبر ندارند ۸۰ کیلومتر دورتر آبشار دیدنی شلماش در سردشت چشم به راه مسافر است. بندرعباس و قشم کسی را یاد غارهای خوربس و روستاهای دیدنی و لباس های پرزرق و برق محلی و میوه های جالب میناب نمی اندازد و بیشتر یادآور خرید جینی لباس و وسایل برقی است که از دم وارداتی است! خریدن سوغاتی های بومی علاوه بر سود رساندن و تشویق بومیانی که دست در آن کار یا صنعت دارند خاطره انگیز است.
* تکراری سفر می کنیم.
اگر یکجا برویم و خوش بگذرد اصرار داریم باز هم همانجا برویم، لذت کشف جاهای جدید را از خود سلب می کنیم، ترجیح می دهیم پنجاه بار شمال برویم اما یکبار کهکیلویه وبویر احمد، سیستان و بلوچستان یا ایلام و کرمانشاه را نبینیم، شهرهایی که اتفاقاً هنوز در ابعاد بزرگتری هویت فرهنگی خود را حفط کرده اند و بسیار دیدنی و فراموش ناشدنی هستند.
* آشغال سازهای فوق العاده ای هستیم!
با همه حرف های زیبایی که در مورد فرهنگ ایرانیان باستان و “النظافه من الایمان” می زنیم هر جایی را سطل زباله می بینیم، حتی در گوشه هایی از تخت جمشید این بنای ماندگار که کسانی از آن سوی دنیا هزاران کیلومتر را برای دیدنش می آیند بطری های آب معدنی، کیسه زباله و حتی پوشک مصرف شده بچه دیده ام، در مورد دریای مازندران بماند که علاوه بر همه اینها سرنگ و بطری های نوشیدنی مجاز و غیرمجاز آهنی و شیشه ای در بسیاری از نقاط ساحلی اش دیده می شود، به دلیل علاقه شخصی به سفر و دیدن تقریباً تمامی استان های کشور، فرهنگ تولید زباله و به یادگار گذاشتن آن توسط مسافران برای شهر میزبان را در جای جای مرز پر گهر دیده ام.
* سفر به سبک وزرا!
کمتر دل به دریا می زنیم و مسافرت های پر هیجان را تجربه می کنیم، روی سخنم با سفرهای خانوادگی نیست که به دلیل فرهنگ ایرانی و امنیت اصرار داریم از قبل جای خواب مشخص شده باشد و …. جوان ها لذت سفر با کوله پشتی را کم تجربه می کنند، سفر با کوله پشتی و ماشین های گذری و اتفاقی! این سفر در همه جای جهان طرفداران بسیاری دارد، مسافر وسایل ضروری را در کوله ای می گذارد و به رفتن فکر می کند و در بند هتل و مهمانخانه مجلل و رستوران شیک نیست، هر جا رسید توقف می کند و می خوابد، با هر وسیله ای که پیدا شد قسمتی از راه را می رود، در این گونه سفرها آنچنان تجربه های جالب و فراموش ناشدنی وجود دارد که به هیچ وجه در سفرهای کلاسیک دیده نمی شود. کافی است یکبار تجربه کنید و البته سر سوزنی جسارت داشته باشید. در یک سفر به این سبک با پسر ۲۱ ساله آلمانی آشنا شدم که دانشجو بود و کشورهای کره جنوبی، هند و پاکستان را به این سبک گشته و بعد از دیدن کرمان و شیراز به اصفهان رسیده بود و قصد دیدن تهران، رشت و تبریز و سپس ترکیه و آلمان را داشت، باور اینکه جوان ۲۱ ساله ژرمنی که انگلیسی را شکسته بسته می دانست و تنها با یک کوله پشتی کشورهای متفاوتی را در ۹ ماه سفر زیر پا می گذاشت رشک بر انگیز بود.
* من بمیرم خط بماند یادگار!
علاقه بی حد و حصری به یادگاری نوشتن داریم، فرقی ندارد دیوار توالت بین راهی باشد یا سرستون دو هزار ساله تخت جمشید، عالی قاپو باشد یا دیوار داخلی باغ دولت آباد در یزد! فوری وسیله ای پیدا می کنیم و می نویسیم من بمیرم خط بماند یادگار! این یادگاری از سرباز وظیفه …! برخی هم خلاقیت به خرج می دهند و روی آثار باستانی نام و نشانی از کسی که دوستش دارند را می نویسند تا بار عاشقانه یادگاری را بالا ببرند! اگر گذرتان به مدارسی افتاده باشد که در اختیار مسافران قرار می گیرند خواهید دید که پس از تعطیلات دیوار بسیاری از کلاس ها نیاز به رنگ آمیزی تازه دارد، در نمونه ای بکر که شخصاً در شهر (….) دیدم اعضای یک خانواده از پدر گرامی تا “مهری دختر کوچیکه”! اسم کوچک شان را تک تک نوشته بودند و کف کفششان را به مخلوطی از آب و گل آلوده کرده بودند و به دیوار کوبیده بودند تا جای کفششان کار امضا را بکند! یعنی این عزیزان یک لحظه فکر نکردند از ۱۴پس از تعطیلات دانش آموزانی در همین کلاس حاضر خواهند شد که جای لنگه کفش ….! بگذریم!
