رسیدگی به این پرونده جنجالی به دنبال درخواست
عجیب زن جوانی آغاز شد که ادعا میکرد چشمهای شوهرش
مهریه اوست! نوعروس وقتی در برابر قاضی شعبه 279 مجتمع قضایی عدالت ایستاد درباره خواستهاش گفت: مهریهام 5 هزار سکه طلا و چشمهای شوهرم است البته سکهها را میبخشم اما چشمهای شوهرم را میخواهم! قاضی دادگاه با شنیدن درخواست
عجیب زن جوان از او خواست درباره چگونگی تعیین مهریهاش بیشتر توضیح دهد. شاکی نیز گفت: دو سال پیش در سفر به دبی با «هومن» و خانوادهاش
آشنا شدیم. پدر او تاجری معروف و سرشناس است که دلش میخواست عروسش هم از خانوادهای همتراز خودشان باشد.
پس از این آشنایی من و هومن به هم علاقهمند شده و خیلی زود مقدمات خواستگاری و نامزدیمان فراهم شد. در مراسم نامزدی، خانواده داماد اعلام کردند پنج هزار سکه طلا به عنوان
مهریه عروس در نظر گرفتهاند که این موضوع موجی از شادی و حیرت فامیل و آشنایان را همراه داشت.
اما من نگران بودم و میدانستم مهریهام هر چه باشد آنها توان مالی پرداختش را دارند. بنابراین دلم میخواست مهریهام آنقدر خاص و تعهدآور باشد که همسرم هیچگاه نتواند از قید و بند آن خودش را رها کند. بنابراین تا چند روز در فکر بودم تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم یکی از اعضای بدن شوهرم را به عنوان
مهریه در نظر بگیرم تا او همیشه مطیع و سر به راه باشد و... بنابراین چند ماه بعد که پای سفره عقد نشستیم، بیمقدمه به عاقد گفتم مهریهام چشمهای همسرم است اما همان موقع جنجال بزرگی به پا شد. بعد هم در میان نگاههای ملامتبار میهمانان و زخم زبانهای اطرافیان خطبه عقد جاری شد اما در دلم آشوبی برپا بود، چرا که چند سال پیش خواهرم در ازدواج شکست خورده بود و نمیخواستم این موضوع بار دیگر در خانواده ما تکرار شود. میخواستم مهریهام طوری باشد که شوهرم نتواند ترکم کند و ازدواجمان تا پایان عمر پایدار و برقرار باشد.
زن جوان ادامه داد: «هومن» آنقدر به من علاقه داشت که سرانجام یک ماه بعد از عقد تسلیم خواستهام شد و بدون اطلاع دیگران به دفترخانه رفته و چشمهایش را مهریهام کرد. بعد هم قول و قرار گذاشتیم هیچگاه این راز را نزد خانواده یا فامیلمان بازگو نکنیم. سپس مراسم جشن عروسی در یکی از مجللترین هتلهای شهر برگزار شد و زندگی مشترکمان را شروع کردیم. اما افسوس که شیوه زندگی همسرم به هیچ عنوان مورد نظر و دلخواه من نبود و این موضوع رنجم میداد. اختلاف سلیقه و تفاوت رفتارهایمان به گونهای بود که مدام با هم مشاجره داشتیم. تا اینکه در جریان یکی از این مشاجرات همیشگی به مادر «هومن» گفتم که چشمهای پسرش را درمیآورم و راز پنهان مهریهام را فاش کردم و... قاضی دادگاه پس از شنیدن اظهارات «یاسمین» دستور تعیین وقت دادرسی و احضار همسرش را صادر کرد. داماد جوان در جلسه دادگاه با ناراحتی گفت: در زندگیام نخستین بار عشق را با «یاسمین» تجربه کردم. تمام خواستههایش را با جان و دل پذیرفتم. حق مسکن، حق طلاق، حق ادامه تحصیل و انتخاب نوع شغل و حضانت فرزند را به او واگذار کردم تا با آرامش خیال در خانه مشترکمان احساس امنیت کند. حتی دور از چشم خانوادهام به محضر رفتیم و مهریه عجیبش را پذیرفتم.
اما با شروع زندگی مشترکمان پی به رفتارها و عادات عجیب همسرم بردم. او مقررات سنگین و دست و پاگیری برایم وضع کرده بود که خستگی کار و تجارت را برایم دوچندان میکرد بطوری که باید گزارش لحظه به لحظه کار و زندگیام را به او ارائه میدادم. میدانم که «یاسمین» به خاطر علاقه شدید به من و زندگیمان پیگیر کارهایم بود اما سوءظن شدیدش باعث شد همه فامیل و آشنایان از من فاصله بگیرند.
حالا هم اختلافمان آنقدر عمیق شده که خانوادهام از من خواستهاند هر چه زودتر تکلیف همسرم را روشن کنم. قاضی دادگاه پس از شنیدن اظهارات طرفین با ختم رسیدگی پرونده اعلام کرد: طبق قانون شرع اعضای اصلی بدن قابل جدا کردن نیست و تعهد مالی ایجاد نمیکند، چرا که چشم زمانی که زنده و قابل استفاده برای فرد باشد، باارزش است و نمیتواند مورد رهن و گرو قرار گیرد. ضمن آنکه
مهریه همان است که عقد براساس آن صورت گرفته و داماد فقط محکوم به پرداخت پنج هزار سکه طلا است. از سوی دیگر سردفتر اسناد رسمی نیز به دلیل تخلف در ثبت چنین مهریهای به کانون سردفتران و دادسرای ویژه کارکنان دولت معرفی خواهد شد تا موضوع از جنبه قضایی نیز رسیدگی شود.