سبزپرس – گروه محیط طبیعی؛ کوشان مهران: اسناد موجود در بایگانی های اداره جنگل بانی و بعدها شکاربانی هند تحت استیلای بریتانیا حقیقت تلخی را درباره یوز نشان می دهد. برای نمونه در سال 1872 تعداد هشت «چیتا» (نام هندی یوز به معنی خالدار) شکار و پوست آنها برای دریافت جایزه و «کله گرگی» به مقامات دولتی «میرزاپور» تحویل داده شد. یکی از هولناک ترین آمارها مربوط به سال 1876 در «مدرس» است که پوست 135 یوز و 507 پلنگ برای دریافت جایزه تحویل داده شد.
رابطه بین اقوام هندی و یوز تا پیش از ورود مغولان و تشکیل دولت گورکانی چندان روشن نیست؛ هرچند پس از یورش های «سلطان محمود غزنوی» به تدریج پادشاهی های مسلمانی چون بهمنی، لودی و غلامشاهیان به ویژه در شمال شبه قاره تشکیل شدند ولی با ورود «بابر» شاهزاده تیموری از «فرغانه» به کابل و بعدها شمال هند و تصرف «سِند» و سلطان نشین دهلی در کنار نفوذ فرهنگ ایرانی(هر چند سابقه ارتباط ایرانیان و هندیان به پیش از میلاد و ورود اقوام آریایی نژاد به این دو ناحیه بازمی گردد)، نخچیر گری و یوزداری رونق روزافزونی به ویژه در دوران «جلال الدین اکبر مغول اعظم» و امپراتور گورکانی گرفت.
«نورالدین جهانگیر» جانشین اکبر از یوزخانه ای با هزار یوز متعلق به پدر خود یاد می کند. خلاف ایرانیان که برای پیش گیری از خسته و کوفته شدن یوز، چشم بسته و جل پوشیده او را سوار بر اسب به شکارگاه وارد می کردند، در هند مرسوم بود یوزان چشم بسته آموخته و آهو گیر را سوار بر عرابه های گاوکش به نخچیرگاه وارد می کردند که این رسم تا اوایل قرن بیستم در میان مهاراجه ها و نواب هندی مرسوم بود.
کمپانی معظم هند شرقی و از سال 1857 دولت ملکه ویکتوریا به عنوان امپراتیس هندوستان در کنار معرفی قوانین جنگلداری و بهره برداری، بنا بر دیدگاه رایج آن روزگار شیوه مدیریت حیات وحش را نیز در هند رایج کرد که ضربه ای کاری بر جمعیت یوز وارد آورد.
از دیدگاه مدیران بریتانیایی حفاظت از نسل پیل ها به جهت استفاده از نیروی آنها در حمل و نقل و جنگ بسیار مهم می بود ولی هیچ دیدگاه منطقی، حفاظت از نسل گوشتخوارانی چون ببر و یوز را نه تنها در هند بلکه در کل دنیای آن روزگار توجیه نمی کرد. به همین دلیل شکار درندگان به شیوه هایی چون تله گذاری، طعمه مسموم و تیراندازی مجاز شد و با پرداخت پاداش و به اصطلاح «کله گرگی» شکارچیان حرفه ای به ویژه «سیک ها» شروع به نابود کردن جمعیت ببر و پلنگ و گرگ در کنار بازرگانان پوست فروش و دلالان کردند.
خلاف جانور زیرک و سازگاری چون پلنگ، شکار یوز آسان تر بوده و در این میان نباید اثر منفی زنده گیری و آموختن یوزان هندی از طبیعت برای دربار شاهزادگان و راجه های هندی را فراموش کرد. با شروع قرن بیستم آمارهای موجود در جنگلبانی و شکاربانی ایالت های گوناگون نشان از کاهش شدید و حتی ریشه کن شدن جمعیت یوز دارد و کار بدانجا رسید که برای ارضای حس لذت طلبی فلان نواب با صرف هزینه ای گزاف یوزپلنگ از آفریقا به هند وارد می شد.
شاید باور کردنی نباشد که در دنیای امروز که به دلیل افزایش جمعیت انسان و دام و از دست رفتن زیستگاه مناسب و شکار قاچاق هرسال از تعداد یوزپلنگ در آفریقا کاسته می شود، هنوز شکارچیان نوکیسه و در واقع انسان هایی ناآگاه یافت می شوند که حاضر به تیراندازی به سوی جانوری ضعیف پنجه چون یوز باشند که به قول «ظل السلطان» (برادر ناصرالدین شاه قاجار) حتی از سگ هم کم آزارتر است.
با کنکاشی در اینترنت شرکت هایی چون Ozondjahe safaris و Red Ivory Safari به چشم می خورند که به تبلیغ تور شکار یوز در نامیبیا با بیشترین جمعیت این گونه در معرض خطر می پردازند. معلوم نیست شکار جانوری نحیف چون یوزپلنگ آنهم گونه های موجود در Game park ها و با شرایط نیمه اهلی چه لذت و شعف و هیجانی را به تیرانداز( واژه شکارگر شایسته این افراد نیست) خواهد داد.
این واقعیت، فلسفه وجودی موسسه بانو «لاری مارکر» (موسس بنیاد یوزپلنگ در نامیبیا) را به زیر پرسش می برد چون درجایی که پروانه شکار یوزپلنگ صادر می شود، آیا بهتر نیست به جای صرف هزینه برای نگهداری یوز در اسارت به عنوان جذب گردشگر و پروژه های بین الملی علمی_ آموزشی و به جای کشتن این جانوران، سرریز جمعیت آنها را که به احتمالی باعث زیان به گله های دامداری های بزرگ سپید پوستان آلمانی نژاد می شود، به کشورهای دیگر انتقال داد و به پژوهش در باره جمعیت های آزاد پرداخت؟ (پس از کنگره برلین در سال 1877 و پاره پاره کردن آفریقا بین استعمارگران اروپایی، نامیبیا سهم امپراتوری تازه نفس آلمان شد و با ورود مهاجران آلمانی، سایه مشت آهنین پروسی بر سر بومیان آنگونه وارد آمد که تعداد زیادی درپی از دست دادن زمین و نبرد با آلمان به دلیل جنگ و قحطی از میان رفتند)
باید این واقعیت را قبول کرد که همواره از شروع تمدن، سودآوری و سرمایه اندوزی در همه موارد حرف آخر را می زند و نباید چشم و گوش بسته دل به فرنگیان داد چون که این حضرات هم «چون به خلوت می روند» به مراتب بدتر از ما «آن کار دیگر می کنند».
پیوست: در هند به همسر مهاراجه ها و به ویژه با نفوذترین همسر، رانی می گفتند. در واژگان هندی به ویژه از قرن شانزدهم به بعد واژه صاحب به افراد قدرتمند اطلاق می شد، برای نمونه مهاراجه جنگاور «میسور» در اواخر قرن هیجدهم معروف به «تیپو سلطان»، «صاحب» بوده است. پس از نبرد پلاسی و چیرگی رسمی کمپانی هند شرقی بر بنگال و بعدها مدرس و کلکته، واژه صاحب به استعمارگران اروپایی اطلاق می گشت و به بانوان آنها نخست «مادام صاحب» می گفتند که بعدها به «مم صاحب» تقلیل پیدا کرد.