!
روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از می انگور کنید
مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مست مست از همه جا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
روز مرگم وسط سینهی من چاک زنید
اندرون دل من یک قلمه تاک زنید
روی قبرم بنویسید وفادار برفت
آن جگرسوختهی خسته از این دار برفت.
این چند بیت با عنوان «وصیتنامهی وحشی بافقی» در این یکماهه چند بار برایتان ایمیل شده است؟ برای من که هزار بار. چه کسانی میل کردهاند؟ همه: از پزشک و مهندس و مدیر و دانشجو گرفته تا شاعر و منتقد ادبی روزنامههای پایتخت!
جرالدین، دخترم!
«چاخان» واژهای ترکی است که در لغتنامهی دهخدا با مترادفهایی همچون «متملق»، «چاپلوس»، «حقهباز»، «لافزن»، «شارلاتانی در گفتار» و… تعریف شده و «چاخان کردن» بهعنوان مصدر مرکب این واژه، «گول زدن»، «فریفتن»، «چاپلوسی کردن»، «بهدروغ و ریا سخنی گفتن یا کسی را ستودن» معنی شده است. چاخان کردن در جهان قدمتی بهدرازای تاریخ دارد. در «تاریخ تمدن» ویل دورانت میخوانیم حدود سال ۲۳۰۰ ق م کاهنان تاریخنویس سومری بر آن شدند تا گذشتهای طولانی برای تمدن خود اختراع کنند و بدین منظور از پیش خود فهرستی از نام شاهان قدیم سومر جعل کردند و تاریخ خود را تا سال ۴۳۲٫۰۰۰ ق م عقب بردند؛ در حالی که سال واقعی آغاز تمدن در این سرزمین ۵۳۰۰ ق م تخمین زده میشود!
در همین راستا یعنی «جعل و تحریف گذشته»، گونهی خاصی از چاخان وجود دارد که عبارت است از: بستن دروغهای دلخواه (و باورکردنی) به شخصیتهای مشهور درگذشته. این نوع چاخان هم یکجور به فعل درآوردن آرزوهای برآورده نشده یا بهتر بگوییم ساختن گذشته بهجای ساختن آینده است (علیالخصوص وقتی ساختن آیندهی دلخواه سخت شود و گذشته هم بهقدر کافی دلخواه و مورد رضایت نباشد). در این نوع چاخان، گفتار یا کردار خاصی را به شخصیت مورد نظرمان نسبت میدهیم و مهم هم نیست آن گفتار یا کردار از آن شخصیت سر زده یا نه؛ مهم آن است که «ما» میخواهیم سر زده باشد!
شاید در تبارشناسی اینگونه چاخان در مطبوعات معاصر پارسی بتوان به نامهی معروف چارلی چاپلین به دخترش جرالدین اشاره کرد؛ نامهای که آن را نه کمدین مشهور انگلیسی- آمریکایی بلکه فرجالله صبا، روزنامهنگار پیشکسوت ایرانی، نوشته و با این جملات زیبا آغاز میشود:
اینجا شب است، یک شب نوئل. در قلعهی کوچک من همهی سپاهیان بیسلاح خفتهاند.
این نامه از سال ۱۳۴۵ که در اتاق سردبیری هفتهنامهی «روشنفکر» تهران نوشته شد، تا امروز صدها بار در رسانههای مختلف منتشر شده، در مجالس رسمی خوانده شده، به زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و آلمانی ترجمه شده و حتی در سال ۱۳۶۳ در کتابی با عنوان «آخرین تصویر از چارلی» پاسخ جرالدین به آن نیز چاپ شده است! جالب اینکه نویسندهی اصلی نامه تا کنون بارها به جعلی بودن نامه و «فانتزی» و شوخی بودن این جعل اعتراف کرده ولی صدای اعترافش به گوش کمتر کسی رسیده است.
اینشتین عقب عقب رفت
اما جویبار کوچک چاخانسازی در سالهای دور، چند سال پیش با یک چاخان دلپذیر و زیبا جانی دوباره گرفت: ماجرای شگفتانگیز میهمان شدن اینشتین و چند تن دیگر از نوابغ ریاضی و فیزیک جهان بر سفرهی هفتسین دکتر محمود حسابی! این بار چاخانساز محترم (که متاسفانه فرزند دکتر حسابی بزرگ بود) برای باورپذیرتر شدن داستان یک عکس یادگاری هم برای اینشتین و دکتر حسابی جعل کرد:
بعد یک کاسه آب روى میز گذاشته بود و یک نارنج داخل آب قرار داده بود. آقاى دکتر براى مهمانان توضیح مىدهد که این کاسه ۱۰ هزارسال قدمت دارد. آب نشانهی فضاست و نارنج نشانه کرهی زمین است و این بیانگر تعلیق کرهی زمین در فضاست. انیشتین رنگش مىپرد، عقب عقب مىرود و روى صندلى مینشیند!