* میزبانی سفر را نمی دانیم .
شاید به جز ابیانه که نمونه ای منحصر به فرد و البته در مواردی اغراق شده در سنتی نگه داشتن محیط است در کمتر جایی از ایران دیگر تفاوتی میان شهرها وجود دارد، معماری، آذین بستن شهرها، نوع پوشش، منوی غذاها، فروشگاهها و … در تمام شهرها به یک شکل در آمده است، اگر چشم شما را ببندند و بدون آنکه بدانید در شهری باز کنند تشخیص اینکه در شمال هستید یا در جنوب، در استان های مرکزی یا جنوبی دشوار شده است، مردم شهرها و مدیران شهری به ارزش فوق العاده “بومی ماندن” و هویت مستقل بی توجه هستند، لذت کرمان در کرمان بودن اش است نه در پیتزافروشی شیک و به روزی که نمونه اش در تهران یافت شود، لذت سنندج رفتن در لباس های کُردی و فرهنگ متمایزش است وگرنه در هر شهر دیگری هم می توان پاساژهای پر از لباس جین و کفش اسپورت یافت. آش در مواردی آنچنان شور است که میزبانان دل خوشی از تعطیلات ندارند و مسافران را به چشم گروهی نگاه می کنند که سلب آسایش می کنند، آشغال می سازند و آرامش روزهای تعطیل آنها را بر هم می زنند، در حالیکه مسافر برای میزبان یک فرصت است نه تهدید. در این خصوص باید آموزش های لازم به شهروندان شهرهای پر گردشگر داده شود نه اینکه صرفاً به برپا کردن چادری در ورودی بسنده کرد که دختران یا پسران جوانی در آن نقشه شهر را در اختیار مسافران قرار می دهند.
* کار را با خود به سفر می بریم!
به جز عده معدودی که مسئولیت های برجسته ای دارند بسیاری از ما افراد عادی و معمولی هستیم که به سفر می رویم، به سفر می رویم که آشوب های فکری و دردسرهای اعصاب فرسای کار را به فراموشی بسپاریم اما برخی کارشان را با خود همراه می آورند، با فکر کردن مداوم به پروژه ای که به آن مشغول بودند یا معامله ای که اگر جوش بخورد چنین و چنان می شود لذت سفر را از خود و سایرین می گیرند. در سفر های دسته جمعی خیلی کم اهل تعامل و کنار آمدن با سلیقه هم هستیم و معمولاً سفر را با دعواهای ریز و درشت و دلخوری ختم می کنیم.
* طبیعت زخم خورده!
با طبیعت و حیوانات مهربان نیستیم، این اتفاق بخصوص در سیزده به در رخ می دهد، همیشه بیشترین موارد آتش سوزی در پایان این روز رخ می دهد، کسانی که با شکستن شاخه های خشک و زنده درختان آتشی بر پا می کنند، بدون کسب اطمینان از خاموش شدنش آن را به امان خدا رها می کنند و خبر ندارند که شب جنگل بر اثر سهل انگاری آنها در خود خواهد سوخت، شکار کردن پرندگان یا زیر گرفتن حیوانات در جاده ها از اتفاقات تلخ سفرهای ماست، کمتر جاده ای را می توان یافت که با جسد پاره پاره جانوری منقوش نشده باشد!ما به منظور لذت بردن از زندگی پا به حریم حویانات می گذاریم و با سرعت بالا در جاده هایی که عموماً از زیستگاههای جانوران می گذرد می گذریم و خرگوش و روباه و شغال و در مواردی پلنگ و … را زیر می گیریم! دو سه روباه که ارزش این حرف ها را ندارد!
………….
این نوشتار می تواند بسیار بالا بلندتر از آنچه آمد باشد، شما می توانید نکته هایی را به آن اضافه کنید، سفر یکی از لذت های زندگی است و چنان که در ادبیات فارسی آمده یکی از لازمه های”پخته شدن” عنوان شده است، ناصر خسرو به سفرهایش شهره است و شیخ زیرک و خوش قلم سعدی آنچه در گلستان و بوستان اش گرد آورده است مجموعه ای از آموخته های سفرهایش است. می توان به حفظ نکاتی ظریف لذت سفر را برای خود و دیگران صد چندان کنیم نه اینکه همه چیز در چند عکس یادگاری خلاصه شود.