- این آقایی که کنار اینشتین ایستاده، دکتر حسابی نیست؛ ریاضیدان مشهوری به نام گودل است!
دروغهای باستانی
اما این تا چند سال پیش بود که هنوز سونامی دروغ و چاخان راه نیافتاده بود. در یکی دو سال اخیر اوضاع کمی فرق کرده است، و کوروش و داریوش و دیگر نامداران ایران باستان نخستین قربانیان این موج جدید چاخانبازی هستند.
چاخانبازهای محترم عبارات منشور جاودانهی کوروش را برای اثبات عظمت این بزرگمرد تاریخ ناکافی دانسته و بهسلیقهی خود آن را ویراستهاند:
اینک که به یاری مزدا تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهان اربعه را به سر گذاشتهام، اعلام میکنم که تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من میدهد…
(گویا کوروش دارد در صحن علنی مجلس شورای اسلامی مراسم تحلیف بهجا میآورد! و البته تا جایی که من میدانم، دیانت زرتشتی کوروش رد شده یا دستکم مورد تردید جدی است.)
جاعلان محترم حتی برای داریوش بزرگ هم وصیتنامهای مفصل جعل کردهاند:
اینک که من از دنیا میروم ۲۵ کشور جزو امپراتوری ایران است و در تمام این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان در آن کشورها…
و بر همین منوال است نامهنگاری بین عمر بن خطاب و یزدگرد سوم (که اصل آن در موزهی لندن نگهداری میگردد!) و نیز سیل جملات زیبایی که هر روزه به کوروش یا زرتشت (و البته اخیراً به دکتر علی شریعتی!) نسبت میدهند:
ستیز من تنها با تاریکی است و برای نبرد با تاریکی، شمشیر برنمیکشم، چراغ میافروزم!
شاملو در کلینیک خدا
اما در روزهای اخیر دیگر بهقول شاملوی بزرگ «این برف را سر بازایستادن نیست». (باور کنید این یکی از شاملوست؛ از خودم درنیاوردهام!) از جمله در همین هفته یادداشتی با عنوان «چرا به جوک رشتی میخندیم؟» در سایتها و ایمیلها دست بهدست میشود که انصافاً یادداشت خوبی هم هست؛ بدیاش این است که نام نویسندهی مقاله را نوشتهاند: «پروفسور بیات، استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران»؛ کسی که وجود خارجی ندارد! یا بامزهتر از همه (حتی از ابیاتی که به بانو سیمین بهبهانی نسبت میدهند) قطعهای ادبی است که به نام همان حضرت احمد شاملو در وبلاگها منتشر میشود:
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگیام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم… خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده…
شاملو و لطافت؟! شاملو و چکآپ؟ آن «خدابیامرز» اگر چکآپ میکرد که پایش را بهخاطر دیابت قطع نمیکردند! آدم دلش میخواهد سرش را بکوبد به دیوار!
دشمن، خشکسالی، دروغ
باری، من و شما در مقامی نیستیم که جلوی رواج دروغ و چاخان را در جامعه (چه حقیقی و چه مجازی) بگیریم. حتماً آنها که در آن «مقام» هستند این کار را میکنند! تنها کاری که از دستمان برمیآید این است که کمی بدبین باشیم، کمی محتاط، و حالا که جماعت (برای تفریح و وقتگذرانی هم که شده) دروغ میگویند و چاخان میسازند، در رواج این چاخانها همدست نشویم. بهقول داریوش بزرگ: «این کشور را اهورامزدا از دشمن، از خشکسالی، از دروغ بپاید! به این کشور نه دشمن، نه خشکسالی، نه دروغ بیاید!» (این یکی هم واقعاً از داریوش است؛ سنگنبشتهای بر دیوارهی جنوبی کاخ او در تخت جمشید.)
راستی، تا یادم نرفته بگویم آن شعر اول مقاله هم از وحشی بافقی نیست؛ سستی کلام و تعابیر بهکنار، آن بینوا آنقدر عروض بلد بود که دستکم بتواند وزن شعرش را رعایت کند! (همین حالا دوباره در اینترنت گشتم؛ بعضی وبلاگها نوشتهاند از یک شاعر استهبانی به نام علیاصغر وفادار است. اگر هم اینطور باشد، لابد در آن دست بردهاند که وزن مصراع اول را خراب کردهاند.)